روبه رومي ولي تو منو نميبيني

چند وقته حال من داغونه

دلشکستن انگار برات اسونه

دستام سرد مثل نگات

غمگيني ميخونم از چشات

ديگ نميبينم اون خنده هاتو

وقتي به خودم اومدم که جلو در خونه سحر اينا بودم و سحر سوار ماشين شده بود با تعجب نگاش کردم که گفت

ـ کجايي تو يه ساعت دارم زر ميزنم اصن حواست نيس

+ تو کي اومدي؟

ـ وا همين الان ديگه

بعدم چشم غره برام رفت و گفت

ـ منو بگو ميخواستم شام مهمونت کنم

خنده بلندي کردم گفتم

+ بيخيال شام رو بچسب خوب کجا بريم ?

ـ امم بريم دربند من خيلي وقته نرفتم سري تکون دادم گفتم

+ من بيشتر شايد يه پنج يا شيش سالي بشه

بعدم هردو خنديديم راه اوفتاديم

ساعت هفت خورده ايي بود که بخاطر ترافيک زياد به دربند رسيديم خيلي شلوغ بود ماشين رو يجا پارک کردم با سحر مجبور شديم پياده بريم تو راه از همه جا باهم حرف ميزديم دلم ميخواست يه سوال کنم ولي خوب نميدونم چرا نميشد بالاخره با کلي تنش با خودم تونستم به زبون بيارم سوالم و

+ سحر !؟

ـ بلي

+ حال بابا خوبه !!؟

ـ هي بد نيست ولي دکترا اميدي بهش ندارن ميگن امکان اور دوز زياد و حال جسمانيشم زياد خوب نيست

با غم سرم رو تکون دادم گفتم + کاش نه خودش رو نه مارو تو اين وضعيت مينداخت

ـ کاش

بعدم با نيش باز گفت

ـ خوب فعلا خفه شيکمم گشنشه بدو بريم يه رستوراني چيزي

سري تکون دادم همراهش وارد يه رستوران شديم خيلي شلوغ بود و تنها ميزي هم که خالي بود وسط سالن بود که من به شدت بدم مياد مرکز توجه بشينم يا باشم با مظلوميت به سحر نگاه کردم که گفت

ـ هيش حرف زدي نزديا بعدشم يه چند دقيقه ميشينيم ميخوريم ميريم ديگه

با چشم غره براش سر تکون دادم رفتيم نشستيم چند دقيقه بعد گارسون اومد

ـ سلام خانوما چي ميل داريد براتون بيارم ؟!!

سحر نگاهي به من کرد و سر تکون داد منم سري تکون دادم گفتم

+ دو تا شيشليگ با مخلفات

ـ نوشيدني ؟؟!!

+ امم دوتا نوشابه لطفا سري تکون داد گفت

ـ حتما ، تا چند دقيقه ديگ ميارم براتون

+ ممنون

بعد از اين که گارسون رفت سحر با کنجکاوي گفت

ـ تو خونه ويهان چيکار ميکنه ؟

+ وا ، خوب مثل همه کار کار کار اقات بيکاريم اتريسا پر ميکنه

خنده ايي کرد گفت

ـ اووو

+ ارمين چه ميکنه ؟

ـ هيچ بابا گير داده بچه بياريم

+ اي جانم خوب اين که خيلي خوبه !!

ـ اره ولي واسه من سخته الان شايد کمي دير تر

سري تکون دادم که همون لحظه گارسون با سفارشاتمون اومد

بعد از اينکه همه رو گذاشت گفت ـ چيزي ديگ نميخوايد؟ + خير ، ممنون بعد از اينکه رفت بسم الله گفتيم و شروع کرديم بعد از خوردن سحر بلند شد تا حساب کنه اون که رفت منم بلند شدم اما تا بلند شدم شخصي محکم بهم خورد نزديک بود بيوفتم که کسي منو گرفت چشمايي بستم رو باز کردن به مرد رو به روم چشم دوختم با کمي شيطنت به من زل زده بود اخم کرد ازش فاصله گرفتم گفتم + بهتره کمي حواستون رو جمع کنيد ـ اوه بله حق باشماس بانوي جوان ، عذر خواهي منو بابت برخورد با خود ببخشيد + مشکلي نيس ، با اجازه ـ ببخشيد اسمتون ؟ + دليلي براي گفتن اسمم نميبينم و ابرو هام رو بالا انداختم که با شيطنت چشمک زد و گفت + اوه بله حق باشماس سري تکون دادم همون لحظه سحر اومد با تعجب به مرد نگاه کرد و رو به من گفت ـ بريم؟ + بريم بعدهم سري براي مرد تکون دادم که اونم با لبخند سر تکون داد.

سوار ماشين که شديم سحر گفت ـ کلک اون جيگر کي بود !؟ + داشتم از صندلي بلند ميشدم که خورد بهم همين شد که با هاش اشنا شدم ـ وووااووو چه باحال + مرض ، يادت نرفته که من متاهلم !!! ـ هه اين چطور متاهلي هست که خود شوهرت براش ارزش قائل نيس ؟ ، راست ميگفت حرفي براي جواب دادن بهش نداشتم تو راه هردو سکوت کرده بوديم تنها صدايي اهنگ خارجي که از ضبط پخش ميشد به گوش ميرسيد.

وقتي سحر رو به خونه رسوندم نگاهي به ساعت کردم ?? دقيقه به?? بود با سرعت به سمت خونه روندم.

وقتي رسيدم ماشين رو پارک کردم وارد خونه شدم داشتم از پله ها بالا ميرفتم که صدايي از پشت سرم گفت ـ خوش گذشت ؟ + هين !!! با ترس به ويهان نگاه کردم که پوزخند داشت اخم کردم و گفتم + بله خيلي ـ ساعت چنده !؟ + برگردي ساعت رو ميتوني قشنگ ببيني ـ نه تو بگو + امم ?? ...?? ربع ـ اها بعد من ساعت چند گفتم !!؟ + ?? نيم ، اخم غليظي کرد گفت ـ ديگ تکرار نشه از بي نظمي متنفرم بعدم بدون حرف اضافه ايي از بغلم رد شد

با حرص از پله ها بالا رفتم و پاهام رو محکم رو زمين ميکوبيدم تا شايد اروم شم ولي خوب بيشتر پاهام داغون شد وارد اتاق شدم در رو محکم بستم کفش و کيفم رو يک طرف پرت کردم و شروع به جيغ جيغ کردن کردم اعصابم حسابي خورد بود پسره نفهم اصلا به چه جرعتي با من اونجوري حرف زد با باز شدن در اتاق سر جام واستادمو نگاهم رو به در دوختم که ويهان رو ديدم با تعجب بهش چشم دوختم که گفت

ـ اگه ميمون بازيت تموم شد لطفا يک جا بشين بزار بقيه بخوابن!!

بعد هم از اتاق بيرون رفت مات موندم دلم ميخواست يکي و تا ميتونم بزنم و کي بهتر از ويهان با حرص و خشم بلند شدم لباسام رو عوض کردم پريد تو رخت خوابم فردا حاليش ميکنم پسره هر*ز*ه و ...

صبح بلند شدم دست و صورتم رو شستم و يه بلوز سفيد با يه شلوار سفيد پوشيدم از اتاق بيرون رفتم که همزمان ويهان هم از اتاق بيرون اومد اول سرتاپام رو کمي نگاه کرد بعد رفت ايشي گفتم و پشت سرش راه اوفتادم لباس سفيد شلوار اسپرت مشکي هه تيپ اينا تو خونه چي بود تيپ ما چي بود پشت ميز نشستم ويهانم روبه روي من جميله وسايل رو گذاشت و خودش از سالن بيرون رفت مشغول کشيدن غذا شدم که ويهان گفت

ـ تا چند روز ديگه يه مهموني بزرگ دارم و قرار توهم به عنوان اشنا معرفي شي بهتره بري با اين پول لباس بخري

چشم غره ايي رفتم گفتم

+ لازم به پول تو نيس خودم پول دارم با پوزخند گفت

ـ نکنه ميخواي گوني بپوشي ؟ اخه با پولي که تو داري کمتر از اين هم نميشه

خريد با خشم دستم رو روي ميز کوبيدم گفتم

+ حرف دهنت رو بفهم فکر نکن چون پولداري چه خري هستي تو هيچي نيستي هيچي

با حرف هاي من اخم غليظي رو پيشونيش نشست با صداي بم شده از حرف گفت

ـ هيچي نميگم دم در اوردي نذار کاري کنم به گ*ه خوردن بيوفتي اوفتاد ؟

چنان اوفتاد رو بلند خطاب کرد که نزديک بود سکته کنم ولي کم نياوردم با اخم سر تکون دادم و از سر ميز بلند شدم به طرف حياط رفتم

داشتم حياط رو يا بهتر بگم اون بهشت کوچولو رو ميگشتم که يه چيز سياه رو ديدم اول شک کردم وقتي دويدن سگ بزرگ و بلندي که مثل يوز پلنگ به سمت ام ميدويد باعث شد همه چي يادم بره و شروع کنم به جيغ زدن خيلي ترسيد بودم و پاهام هم زق زق ميکرد حالا مگه ول ميکرد !!

ديگه مجبوري شروع کردم به صدا کردن

+ ويهان ؛ ويهان

هميطور با داد صداش ميکردم که پرش چيزي رو روي خودم حس کردم و بعد از اون اوفتادم و خوردنه چونم به کف زمين دست و پا ميزدم جيغ ميزدم التماس ميکردم حالم خيلي بد بود حس ميکردم قلبم از شدت ترس تو دهنم ميزنه تا اينکه با صداي ويهان و فرو رفتن به جايي گرم باعث شد اروم شم

ـ هيشش تموم شد تموم شد ديگه جيغ نزن درسا تموم شد

با بغض گفتم

+ اون داشت ...

ديگه نتونستم حرفم رو ادامه بدم و سرم رو تويي سينه ي ويهان غايم کردم نميدونم تو اون حال يه حسي شيرين به دلم ريخته شد و باعث شد دلم زير و رو بشه تازه به خودم اومدم و بلا فاصه از ويهان فاصله گرفتم بدون هيچ حرفي به سمت خونه دويدم

در اتاقم رو محکم بستم و به سمت اينه دويدم، تمام صورتم قرمز شده بود دستي به صورتم کشيدم که با صداي در زدن اتاقم نگاهم رو از خودم گرفتم و به در دوختم

+بفرماييد

ـ ببخشيد خانوم

+ جانم جميله جان

ـ براي عصرونه بيايد پايين

+باشه شما برو منم ميام

سري تکون داد و در اتاق رو بست

خجالت ميکشيدم برم پايين اما خوب

من که کاري نکردم بخاطرش پشيمون يا ناراحت باشم بنابراين چونم رو پانسمان کردم لباسامم که خاک بودي با يه شلوار دامني کرم و يه تاپ قهوه ايي عوض کردم موهام ازاد ريختم کمي ارايشم رو پرنگ تر کردم با نگاهي دوباره به خودم از اتاق بيرون اومدم ، وقتي وارد سالن شدم چشمم به ويهان خورد که روي مبل لم داده بود و داشت تلويزيون ميديد ناخداگاه دوباره کمي داغ کردم ولي سعي کردم خودمو عادي نشون بدم بغلش نشستم اروم گفتم

+ سلام

نيم نگاهي بهم کرد و سر تکون داد

اه انگار لاله ايش ميمون چشم غره ايي براش رفتم که نديد البته

ـ جميله ... جميله

ـ بله اقا؟

ـ يه قهوه بيار

ـ چشم

اه انگار من وجود ندارم بي شخصيت قوزميت کرکديل عنتر درختي

با عصبانيت دست به سينه نشستم اخمم رو هم تو هم کردم که باديدن حالتم ابروش پريد بالا

سري به معناي چيه براش تکون دادم

که لبخند محوي روي لبش اومد ايش ميمون خوشکل تو همين بين جميله اومد با گذاشتن قهوه و نسکافه ايي که مطمئنن براي من بود صداي نحس اتريسا هم اومد؛

ـ عشقم کجايي؟

ـ جميله راهنمايش کن به اينجا

ـ چشم اقا

با رفتن جميله منم بلند شدم که برم اتاقم که ويهان گفت

ـ ميشيني همينجا از جاتم تکون نميخوري فهميدي?!

+ اره

پا رو پا انداختم و نسکافم رو برداشتم مشغول ديدن سريال قشرمرفه شدم

با صداي سرفه اتريسا نگاهم رو بهش دوختم با اخم به فاصله کم منو ويهان نگاه ميکرد که با صدايي ويهان نگاهش رو به اون دوخت

ـ چيزي شده ؟ بي خبر اومدي!!

ـ خواستم سوپرايزت کنم که خودم سوپرايز شدم ؛

و با چشم به فاصلمون اشاره کرد پوزخندي زدم که ويهان گفت

ـ سوپرايز چي؟

ـ چرا انقد به اين دختره چسبيدي تو !!

ويهانم نه گذاشت نه برداشت گفت

ـ نه غريبه اس نه نامحرم زنمه مشکل کجاس!؟

اتريسا هم خواست مثلا بحث رو عوض کنه و خودش رو اويزون ويهان کرد گفت

ـ امشب ميخوام ببرمت يجا

ـ اوکي بريم بالا

ـ بريم عزيزم

و رو به من ابرو هاش رو بالا انداخت و پوزخند زد

هه دختره عوضي , عصبي به سمت پله ها رفتم تا برم اتاقم

حرصم رو با محکم بستن در اتاقم خالي کردم طوري خودم از صداي بلندش پلکم پريد عصبي لباسام رو عوض کردم با برداشتن سويچ از خونه بيرون زدم به سحر و مامان زنگ زدم و گفتم حاضر باشن ميام دنبالشون اعصابم فقط با کمي بويدن مامانم خوب ميشد ، نميدونم اين بي طاقتي که نسبت به حضور اتريسا دارم از چيه !؟

گيجم ...

جلوي در خونه پارک ميکنم مامان از در خونه بيرون ميزنه نگاه کنجکاو همسايه ها رو روي خودم و ماشين حس ميکردم با ديدن مامان طاقت نياوردم به سرعت تو اغوشش غزيدم و سر بر روي شونش گذاشتم تو اين هواي بهاري ، هيچ چيز لذت بخش تر از عطر تن مامانم نيست

با بغض زمزمه کردم

+مامان؟

ـ جان ، جان مامان

+دلتنگت بودم

ـ منم مادر ، منم

نگاهي به چهره تکيده و پيرشدش کردم با لبخند گفتم

+بيا بريم تو ماشين

سرم رو بوسيد سوار ماشين شديم

تو راه از همه چي باهم حرف ميزديم

از اين که چقدر دلتنگ اونو بابا بودم

از اينکه چقدر تنها بودم و چقدر دلم براشون تنگ شده بود

از زندگي تکراريم ....

خلاصه تا خونه سحر با مامان دردو دل کردم

نميدونم چقدر گذشت يک دقيقه ، يک ساعت ، دوساعت ، هيچي نميدونم و نفهميدم فقط وقتي به خودم اومده بودم که سحر سوار ماشين شده بود داشت تف ماليم ميکرد و مامان هم اهسته به حرکات بچه گانه سحر ميخنديد سحر رو هل دادم عقب گفتم

+ اه برو اونور بابا چندش

ـ ايش اصلا لياقت نداري که منو بگو

خواستم بوست کنم دلت وا شه

+ نه ممنون از اين لطف ها ديگه در

حق من نکن لطفا

- گمشو بابا

بعدم رو به مامانم گفت

ـ چطوري تو جيگر من ؟

مامان بلند خنديد گفت

ـ خوبم دخترم ، تو خوبي مادر؟

ـ هي خاله جونم دست رو دلم نزار که خونه

مامان با نگراني گفت

ـ چرا خاله چيشد ؟

سحر با دستش منو نشون داد گفت

ـ اين عيکبيري رو که ميبينين شوخر منه هرچي لطف ميکنم نمک نشناس قدر منو نداره ميخواگ ازش طلاق بگيرم

با چرت و پرت گفتن هايي سحر من ديگه مرده بودم از خنده حالت گفتاريش خيلي بامزه بود مامان هم دست کمي از من نداشت سري تکون داد رو به من گفت

ـ کجا بريم مادر ؟

سحر با ذوق گفت

ـ بريم پارک اب و اتش من همه چي اوردم

نگاهي به مامان کردم اونم موافقت کرد

سري تکون دادم که سحر پريد جلو يه فلش وارد ضبط کرد چند تا ترک رو رد کرد به ترک مورد نظرش که رسيد اهنگ رو تا ته بلند کرد سرشم عين مرغ همراه اهنگ تکون ميداد منو مامان با چشمايي گرد شد به سحر نگاه کرديم اخه اين چي بود ديگه :

وااااااي يکي بياد حال خراب منو دريابه

يه نفر پيشم نشسته که خيلي کم يابه

تا کي ميخواي مست کني وااي، ببينش اخه

اخي چرا تنها نشستي من بميرم اخه

ووااي يکي بياد حال منو دريابه

با بهت فلش رو از ضبط کندم به سمت سحر پرت کردم که خورد تو سرش

ـ اخه الهي ذليل بشي تو به حق پنج تن چته رواني ؟ چرا اهنگ رو قطع کردي ! تازه فازم گرفته بودا

+ هيس ساکت اهنگاتم مثل خودت نه سر داره نه ته

ـ دلتم بخواد ساسي جونم خونده بودتش

چشم غره ايي از اينه جلو براش ميرم فلش خودم رو ميزارم تو ضبط

يه چند تا رد ميکنم رو اهنگ مورد نظرم رو ميزارم :

برو اين جاده اس

اذيت و ازار بس

موند به دلم من يجا بگم من يه نفر بام هست

گرفتاري شدي يه ادم کاري

خوب تو دنيا کلي ادم گرفتار هست

مثل من ريخته برو سراغ يکي که

بهونه نميگيره ادمي که همه چيشه

منم ميرم از همه چي با تو سيرم

اين که ميميرم به کسي چه

با صدايي سحر ضبط رو کم ميکنم نگاش ميکنم

ـ همينجا واستا جلوتر شلوغ جا پارک نيست

سري تکون دادم ماشين رو يه جا پارک کردم از ماشين پياده شديم

چه اسون ميگذره زماني که نميخواي بگذره !

چه اسون لحاظت خوش انسان به پايان ميرن !

چقدر امروز با وجود سحر و مامان شاد بودم!؟

چقدر خوشحال و خندون بوديم !؟

درست مثل قديما !!

قديما؟

کاش تو قديم ميمونديم و طعم حال رو نميچشيديم !

با صدايي سحر از دنيايي خيال بيرون ميام نگاهي به مامان ميندازم که با نگراني نگام ميکرد لبخندي به چهره نگرانش زدم و فقط سحر بود که تلخي کامم رو چشيد و فهميد ؟

-درسا ؟ حالت خوبه !

+مگه قرار بد باشم ؟

-نه ولي خوب گرفته

+دوست ندارم برم خونه اونجا مثل قفس يا زندونه برام

سحر با تاسف سري تکون ميده و وسايل رو تو ماشين ميزاره خودشم سوار ميشه رو به مامان ميگم

+شمام برو بشين

سري تکون ميده منم همراهش سوار ميشم

تو راه همه سکوت کرده بوديم انگار بقيه هم مثل من بودن !!

آه عميقي کشيدم سرعتم رو بيشتر کردم

وقتي مامان و سحر رو به خونه رسوندم ساعت يازده شب بود و من نگران از اينکه بايد قبل ده خونه ميبودم

به ماشين سرعت بخشيدم به سمت خونه پرواز کردم !!!

به خونه رسيدم باسرعت ماشين رو پارک کردم و بدو بدو در سالن رو باز کردم که ديدم همه چراغ ها خاموشه نفسي از سر اسودگي کشيدم که با صدايي ويهان از پشت سرم جيغي از ترس کشيدم فورا برگشتم سمتش پوزخندي زد گفت

_ خوش گذشت ؟

با پرويي گفتم

+جايي شما خالي

ابرو بالا انداخت شات تويي دستش دو روي ميز گذاشت و نزديکم شد از شدت بوي الکل اخمم توهم رفت

باز پوزخند مزخرفش رو تکرار کرد گفت

_ کجا بودي !!؟

تو چشمايي ...... خوشکلش !!! نگاه کردم گفتم

+ فکر نکنم مربوط شما بشه !

اخم وحشت ناکي کرد يا چشمايي قرمزش گفت

_ سوال کردم جواب ميخوام

منم با کمال خونسردي جملم رو تکرار کردم که با اتمام حرف ليوان شاتش رو از روي ميز برداشت سمتم پرت کرد جيغ بلندي کشيدم و جا خالي دادم که با ديوار خورد بلند داد زدم

+ چيکار ميکني رواني ؟

اونم مثل من داد زد

_ لعنتي ! وقتي ميپرسم کجا بودي عين ادم جوابم رو بده شيرفهم شد ؟

اخم کردم مثل خود گفتم

+ نخير منو تو از اول قرار گذاشتيم تو کار هاي هم دخالت نکنيم مثل اينکه يادت نمياد ؟

چشم غره ايي رفت گفت

_ لازم نيست حرف خودم رو به خودم برگردوني هرزگيات رو بزار براي وقتي که از خونه من رفتي اينجا جايي اين کثافت بازي ها نيست .

با بهت و بغض بهش خيره شدم تنها حرفي که تونستم از گلوم خارج کنم

+ نامرد

بود و بعد اون به سرعت سمت پله ها دوييدم و وارد اتاق شدم با همون لباسا خودمو رو تخت پرا کردپ

تا شرم به بالش رسيد هق هق ام شروع شد

صبح که بيدار ميشم تمام چشمام سياه بود به دست شويي ميرم دست صورتم ميشورم لباسايي ديشبمم رو هم با يه تاپ و شلوارک ليمويي عوض ميکنم موهامم ميبافم از اتاق بيرون ميرم ويهان خونه نبود بهتر نگاهي به ساعت يازده بود!!

ابرو بالا انداختم و وارد اشپزخونه شدم جميله مشغول اشپزي بود سلامي بهش ميدم که ميگه

_ سلام خانوم جان صبحتون بخير

+ممنون جميله

_ صبحانه ميخوريد يا منتظر ميشيد ناهدر حاضر شه ؟

+منتظر ميمونم ؛ ولي بيا بشين کمي ازت سوال دارم

سري تکون ميده روي صندلي روبه روم ميشينه و منتظر نگام ميکنه

+امم جميله ، ويهان چي کارس؟

با تعجب نگام ميکنه ولي طولي نميکشه که جواب ميده

_ کارخونه واردات صادرات قطعات خودر رو دارن خانوم

سري تکون ميدم ميگم

+ خوب پدر مادرش کجان ؟

خواهري برادري چيزي نداره؟

جميله با غم ميگه

_ هي خانوم جان ؛ چي بگم من ؟

بدبخت اين پسر گفتن نداره که !

خواستم حرفي بزنم که نذاشت و ادانه داد

_ تا جايي که يادم مياد والا خان "پدر ويهان" به خانوم ميگن که يکي از زن هاشون حامله و به خانوم خيانت کرده بودن خانومم کمي ناراحتي اعصاب دااشتن طاقت اين غم و نيوردن و رگ دستشون رو زدن اون موقع ويهان خان شش سالش بود خانوم جان شش سال داشت که اين صحنه رو ديد صحنه مرگ مادرش و خوني که از دستش ميريخت بچم از شدت شکي که بهش وارد شده بود تا يه هفته نميتونست حرف بزنه

پدرشم که چه عرض کنم خوش گذرون تر از اون نديده بودم عين خيالشم نبود که زنش مرد بچشم نابود شد اصلا ويهان براش مهم نبود به فکر خودش و خوشگذرونيش بود از همون زن دختري به دنيا اومد به اسم وانيا که زيبا و خارق العاده بود زيباييش زبون زد خاص و عام بود تو همون سن کمش کلي خواستگار داشت ؛ اقا وانيا خانوم رو به اندازه جونشون دوست داشتن انقدر که هميشه کنارشون بودن و نميذاشت اتفاقي براشون بيوفته

تا اينکه ....

به اينجا که ميره جميله هق هق ميکنه و با همون حال نزارش ادامه ميده

_ تا اينکه تويي يکي از مهموني ها اقا خانم رو با يکي از دوستاشون ميبينه اون روز اقا انقدر عصبي شده بودن که تا سکته کردن فاصله چنداني نداشتن اون موقع اقا بيست و چهار سالشون بود و وانيا خانوم هجده اون روز رو دقيقا يادمه صدايي داد اقا به قدري بلند بود که من گفتم الان حنجرشون پاره ميشه وقتي گرفت همه چي رو شکست وقتي که وانيا التماسش ميکرد اروم باشه ولي مگه ميشد ؟! اقا اصلا اروم نميشد انقدر زد تو سرش که بالاخره از پا اوفتادن و يه گوشه نشستن و اشک ريختن وانيا خانوم هم کنارشون زانو زده بودن و زجه ميزدن ميخواستم برم پيششون اما نرفتم گذاشتم خودشون مشکلشون رو حل کنن ولي همچنان از دور نگاهشون ميکردم وانيا خانوم به اقا از علاقه خودش و سهيل "دوست ويهان" گفت ، انقدر گفت که اقا با صدايي گرفته فقط يه چيز بهشون گفت

_ باهاش ازدواج ميکني و از جلو پشمام گم ميشي ميري و ديگه دورو ورم پيدات نميشه !

وانيا خانوم با شنيدن اين حرف از زبون اقا چنان گريه ميکرد که شونه هاشون ميلرزيد ؛ يادمه فردايي اون روز خانوم به سهيل زنگ زد و حرف هاي اقا رو براشون تکرار کرد نميدونم پسره چي به خانوم گفت که خانوم کلافه از خونه بيرون زد و دوساعت بعد با وضعه اشفته اي به خونه اومد بدون حرف به اتاقشون رفتن .

يه هفته ايي بود که از اتاق بيرون نيومدن اقا خيلي نگرانشون شده بودن با کليد اضافه اي که داشتن در اتاق رو باز کردن منم پشت اقا بودم اما خانوم با صحنه ايي که اقا ديد من به جرعت ميتونم بگم اقا شکست ؛ هم شکستن هم يک شبه پير شدن باورش براي منم غير قابل تحمل بود

با صدايي گرفته ناشي از گريه زياد گفتم

+ مگه چي ديدين ؟

با زجه ادامه داد :

_ وارد اتاق که شد با جسد دار زده شده خواهرش رو به رو شد يه نامه هم ردي ميز اتاقش بود اقا زانو هاشون تا شد روي دو زانو سقوط کرد جوري زجه ميزد اسم خانوم رو صدا ميکرد که عرش خدا از دادش ميلرزيد با پايي لرزون سمت نامه رفتن و خوندش بعد خوندش با خشم نامه رو موچاله کردن هرچي تو اتاق بود رو شکست حتي به خودشونم رحم نکردن ؛ داد ميزدن ، گاهي ميخنديدن من با ترس بهشون خيره شده بودم نميدونم چيشد که از اتاق بيرون رفت منم تندي رفتم سمت نامه و بازش کردم و مشغول خوندنش شدم

نوشته بود ... نوشته بود

"داداشي مهربونم ، ببخش عزيزم ببخشتم باور کن تنها راهي که برام باقي مونده بود همين بود ويهانم ببخش منو بخدا دلم رفت رفت براي مردي که بخاطرش زن شدم ، مادر شدم مردي که خودش رو برادر تو ميناميد رفت براي طرز نگاش حرف زدناش اما ؟ اما اون نخواست نخواست منو داداشم ميفهمي؟ ميفهمي تمام مدت بازيچش بودن يعني چي؟!!! داداشي به هيچي ديگه اعتماد ندارم فقط يه چيز ازت ميخوام

به عشقم بگي ... بگي که داغ پس زدنت نکشتتم داغ نخواستم کشتتم داغ عشق از دست رفتم بچم داداش بهش بگو ميرم که تموم شه هرچي خاطرس بگو ديگه بدم سرمو رويي شونه کسي بزارم بگو عطرش هنوز روي تنمه بگو هرشب با قرص اعصاب ميخوابيدم بهش بگو .... بگو که يه روز ميفهمي عشقم بهت خالصانه بود نامرد داداشم عزيزم ؛ نگران من نباش و زندگيتو بکن ، جاي من خوشبخت شو اميدوارم يه نفر بياد خوشبختت بکنه دوستت دارم هم کسم ... دوستت دارم

وانيا"

با تموم شدن حرف جميله هق هقم گرفت خدايي من ويهان چي کشيد !

حالم کمي گرفته بود با شنيدن صدايي در و پشت سرش صدايي ويهان سريع به سمت ظرف شويي رفتم و صورتم رو شستم هرچند ميدونم چشمام قرمز ميشه صورتم رو با دستمال کاغذي خشک کردم و سريع روي صندلي نشستم هر چند ميدونم براش مهم نيست

_ جميله کجايي ؟

_ تو اشپز خونم اقا !

صدايي قدم هاي محکمش شنيده ميشد و بعد از اون هيکلش تو چهار چوب در نمايان شد نگاهي بهم کرد و ابرو بالا انداخت همينطور که چشم تو جشم بوديم اخم غليظي روي ابرو هاش اومد وا خود درگيري داره؟

رو ازش برگردوندم و نگاهم رو به جميله دوختم ، که صداش رو بغل گوشم شنيدم

_ ميايي تو اتاقم باهات کار دارم .!

و بعد بدون اينکه بهم محلت حرف زدن بده رو به جميله گفت

_ ميز رو بچين ما الان ميايم .

و بعد از اشپز خونه بيرون رفت نگاهي به جميله کردم که سر تکون داد ؛ بالاخره از جام بلند شدم و دنبالش راه اوفتادم ، تو اتاق روي تخت نشسته بود و پا رو پا انداخته بود در حالي که سيگار ميکشيد چشم بهم دوخته بود!

+منو کشوندي اينجا واستي نگام کني ؟

_ قرمزه !

با بهت گفتم

+ چي؟

_ ميگم قرمزه

+ چي قرمزه ؟!

اروم و با لحن خاصي گفت

_ چشات !

جا خوردم فکر نميکردم براش مهم باشه ؟

+ خوب مگه مهمه !؟

_ چرا؟!

+ چي چرا ؟

_ چرا قرمزه ؟

صادقانه گفتم

+ گريه کردم !

با تعجبي که تو چشماش خونده ميشد گفت

_ چرا ؟

+ دلم براي پدرم تنگ شده !

دوروغ!

_ اون که تو رو فروخت براي خودش؟

+ مهم اين که اون پدرمه ! پاره ايي از تنمه ؟

سري تکون داد و چيزي زمزمه کرد که نشنيدم

سرش رو بالا اورد و گفت

_ هيچ وقت گريه نکن !

+ براي چي؟

_ ساعت 7 اماده باش ميريم خريد

+.....

_ يه جشن دارم ميگيرم براي اون بريم خريد

سري تکون دادم که گفت

_ الانم بريم پايين که دل و رودم اومد تو دهنم

با چشايي گرد شده بهش نگاه کردم که بلند خنديد و دماغمو کشيد و

گفت

_ چشاشو !

ديگه رسما هنگ کردم ويهان و خنده !

محاله؟

همينجور تو حالت هنگ پشت ميز نشستيم.

هنوزم برام تعجب آور بود که ويهان ! بخنده !

پوف

وقتي جميله غذا ها رو روي ميز چيد با ولع مشغول خوردن شدم از بس ذوق غروب رو داشتم غذا پريد تو گلوم و باعث سرفه کردنم شد !

ويهان با خنده سري تکون داد دوتا محکم زد تو کمرم که جد و آبادم اومد جلوي چشمم ؛ بعد از اين که حالن کمي بهتر شد چشم غره براش رفتم که ابرو بالا انداخت !

واي من اخر نفهميدم معني اين ابرو بالا انداختنش يعني چي ؟

ديگه بيخيال بقيه غذام شدم و رفتم تو اتاقم که تا ساعت هفت کمي بخوابم !

خودم رو روي تخت انداختم ، بايد با ويهان درباره تنهاييم تو خونه صحبت کنم حوصلم سر ميره از بس تو خونم

با همين فکرا چشمام گرم خواب شد و ديگه هيچي نفهميدم ...

< ويهان >

امروز بخاطر يکي از پروژه ها که با دبي اشتراکي کار ميکرديم خوشحال بودم چراکه با موفقيت به اتمام رسيد پول نسبتا خوبي برام داشت ، امروز بين خنده هام وقتي چشمايي گرد شده درسام رو ديدم فهميدم تعجب کرده !

چيشد ؟

درسام!

اين ميم مالکيت چي ميگه ديگه !؟

سرم رو تکون دادم تا اين افکار مزخرف از سرم بيرون بره مشغول کار شدم ؛ انقدر درگير شدم که نفهميدم ساعت کي شد شيش و نيم !

لب تاپ رو روي ميز گذاشتم و بلند شدم جلويي اينه نگاهي به خودم کردم

هيچي از اون پسر شيطون نمونده بود !

بعد مرگ وانيا منم مردم.

دپرس به سمت کمد رفتم يه تک کت اجري رنگ به همراه يه تيشرت مشکي و شلوار کتان مشکي برداشتم و پوشيدم از کمد کفشام يه کالج مشکي برداشتم و ساعت رولکسمم به دستم بستم !

موهام رو با دستم حالت دادم با نيم نگاهي به خودم از اتاق بيرون رفتم رفتم تو سالن و منتظر شدم تا درسا بياد

با صدايي گوشيم بلند شدم واي الان بار سوم که داره آلارم ميده اه خفه شو ديگه لاي چشمم رو باز کردم اروم گوشي رو نگاه کردم که چشمم به ساعت خورد خاک برسرم ساعت هفت و نيمه !!

ويهان گفت هفت ؟

بدو از تخت پريدم پايين به سمت دستشويي رفتم تند تند دست و صورتن رو شستم از کمد يه اورکت اجري با يه ساپورت مشکي پوشيدم شال مشکيم رو هم گذاشتم و کفش کالج اجريم رو با کيف دستي مشکيم ام خوب حله کمي ارايش کردم و با برداشتن گوشيم از اتاق بيرون زدم

داشتم از پله ها پايين ميومدم که چشمم به ويهان خورد

عصبي پاش رو به زمين ميزد و سرشم پايين بود و داشت يه چيزي زمزمه ميکرد

واي معلومه عصبيه .

اروم گفتم

+ بريم ؟

چنان سرش رو بالا اورد که گردن من درد گرفت با صدايي کنترل شده گفت

_ نه هنوز زوده بمون اخر شب ميريم

و پش بندش يه چشم غره هم برام رفت

وا بيا منو بزن ايش

رسيدم جلوش سرم پايين انداختم لحنمم مظلوم کردم گفتم

+ خوب ميدوني چيه ؟ خواب موندم !

بعدش سرمو بالا اوردم و نيشم و باز کردم

ديدم کمي نگام کرد و بعد با کمي مکث گفت

_ بهتر بريم دير شد

و خودش جلو تر از من راه اوفتاد

وا بي فرهنگ !

زنا مقدم ترن ؟

بدون حرف دنبالش راه اوفتادم

سوار ماشين شديم تو راه سکوت کرده بوديم

جلوي يه پاساژ که نماي فوق العاده قشنگي داشت نگه داشت يه جا ماشين رو پارک کرد و از ماشين پياده شديم

از همون اول عاشق لباسا شدم ولي خوب هر کدوم قيمتش اندازه کل هيکلم بود !

همينطور که داشتيم مغازه ها رو نگاه ميکرديم ناخوداگاه چشمم به يه لباس فوق العاده قشنگ اوفتاد که به طور زيبايي طراحي و کار شده بود و به رنگ خردلي که مدلش بالا تنه بلند بود و از کناره رون تا پايين لباس يه چاک داشت که با تور و دانتل کار شده بود

و يقه لباس با مدل گردني کمي پوشش پيدا کرده بود ؛ درسته کمي لختي بود اما فوق قشنگ بود.

ويهان نگاه منو دنبال کرد تا به لباس رسيد کمي مکث کرد اما گفت

_ قشنگه !

+ خيلي

_ دنبالم بيا

باهم وارد مغازه شديم

_ سلام خوش اومدين جانم ؟ در خدمتم !

_ لباس پشت ويترين رو سايز خانوم لطفا

_ چشم

و رو به من گفت

_ شما بفرماييد تو اتاق پرو

سري تکون دادم وارد اتاق پرو شدم

لباسام رو کندم که فروشند لباس رو اورد و کمک کرد که بپوشم دختره با لبخند بهم نگاه کرد گفت

_ واي چقد بهتون مياد !

لبخندي بهش زدم گفتم

+ ممنون گلم

_ شوهرتون رو صدا کنم ؟

+ نه گلم ميخوام سوپرايزش کنم

سري تکون داد و از اتاق بيرون رفت

راست ميگفت فيکس تنم بود انگار دادم دست خياط

لبخندي زدم و لباسم رو عوض کردم از اتاق بيرون اومدم که ويهان گفت

_ خوب بود؟

+ اوهوم

_ من نديدم که ؟

+ بعدا ميبيني

باز ابرو بالا انداخت و ساک لباس رو برداشت از مغازه بيرون زد رو به فروشنده گفتم

+ حساب شد ؟

_ بله

+ ممنون ، روز خوش

_ روز خوش

با ذوق دنبال ويهان رفتم سعي کردم نيشم باز نشه تا ابروم بره

نگاه مشکوک ويهان رو روي خودم ديدم اما مثل خودش ابرو بالا انداختم که باعث خنديدنش شد و سري تکون داد

چشم به کفش خردلي خوشکلي اوفتاد به ويهان نشون دادم اونم تاييد کرد کفش رو وقتي پوشيدم پوست سفيدم تو خردلي رنگش مجذوب کننده بود با نيش باز تاييد کردم فروشنده کيف دستي ستش رو هم برام گذاشت ازش تشکر کرديم از مغازه بيرون زديم خوب الان نوبت ويهان بود که کت و شلوار بگيره با کمک پله برقي به طبقه بالا رفتيم که مخصوص پوشاک مردا بود اوف چقد خوشکله کت و شلوارا ويهان انگار اشنا داشت چون سريع به سمت يه مغازه رفت که فروشنده با ديدنش گفت

_ به ! داش ويهان ؟ چه عجب دادا ستاره سهيل شدي !؟

_ کم چونه بزن سپهر برو يه چند دس کت و شلوار بيار ، ببينم چي ميکني !

_ رو چشم ؛ ممد پسر بپر چند تا کت و شلوار بيار مارک اصل !

شاگردش رفت بعد پنج دقيقه با چهار تا کت و شلوار اومد .

ويهان رو به من گفت

_انتخاب کن

با تعجب گفتم

+ من ؟!

_ سريع

مشغول ديد زدن کت و شلوارا بودم که سپهر گفت

_ دادا قاطي مرغا شدي !؟

ويهان چشم غره براش رف گفت

_ سرت تو کار خودت باش سپهر

_ چشم دادا ؛ ولي مبارک باشه ميخورين به هم

ديگه حرفاشونو اهميت ندادم جاش چشمم زوم کت و شلوار مارک Brioni

به رنگ مشکي براق شد ويهان که نگاهم رو ديد گفت

_ خوبه نه ؟

سري تکون دادم و بي حواس گفتم

+ تو تن تو عاليه !

نگاه خاصي روونم کرد کت وشلوار رو برداشت وارد اتاق پرو شد و من بخاطر بي حواسيم و حرف مسخرم کلي فحش بار خودم کردم با صدايي ويهان نگاهم رو بهش دوختم که ...

واي خداي من چقد زيبا شده بود !

با اون اخم غليظ و موهاي پريشون هيکل فوق العادش کت و شلوار زيبا به نظر ميرسيد !

نگاه خيره ام رو به چشماش دوختم چشمام رو به علامت مثبت روي هم گذاشتم

لبخند عميقي بهم زد در رو بست حس خاصي تو دلم پالا پايين ميشد که هنوز نميدونستم چيه !

با بيرون اومدن ويهان و حساب کردن کت وشلوار از مغازه بيرون زديم رو بهش گفتم

+ کفش ، کراوات ، نميخواي بگيري !؟

_ نه تازه خريدم دارم ، نياز نيست

سري تکون دادم و با دست هاي پر از پاساژ بيرون زديم تو راه دستمو سمت فلش بردم که ويهان گفت

_ تو اين همه بي کلامه ! از داشبرد يه سي دي بردار بزار توش

دستمو سمت داشبرد بردم و بازش کردم که با ديدن سي دي سريع برداشتمش تو ضبط گذاشتم که بعد چند دقيقه صدايي خواننده فضايي بينمون رو پر کرد !

حيف نشد بموني بام

اشک نشسته تو چشام

تو چشاتو بستي روي من

دست ازم کشيدي تو

پير شدم نديدي تو

غم نشسته روبه روي من

اي خرابتم ، خراب

اي کجايي ، بي وفا

تو ميگيري دست سردم و

واي نميشه باورم

عشق اول اخرم

تو شدي تمام دردم و

عاشق ، نبودي دل تو تنگ نشد برام

بشين يه لحظه جايي من ببين کجام

کجايي که هميشه ابري هوام !

نگاهي بهش کردم که شونه بالا انداخت ويهان و اينجور اهنگا !

اصلا نميخور بهش ، سعي کردم جلو خنديدنم رو بگيرم که با صدايي ويهان ترکيدم

_ بخند ، راحت باش

بعد هردو باهم خنديديم !

دوست داشتم !

اين خنده هاي بينمون اين خاطره ها رو دوست داشتم ؛ کاش تموم نشه ؟

کاش هميشه همينطور باشه !

اما زمونه هميشه به دل خواه ما نميچرخه که !

گاهي اوقات سرنوشت انسان تو مه گم ميشه ، نميدونه چي قرار براش پيش بياد و همين باعث ميشه تقدير به چالش بکشه سرنوشتشون رو !

با همين فکرا لبخند رو لبم ماسيد و ويهان تعجب کرد از اين حالتم ؛ نه اون براي من نيست اون عاشق اتريسايس و اتريسام عاشق اون

من جايي ندارم بينشون !

نه من براي اونم نه اون براي من !

فاصله براي هردمون بهتره ؛ شايد ...

وقتي به خونه رسيدم با ديدن اتريسا روي مبلا خشک شدم

اين ديگه از کجا پيداش شد چند روز نبود راحت بوديما

چشم غره ايي براش رفتم که محل نذاشت با ديدن ويهان عشوه اومد خودش رو تو بغل ويهان پرت کرد لباش رو بوسيد !

بي حيا نميگه ادم اينجاش سري براش تکون دادم ولي نميدونم چرا با همکاري ويهان دلم ريخت ؟

شايد ، شايد چون فکر ميکردم پسش ميزنه يا ...

اصلا به من چه ؟

پا تند کردم از پيششون به سمت پله ها رفتم امشب هم يکي از اون شباس !

غمزده ساک ها رو کنار در پرت کردم و بي حال لباسام رو عوض کردم و با خستگي خودم رو روي تخت پرت کردم ؛ داشتم ميخوابيدم که صداي ناله هاي اتريسا باعث شد حرصي هدفونم رو در بيارم و براي خودم اهنگ بزارم !

لعنتي ، لعنتي

با زدن مشت هام به بالش اشکام راه خودشونو پيدا کرد هنوز نميدونم دليل اشکام چيه !

نميدونم ديگه چيشد ، فقط چشمام گرم شد و ديگه هيچي نفهميدم

مشغول خشک کردن خودم ميشم حوله رو از دورم تا ميام باز کنم که در باز ميشه و از اونور صدايي ويهان مياد

_ درسا ارايش...

با ديدن من حرف تو دهنش ميماسه خيره نگام ميکنه که جيغ کنترل شده ايي ميکشم که سريع به خودش مياد در رو ميبنده دستمو به ميز توالت ميرسونم با اون يکي دستم سرم و ميگيرم خوب شد حوله هنوز تنم بود !

اما خوب بود و نبوش فرقي نداشت همه چيم بيرون بود !

از اينه نگاهي به خودم کردم رنگم پريده بود پوف

سريع لباسام رو پوشيدم منتظر سحر موندم نگاهي به ساعت کردم عه دوازده شد !! چقد زود گذشت

با شنيدن صداي در نگاهم به سحر که سفيد شده بود اوفتاد با خنده گفتم

+ اي جون بخورم تورو

اونم پرو پرو همراهيم کرد بي حيا بود ديگه

يه دست لباس راحتي بهش دادم بعد از اون به کمک سحر موهام رو خشک کردم سحرم که موهاش زياد بلند نبود خودش خشک کرد بعد از اونم گوشيش رو برداشت مشغول زنگ زدن به ارمين شد

منم رفتم پايين پيش جميله تا بگم خوردني برامون بياره

صبح با بي حسي بلند شدم نميدونم چرا همش دلم شور ميزد

اهميت ندادم لباسام و عوض کردم از اتاق بيرون زدم

به سمت سالن غذا خوري راه اوفتادم که صداي خنده اتريسا و ويهان تو گوشم پيچيد !

لعنتي هنوز هست ؟

بي اينکه به روي خودم بيارم به سمتشون راه اوفتادم که ويهان با ديدنم درحالي که ميخنديد سري تکون داد و اتريسا چشم غره !

وا تو که ديشب کيف و حالت و کردي چشم غره ات ديگه چي ميگه ؟

جميله با ديدنم لبخند غمگيني زد وگفت

_ سلام خانوم جان ، صبحتون بخير !

+ سلام جميله جان ، صبح توهم بخير

اتريسا با حرص رو به جميله گفت

_ به اين دختره پاپتي ميگي خانوم !

اما من اتريسام ؟ از اين به بعد منو خانوم صدا ميکني فهميدي ؟

جميله حرفي نزد که اتريسا سرش داد زد و گفت

_ کري ؟ ميگم فهميدي يا نه عفريته !؟

ويهان اخم غليظي کرده بود ديگه طاقت نيوردم گفتم

+اولا حد خودتو بدون ، اگه در جريان نيستي پس بهتره بدوني فعلا ! من زن ويهانم بهتره حدت رو بدوني تا از خونه بيرونت نکردم ! دوما هر وقت خانوم ! خونه شدي خانوم صدا زده ميشي

پس بهتره جوش الکي نزني سوما هر وقت قيافه خودت رو ديدي بعد به کسايي ديگه بگو عفريته !

پوزخندي بهش زدم که با صورت قرمز شده گفت

_ با من بودي ؟

با نيش خند گفتم

+ مگه جز تو عفريته ديگه ايي هم هست ؟؟

جيغ کشيد ويهان که خندش گرفته بود جميله هم سري تکون داد

_ من ؟ من عفريتم !

+ شک داري ؟

باز جيغ کشيد که ويهان داد زد

_ تموم کنيد ، اتريسا ! برو خونه اعصابمو به اندازه کافي خورد کردي

_ من ؟

_ اره تو زود تر برو تا کاري دستت ندادم !

با بغض الکي از جاش بلند شد چشم غره براي من زد از سالن خارج شد

ويهان با اخم رو به من گفت

_ کارت زشت بود !

+ بايد حدش رو ميفهميد

ويهان با شيطنت گفت

_ که تو زني مني اره ؟

با حواس پرتي گفتم

+ وا خوب اره ديگه

تازه فهميدم چي گفتم چشام گرد شد که ويهان گفت

_ پس چرا من هيچ وظيفه شوهر داري از جانب تو نميبينم ؟

نميدونم چرا ديشب و ناله هاي اتريسا يادم اومد گفتم

+ نياز نيست من وظيفه ام رو انجام بدم ماشاالله هرشب هستن که برات انجام وظيفه کنن

با اتمام حرف اخم فوق العاده غليظي به ابرو هاش اومد

واي ! خدا چرا انقدر من خنگم؟

با ترس نگاش کردم که ...

که از جاش بلند شد بدون نگاه به من از سالن بيرون زد .

لعنتي اه چرا همش دارم گند ميزنم ؟

سرمو با دستام گرفتم که ديدم کسي از پشت بغلم کرد با فکر اينکه ويهانه برگشتم اما با ديدن سحر چشما گشاد شد !

با خنده گفت

_ سلام عخشم

با تعجب نگاش کردم گفتم

+ تو اينجا چي ميکني ؟

سحر با تعجب گفت

_ وا مگه نميدوني ؟

+ چيو؟

_ ويهان زنگ زد گفت امشب تنهايي و ما رو دعوت کرد به جشن

+ نه به من نگفت

با شيطنت گفت

_ پس لابد ميخواست سوپرايزت کنه

شونه اي بالا انداختم که سحر نگام کرد و گفت

_ تو که هنوز حاضر نشدي !

با تعجب نگاش کردم

+ خلي ؟ از الان ساعت تازه ده !

_ مشنگ ارايشگر ميخواد بياد هم منو هم تورو ارايش کنه بعدشم شينيون و ميکاپ کلي طول ميشه تازه قبلشم بايد بري حموم !

نگاش کردم سري تکون دادم بدون حرف اضافه ايي با هم به اتاقم رفتيم با ديدن اتاقم سوتي کشيد گفت

_ به چه دري چه تخت عجب سري عجب دمي چه کرده دستش درد نکنه

+ کمتر زر زر کن سحر اعصاب ندارم

_ برو گمشو توهما عنتر ، خير باشه کي حوصله داشتي تو ؟

بدون حرف لخت شدم که برم حموم سحر با لحن هيزي گفت

_ جوون بخورمت من جوجو چه سفيدي تو !

با چندش گفتم

+ اه گمشو کثافت چندش ، حالم بد شد

زد زير خنده منم سري تکون دادم کش موم رو باز کردم وارد حموم شدم ...

بعد يک ساعت با قرمز کردن پوستم و داد سحر از حموم بيرون اومدم که سحر با حرص گفت

_ فکر کردم مردي اونجا که لش نمياري

چشم غره ايي براش رفت که چشاش و برام لوچ کرد

بعد کندن لباسش به حموم رفت

نگاهي به جميله و چند تا خدمتکار ديگه کردم که مشغول کار کردن بودن جميله با ديدنم لبخندي زد و گفت

_ جانم خانوم ؟ چيزي ميخواين !؟

سري تکون دادم گفتم

+ اره جميله جان براي خودمو مهمونم اگه زحمتي نيست کيک و نسکافه بيار اگه سرت شلوغه بده خودم ببرم !؟

_ عه ! نه خانوم بفرمايين خودم ميارم براتون

لبخندي بهش زدم دوباره به اتاق برگشتم که ديدم خانوم لاک زرشکي منو برداشته داره ميزنه با ديدنم خيلي ريلکس لبخند زد و گفت

بيا توهم بزن البته مشکي !

سري تکون دادم و لاک مات مشکي رو برداشتم مشغول زدن شدم تو همين بين جميله با چند تا تقه در وارد اتاق ميشه رو به من ميگه

_ کجا بزارم خانوم ؟

به بغلم روي تخت اشاره ميکنم ميگم

+ بزار اينجا عزيزم

سري تکون ميده بعد رو به من ميگه

_ امري نداريد ؟

+ عرضي نيست ، سلامت باشي ممنون

لبخندي زد و گفت

+ با اجازه

سري تکون دادم که سحر کنجکاو پرسيد

_ درسا بنظرت چندسالشه ؟

+ سي يا سي دو چميدونم

سري تکون داد ديگه حرفي نزد

کم کم ارايشگر بايد پيداش ميشد

با صدايي نگاه منو سحر به در دوخته شد

+ بفرماييد

منتظر موندم که يه زن ??،?? ساله بسيار خوش تيپ و مرتب اومد تو لبخندي بهم زدو گفت

ـ سلام عزيزم من ملينا هستم ارايشگرتون !

لبخند عميقي زدم و ازجام پاشدم و دستم رو به سمتش داراز کردم گفتم

+ منم درسام گلي خوشبختم

سري تکون داد و دستمو محکم فشرد و رو به من و سحر گفت

ـ کار کدومتون کمتره ؟

سحر فورا دستش رو بالا برد و گفت

ـ من کارم زودتر تموم ميشه فکر کنم

ملينا سري تکون داد و رو به من گفت شما بشنيد تا بعد سحر جان شمارو درست کنم .

+ باشه گلم

پارچه ايي رو اينه گذاشت و مشغول شد !

يک ساعت بعد نگاهي به سحر کرد و گفت

ـ خوب ارايشت تمومه ميمونه شينيون چه مدلي در نظر داري ؟!

سحر کمي مکث کرد و گفت

ـ اگه بشه همه رو مدل شلوغ جمع کنيد و يه گل با موهام درست کنيد

ملينا سري تکون داد و دوباره مشغول شد صورت سحر فوق العاده شده بود

ارايشش تن زرشکي و مشکي داشت مخصوصا با اون رژ لب غليظ زرشکي که براش ملينا زده بود !

با صداي ملينا به خودم اومدم

ـ واي عزيزم چقد ناز شدي ؟

سحر با ديدن خودش تو اينه جيغي کشيد و ملينا رو بغل کرد

با خنده نگاش کردم که گفت

ـ بيا امشب ستاره مجلس منم توام به گرد پام نميرسي خانوم !

+ باشه باشه توباش ستاره امشب مجلس

چشاشو چپ کرد که منو و ملينا باهم زديم زير خنده

ملينا رو به من گفت

ـ بيا گلم بيا اينجا بشين

لبخندي زدم روي صندلي نشستم و چشام رو بستم و ازادانه گذاشتم کارش رو بکنه.

نميدونم يک ساعت گذشت ، دوساعت گذشت دقيقا نميدونم ولي با صداي سحر و ملينا چشام رو باز کردم

سحر که ديد چشمام رو باز کردم چشاش گرد شد و گفت

ـ واي خداي من ! درسا ؟

چقد خوشکل شدي کثافت !

با حرف اخرش تک خنده ايي کردم که چشم غره برام رفت ملينا با لبخند عميقي گفت

ـ اگه اجازه بدي به عنوان بهترين کارم ازت عکس بگيرم ؟

لبخندي زدم که گفت

ـ پس بلند شو برو لباس و کفشت رو بپوش ما پايين منتظرتيم با تعجب نگاهي بهش شون کردم عه سحر کي حاضر شد ؟ نگاهي به لباس زرشکي کوتاهش کردم که تو پوست سفيدش به زيبايي ميدرخشيد !

با تعجب گفتم

+ مگه مهمونا اومدن ؟

سحر با خنده گفت

ـ کجاي کاري خانوم ؟! تازه قرار تورو به عنوان نامزد ويهان تو جشن معرفي کنن !!

با بهت گفتم

+ نامزد؟ پس اتريسا چي ؟!

سحر با غيظ گفت

ايش اسم اون عفريته رو نيارها ، اومده پايينه عين کنه چسبيده به ويهان لباسشم که اصلا نميپوشيد سنگين تر بود

ريز ريز به حرص خوردنش خنديدم که با خشم گفت

ـ کوفت ، ياالله بجمب حاضر شو

سري تکون دادم که همراه ملينا از اتاق بيرون رفت ؛ بلند شدم و لباسم رو از ساک در اوردم و با هزار بدبختي پوشيدمش با وسواس نگاهي به اينه کردم واي خدا فوق العاده شده بودم !

اصلا دلم نميخواست نگاه از خودم بگيرم چشماي ابيم با اون ارايش غليظ حسابي وحشي شده بود موهامم که اصلا راجبش نميگم !

لبخندي از سر رضايت زدم و کفشمو پوشيدم که در صدا خورد و پشت بندش جميله وارد اول سرش پايين بود

ـ خانوم جان اقا براتون...

با ديدنم حرف تو دهنش ماسيد با دهن باز نگام ميکرد که خندم گرفت با خنده گفتم

+ چيشد جميله جان ؟

ـ خانوم ، خانوم جان هزار ماشاالله تبارک الله و احسن و خالقين

لبخندي بهش زدم که گفت

ـ خانوم اين سرويس جواهر رو اقا دادن گفتن بهتون بدم بندازيد راستي خانوم تمام مهمونا اومدن و منتظر شمان!

سري تکون دادم و سرويس رو گرفتم و گفتم

+ باشه عزيزم ممنون

لبخندي زد با ذوق از اتاق بيرون رفت

جلو اينه نگاهي به سرويس زيباي جواهر کردم با لبخند مشغول انداختنش شدم ؛ بعد انداختتش عقب رفتم نگاهي به خودم کردم و عطر مخصوصم رو زدم و از اتاق خارج شدم صدايي هم همه از پايين شنيده ميشد اروم و با متانت قدم هام رو شمرده شمرده بر ميداشتم به بالاي پله ها که رسيدم هيچ کس حواسش به من نبود که يهو برق ها رفت و چراغ سفيدي روي من روشن شد ! گبا تعجب به سحر که با نيش باز داشت نگام ميکرد نگاه کردم که اشاره کرد بيام پايين تا پام رو روي پله اول گذاشتم اهنگي پخش شد که با بلند کردن سرم نگاهم با نگاه اشناي ويهان برخورد کرد کم کم مردم نور سفيد رو دنبال کردن و هم همه ها کم شد

ـ يه مدته درگير چشماتم تا تو نيايي

واي مي ايسته ساعتم يه جور خواستي

تو منو ميخواستي ، دوست دارم اينو که روم حساسي

عطر تنت روي لباسم ارامشت ، تسکين قلبمم

اروم اروم پله ها رو به سمت پايين ميومدم همه سکوت کرده بودن و خيره من شده بودن ويهان رو ديدم که اروم اروم سمت پله ها حرکت ميکرد و با اون اخم و کت و شلواري که انتخاب کرده بودم براش يه جنتلمن تمام عيار شده بود

ـ تو که راستي راستي اگه منو خواستي

بگو پاي عشقم تا کي واي ميستي !؟

+ حالا منو ويهان دقيقا رو به روي هم بوديم ويهان دستم رو با اخم غليظي گرفت و من رو به سمت خودش پرتاب کرد

ـ ماال منه ، نبينم هيچ کسي دورش بياد

اخه دوستش دارم اونو خيلي زياد

اگه بارون بياد ، دلم اونو ميخواد

خودش ميدونه که من ميخوامش

اگه اون با من بمونه دارم ارامش

اخه دوست دارمش ، چه خوبه دارمش !

+ نگاهي به چهره فوق العاده اخمي ويهان کردم و باهاش تو رقص همراهي کردم اروم زمزمه کردم

+ اخمت براي چيه ؟

ـ نگفته بودي لباست انقدر بازه !؟

نگاهي به چشماش کردم لبخند ارومي زدم گفتم

+ کجاش بازه ؟ يکمه ديگه

با اخم فشار دستش رو روي کمرم محکم کرد و سرش رو توي گردنم فرو برد اروم نفس کشيد و گفت

ـ دوست ندارم تنت رو کسي ببينه !

ـ يه جورايي خيالم راحته مال مني !

عشق ما ثابته ، حال قلبم خوبه ، واسه تو ميکوبه

اگه ترکم کني دلم اشوبه

+ اروم گفتم

+ ويهان نکن قلقلکم مياد !

تک خنده اي کرد و سرش رو بيشتر تو گردنم فرو کرد اروم گفت

ـ عطر تنت رو دوست دارم !

با بهت زمزمه کردم

+ ويهان !؟ تو حالت خوبه !!

ـ الان اره !

ـ ديوارم پره از عکساي هر لحظمون

ميشه يه خاطره ، ميدونم ميتوني واسه من بموني

+ اين قسمت رو ويهان باهاش زمزمه کرد

ـ تو مال من ميشي به اين اسوني !

ماال منه ، نبينم هيچ کسي دورش بياد اخه دوستش دارم اونو خيلي زياد اگه بارون بياد دلم اونو ميخواد !

اگه اون با من بمونه دارم ارامش

اخه دوست دارمش

چه خوبه دارمش !

+ اروم ازم فاصله گرفت که با جدا شدنمون صداي جيغ و سوت تماشاچي ها گوشم رو کر کرد!

با خنده گفت

ـ ببين چه کرديم وروجک ؟

با خنده گفتم

+ همه رو ديونه کرديم اقا غوله !

با حرف اخرم چشم غره برام رفت که باز خنديدم ؛ بازوش رو به سمت گرفت اروم زمزمه کرد

ـ دستو بگير ، کم چونه بزن بچه !

پشت چشمي براش نازک کردم و دستش رو گرفتم به سمت مهمونا رفتيم براي اشنايي .!

واي دهنم کف کرد از بس گفتم

+ سلام ، خوبيد ، خوش آمديد ، ممنون

پوف پام درد گرفت ؛ به سمت يه صندلي رفتم و خودمو پرتاب کردم روش که يهو صدايي از پشتم اومد

ـ سلام ناشناس !

با تعجب برگشتم سمت صدا که ؛ عه اين که همون مرد رستوانيس !! اينجا چيکار ميکنه

با تعجب گفتم

+ تو؟

لبخندي زد گفت

ـ اره من !؟

+ اينجا چيکار ميکني ؟

ـ اهم ، خوب من دوست ويهانم بورسا ، بورسا رحيمي

+ خوب اقاي رحيمي من ...

ـ بورسا ، بورسا صدام کنه

چشام رو چرخوندم گفتم

+ اقا بورسا !؟

ـ شنيدم همسر ويهاني !؟

از سوال ناگهانيش جا خوردم اما ريلکس سر تکون دادم که متفکر گفت

ـ هوم ! جالبه ، اتريسا چي ميشه پس ؟

باز خونسرد گفتم

+ در جريان نيستم!

ـ متوجه شدم ، درسا خانوم !

با بي حوصلگي گفتم

+ از ديدنتون خوشحال شدم ، فعلا با اجازه

سري تکون دارد و دست راستش رو جيبش فرو کرد و تو اون يکي دستشم شاتي از مشروب بود !

به سمت سحر رفتم با خستگي پيشش نشستم و گفتم

+ واي خسته شدم کي تموم ميشه پس ؟!

با خنده گفت

ـ ساعت تازه دوازده شبه ! بعدشم هنوز رقص تانگو و شام اينا مونده

سرم رو گرفتم ناله کنان گفتم

+واي !

سحر سري تکون داد گفت

ـ خسته نشدي از بس چپيدي تو اين خونه ؟نه کلاسي نه کوفتي نه دردي مهمونيم خير سرت نميري !

+ واي ول کنا کي حوصله کلاس پلاس داره ! من الان فقط خوابم مياد

با صداي ويهان سرم رو بلند کردم و تو چشاش زل زدم

ـ چيشده !؟

سحر با اخم نگام کرد و گفت

ـ هيچي خانوم سر شب نشده خوابش مياد !

با خستگي گفتم

+ بابا از ساعت ده صبح بيدار بودما !

ـ الان ميگم کارا رو زودتر رديف کنن بري بخوابي سري تکون دادم

به ويهان چشم دوختم که به سمت خواننده رفتم و چيزي دم گوشش زمزمه کرد که خواننده با لبخند سر تکون داد

ـ خوب خانوما اقايون کم کم حاضر شيد براي يه رقص دو نفره توپ !

اهنگ خارجي گذاشت که زوج ها دو به دو به ميدون رقص اومدن ويهان سمتم اومد با لحن خاصي گفت

ـ بلند شو برقصيم !

توان مخالفت نداشتم براي همين بلند شدم و چشم تو چشمش باهاش مشغول رقصيدن شدم !

رقصي که حس شيريني رو تو دلم زيرو و رو ميکرد

دستام رو دور گردنش قفل کردم اونم کمرم رو سفت چسبيد تو چشمام زل زده ؛ امشب ، امشب نگاهش برق خاصي داشت ! امشب ، امشب خبري از اتريسا نبود !

امشب ، اصلا همچيش متفاوت بود !

با صدايي خواننده چشام رو بستم و سرم رو روي شونه ويهان گذاشتم و به اهنگ گوش دادم :

My Heart will go on