-عزیزم مشکلیه؟؟؟
-......
-میگذاری ببینمت؟؟؟
-......
-میدونم خیلی از دستش دلخوری اون من رو هم ناراحت میکنه ولی اقا عمرانه نمیشه کاریش کرد
-......
-دوسداری یه رازی شکلاتی بهت بگم؟؟
برگشت سمتم وبهم نگاه کرد
-میدونی من چقدر شکلات داخل کمدم دارم؟؟؟
-میتلسم
-از من میترسی؟؟؟
-اوهوم
-منکه لولو نیستم که
-....
-نکنه هستم ، جون من بگو از کدوم لولو هام؟؟؟
-وحشتناک
-واااییی جدا؟؟؟حتما خیلی زشتم
-نه ، خوشگلی
ودستای کوچولوش که به مایعی اغشته بود رو به صورتم زد وگفت:
-اینجولی
وبیشتر از اون مایع ها بهم زد بوی وانیل وشکلات میداد فکر کنم بستنی اب شده اس ای بابا بیخیال ویدا لبخندی بهش زدم با کوچکترین اخمم واکنش نشون میده وعصبی میشه حتی به لباس هامم زد اون مایع رو بیخیال با شستن حل میشه اخمی کرد وصورتش رو اونطرف کرد
-قهری؟؟؟
-.....
حرفی نمیزد ای بابا اقا عمران تو با این بچه چکار کردی اخه؟؟؟
-میایی با هم دوست بشیم؟؟
سرش رو به نشونه نه چپ وراست کرد رفتم جلو تر اون عقبتر رفت
-ای بابا چرا نمیخوایی باهام دوست بشی؟؟؟
-نمخوام
-خب چرا؟؟؟
-.....
-میخوایی همینجا بشینی؟؟؟
اومدم برم سمتش دستم رو محکم گاز گرفت وفرار کرد به سختی رفت از راه پله بالا ودیگه ندیدم روی دستم رو گاز گرفته بود وخون میومد ای بابارفتم گرفتم زیر شیر اب ولی خیلی بد گاز گرفته بود اونجایی که عمیقتر بود رو چسب زخم زدم وبقیه اش رو بیخیال شدم نفس عمیقی کشیدم با اینکه کلافه بودم ولی دوس نداشتم ببینم به بچه ها ظلم میشه یا بچه ایی ناراحته از دوری پدر ومادرش دوس ندارم ببینم کسی گذشته من رو داشته باشه هرچند من گذشته ام بد نبود ولی خوب هم نبود همه چیز پول وموقعیت اجتماعی نمیشه ادم گاهی اوقات به محبت نیاز داره به بودن خانواده اش کنارش واگه یه روز بابا انقدر پدر سالار نبود یا مامان از ما حمایت میکرد به جا شاید من طرف حامی نمیرفتم درسته جنس مخالفم کشش داره ولی شاید اگه یکم جومون صمیمی بود ومن اینقدر تنهایی نمیکشیدم کارم به دوست شدن با اینده تلخی مثل الانم نمیشد من حامی رو نپذیرفتم من یک عمر عذاب وجدان توام با تنهایی رو پذیرفتم اگر بخوام کسی رو داخل زندگیم راه بدم چطور میتونم بهش عشق بدم وقتی میدونم ودیدم از دفعه قبلم واگر هم راه ندم تنهایی قبل رو پذیرفتم در هر دو حالت من باختم همیشه ادم نمیتونه ادم خوش شانسی باشه که کسی که همه جوره پایه اشه بشه شریک زندگیش ومن موندم وسط برزخی که خودم با دستای خودم واسه خودم ساختم من به خودم بد کردم ومیگن خود کرده را تدبیری نیست الان هرچقدر بغض کنم هرچقدر مسکن بخورم از این واقعیت نمیشه دور شد که ما تو ایرانیم وبا رسم ایرانی به دنیا اومدیم وبرای خانواده های ایرانی چهره قشنگی نداره دختری که قبلا با کسی نامزد بوده وارد زندگی پسرشون بشه یا اینکه دوست بوده واز این هم نمیشه دور شد که من قلبم رو باختم من دیگه دلی واسه دلی شدن ندارم کاش از اولش نمیگذاشتم کاش بیاد داخل زندگیم الان حامی کجاست؟؟؟
زد تو سر ومغزش خواست جدا بشه از همسرش ایا شد؟؟؟
ایا اون رو کنار گذاشت؟؟
یا اصلا کنار گذاشتن اون نفعی به حال من داشت؟؟؟؟
یا اصلا میتونستم بعد از جدا شدن اون با هجم انبوهی از متلک های مردم زندگی کنم؟؟؟
الانم نمیتونم گناهم رو بندازم گردن کسی چون من خودم باختم ، اشک ونفرین واهم هم کاری نمیکنه ، دارو وفراموشی هم مسکن نیست من فقط دارم میسوزم همین اونم اهسته اهسته تو هیزمی که خودم اتیشش زدم نشستم رو پله های عمارت مسیج از طرف آرما اومد که نیم ساعت دیگه کارشون تموم میشه بیخیال گوشی رو اونطرفم گذاشتم وبه زمین خیره شدم
واقعا من با خودم چکار کردم؟؟؟
چرا از اولشم نتونستم حرف دلم رو به خانواده ام بگم؟؟
چرا ساکت موندم وگذاشتم دردمو پسر غریبه ایی مثل حامی بفهمه؟؟؟
من خودم کردم
خودم کشیدم
شدم همون معتادی که اول خودش به مواد مخدر ول میکنه خودش رو وبعدش میگه نمیشه من حامی رو گذاشتمش جای همون موادی که معتاد موقع خماری میکشه والان شدم ترک کننده
همه بهم دارن کمک میدن ولی این اسم هم از پیشونی من پاک نمیشه نمیخواد همه دنیا بدونن چکاره ام وانگشت نما بشن همین که جلو خانواده شرمنده شدم از انتخابم واسم یه فوحشه رکیکه تا اخر عمرم
قرار نبود تهش این بشه قرار نبود بشم یه معتاد محتاج ولی شدم شدم عاشق ، عاشق کسی که الان باید برم جاهایی که باهم میرفتیم وتنهایی اون رو با فرد جدید زندگیش ببینم حتی با بچه اشون
بعد از سه سال که عشقم زیادتر شد وخواستم شریک زندگیم بشه همه چیز خراب شد
خراب شد ومن فکر میکردم همه چی عالیه هرچی رویای خوش داشتم یه شبه سوخت
واقعا نمیدونستم یه شبه همه چی قراره به اخر برسه حیف اصلا باورم نمیشه که رفت ، رفت وحرفای بابا مو به مو به واقعیت تبدیل شد
چقدر حرف دارم حرف نگفته ایی که نباید هم بگم دیگه واقعا تصورات پوچی از اینده داشتم با تکون های دستی جلوی صورتم به خودم اومدم ارش بود لبخند مزحکی روی لبهاش بود ایستادم وشروع کردم به انجام دادن بقیه کارهام ارش اومد وروبروم ایستاد
-ویدا
-.....
-ویدا با توام؟
-بله؟
-خوبی؟
-خوبم
ولی خودم میدونستم چه دروغ بزرگی گفته بودم من خوب نبودم اقا عمران رو دیدم که رفت بالا ارش جلوتر اومد ودوتا دستم رو گرفت وگفت:
-عزیزم تو خوب نیستی
-میذاری؟؟خیلی کار دارم
-یه ربعه نگاهت میکنم ساکت به یه گوشه خیره شدی
-بیخیال
-تا کی؟؟
-دایی من خوبم
-من رو ببخش ویدا
-برا چی؟
-ناراحتت کردم ، زدم زیر گوشت
-مهم نیست
-مهمه عزیزم ، مهمی باور کن ویدا
-دایی بیخیال خودتو ناراحت نکن
-ولی من ناراحتت کردم
-بابا میگم ناراحت نیستم
-پس بخند
-....
-بخند والا قلقلکت میدما
-بیخود
-بخند
وشیطون شد وسمتم اومد با خنده فرار کردم دادزدم:
-دیوونه الان آرما اینا میرسن
-خب برسن
-توروخدا دایی خودمو خیس میکنما
ومیدویدم وارش هم دنبالم کرده بود جیغ میزدم وفرار میکردم از دستش دویدم سمت راه پله یکدفعه دیدم جلوم غولتشن ایستاده سریع خودم رو صاف نگه داشتم بهش نخورم با اخم نگاهم میکرد ارش هم بهم رسیده بود چیزی نمیگفت ارش بالاخره به حرف اومد:
-داداش چیزی میخوایی؟؟
-نه
ورفت پایین ارش شونه بالا انداخت اوووف چقدر بداخلاقه ها به اضافه وحشتناک وقتی میبینمش حس میکنم میخوام سکته کنم اون پسر بچه لای در اتاقش رو باز کرد وبهم نگاه کرد نشستم زمین ودستامو سمتش دراز کردم اروم به ارش گفتم:
-اسمش چی بود؟؟؟
-ارمیا ، ولی رابطه خوبی با بقیه نداره
رو کردم بهش واسمش رو صدا زدم:
-بیا ارمیا جان
یکدفعه ارش نشست کنارم رو سرامیک وگفت:
-دستت چیشده ؟؟
-چیزی نیست
وسعی کردم از ارش پنهون کنم گرفت دستمو توی دستاش وگفت:
-چیکار کردی تو؟؟
-راستش...
ارمیا اومد وگفت:
-من ازت بدم میاد بهم نزدیک نشو والا بیشتر گازت میگیرم
ارش نگاه متعجبش رو بین من وارمیا دوخت یکدفعه صدای داد اقا عمران اومد:
-ارمیا تو چکار کردی؟؟؟
ارمیا مظلوم وارانه نگاهش کرد دلم واسش سوخت خیلی بدجنسی اقا عمران ببین با بچه چطور حرف میزنه ها ایستادم وگفتم:
-با ارمیا اینجور حرف نزنید
دادزد:
-شما ساکت
رسما کپ کردم ای وای چقدر این پسر مغروره وبداخلاق اصلا با شناختی که از قبلا داشتم ازش میتونستم بگم این اون پسر نیست صاف کردم لباسم رو وگفتم:
-هیجم ساکت نمیشم بچه اخه گناهی نداره اقا عمران ، شما الکی شلوغش کردید
ارمیا پشت من پنهون شده بود دستمو از پشت گرفته بود دستاش یخ زده بودن باز اقا عمران دادزد:
-ارمیا بیا بیرون
یکدفعه سوزش بدی رو توی دستم حس کردم جیغ کشیدم ودستم رو اوردم بالا باز ارمیا انگشت هامو گاز گرفته بود وفرار کرده بود داخل اتاقش اقا عمران با عصبانیت خواست بره سمت اتاقش دویدم جلوی در
-نـــــه
دادزد:
-برو کنار ویدا خانم و بیش از این هم به تربیت بچه ام دخالت نکن
-نه
دستاش رو مشت کرد ورفت سمت راه پله وبعد از اون پایین ودر رو محکم به هم زد صدای بدی داخل عمارت پیچید ارش اومد وبه دستم نگاهی انداخت وسریع دوید سمت راه پله وبیرون ای بابا این ها همشون دیوانه شدن رفتم داخل ارمیا گوشه ایی نشسته بود وسرش رو بین پاهاش پنهون کرده بود وبلند گریه میکرد رفتم وکنارش نشستم وگفتم:
-اشکالی نداره خوشگلم
-......
دستمو کشیدم روی موهای نرمش سرش رو بالا اورد وبهم خیره شد واشکاش ریختند اروم خزید توی ب-غ-لم نوازش های من اندازه مادرش نبود ولی خیلی داغون بود این بچه خیلی دلم میسوخت واسه مظلومیت وپاکیش
اروم گفتم:
-نگران نباش درست میشه
-نمیشه
-میشه عزیزم
-مانی الام دیجه نمیاد ، باچی خوب نمشه
-ای بابا ، مگه مامان ارامت کجا رفته؟؟؟
-لفت گفت دوست ندالم لفت نمیاد منو دوس نداله ، گفت بلو پیش بابات منو نمخوایی
-نه ، نه عزیزم
ومحکم به خودم چسبوندمش وب-و-سیدمش اروم گفتم:
-ارمیا جونم
به چشمام خیره شد چقدر شبیه اقا عمران بود یه تای ابروم رو بالا انداختم وگفتم:
-من قول میدم همه چی رو واست درست کنم ولی باید قول بدی
-چه گولی؟؟
-گولی نه ، قول
وخندیدم لبخند کمرنگی زد وگفت:
-گول ، گول دیجه چیه؟
-قول از همونایی که دستامون رو به هم میدیم وکمک هم میکنیم تا مامان ارام برگرده
-پس گول
ودستش رو دراز کرد
-خیلی خب ، ببین قول بده همیشه بخندی وبهم کمک کنی
-کمک؟
-هومم ، تو فک کنم چهارسالته ولی خیلی باهوشی میدونم میتونی کمک کنی هرکاری من گفتم رو انجام بده باشه؟
-باشه
ای بابا من از یه بچه چهارساله چه انتظارایی دارم ها هی ویدا فک کنم خل شدی ولی خب یکم روحیه اش عوض شد انداختمش روی دوشم وبردمش پایین همراهم کمی کمک کرد خونه رو مرتب کردم بهش کمی غذا دادم وخوابید روی کاناپه منتظر نشسته بودم آرما اینا برسن اسپند رو دود کردم نزدیکای اومدنشون بود به ارمیا خیره شدم جز جز صورتش شبیه اقا عمران بود ولی بقیه میگفتن به همسر عمران هم شبیهه تا جایی که یادمه ارام قیافه اش یه جور دیگه بود بیخیال حتما یه چیزی دیدن
خیلی ناز خوابیده بود کاش بتونم حالش رو خوب کنم دو سال دیگه باید بره مهد کودک همینجور پیش بره اصلا درس نمیخونه وادم موفقی نمیشه باید همین الان تا زوده خوب بشه تو حس خودم بودم صدای زنگ در اومد رفتم سمت در وباز کردم در رو اقا عمران بود بدون حرفی رفت طبقه بالا نشستم رو کاناپه یکدفعه با داد اومد پایین:
-ارمیا بابا کجایی؟؟؟
-.....
-ارمیا
ایستادم وسریع گفتم:
-سیس خوابیده
اومد وبا اخم گفت:
-چی میگی شما خانم امیری؟
-لطفا اقا عمران ، ارمیا خوابه بیدارش نکنید
وبه کاناپه ایی که روش خوابیده بود خیره شدم اقا عمران نفسش رو بیرون داد ورفت سمت کاناپه وبعد از اون بیخیال شد وبرگشت ورفت سمت اتاقش ای بابا کم کم به این موضوع دارم میرسم این پسر خل وضعه ها
باز صدای زنگ اومد
رفتم ودر رو باز کردم پلیس همراه با اقای جوونی که دستش چند تایی برگه بود و خانمی که پشتش به در بود پشت در بودن در ورودی رو کاملا باز کردم واهمی کردم خانم برگشت و محکم زد زیر گوشم:
-عوضی فکرشو نمیکردم بعد از اینکه حامی ولت کنه بچسبی به شوهرم
صورتم رو گرفتم و اون خانم خودش رو از پشت نقابش یا همون عینک دودیش بیرون اورد چــــــــی؟
----------
عمران:
پاهام به پله اخر عمارت رسید که صدای جیغ زنی رو شنیدم
-خیلی عوضی شدی ویدا
سریع رفتم پایین چــــی؟
همزمان با ویدا گفتم:
-ارام؟؟؟
به هم خیره شده بودیم ، حرف توی دهنم خشک شده بود این که میخواست اخر ماه بره یعنی دیروز یعنی چی اینکار؟؟؟
محکم ایستاد سعی کرد مسلط باشه
-خیلی وقیحی عمران ، فکرشو نمیکردم کرت به اینجا برسه که با ویدا
نگذاشتم حرفش رو تموم کنه دادزدم:
-خفــه شو
پسری که کنارش بود برافروخته شد وداد زد:
-درست حرف بزن
رفتم جلو وگلوش رو گرفتم وچسبوندمش به دیوار قدم خیلی بلند بود خیلی عصبی هم بودم چسبیدم بهش وگفتم:
-جوجه دوروزه حق نداری تو کارای من دخالت کنی
ارام جیغ زد:
-وحشی شوهرم رو ول کن
رسما وا رفتم یعنی چی اخه؟؟؟
اون پسر که وکیلش بود پلیس دادزد:
-بس کنید
اروم رهاش کردم ورفتم کنار پلیس جلو اومد وگفت:
-اقای عمران مهراسا؟
-بله؟
-شما به جرم دزدیدن بچه اتون محکومید
دادزدم:
-چی بچه ام؟؟؟مگه کسی بچه اشو میدزده؟؟؟حرفت مسخره اس
-لطفا اقا نزاکتتون رو حفظ کنید والا یه جور دیگه باهاتون برخورد میشه
-چیو رعایت کنم؟؟؟؟چی بلغور میکنی واسه خودت؟
-اقا درست حرف بزنید ، بچه رو تحویل خانم فرهان بدید
-هرگز ، مگه اینکه از رو ناش من رد بشه
ارام اومد جلو وگفت:
-تو خیلی وقته مردی عمران
پوزخندی زدم وگفتم:
-مرده؟؟؟خوبه
پلیس جلوتر اومد وگفت:
-حکم تفتیش خونه رو داریم لطفا با پلیس همکاری کنید
-چی میگی اقای پلیس ؟؟
یکدفعه ارمیا گفت:
-باچی چیشده؟؟؟
ارام پرید جلو وگفت:
-عزیز مامان بیا بریم
-نمیام
-بیا قربونت بشم ، بریم بستنی واست بگیرم
ارمیا دوید وپشت سرمن پنهون شد وگفت:
-باچی من نمیلم اون اقاهه هیولائه
-نترس ، باشه بابایی نمیذارم بری
ارام اومد دست ارمیا رو بگیره ارمیا چسبید به پای من وویدا خانم ارمیا جیغ زد:
-خوله ایی کمک چن لفطا من نمیلم
ویدا خانم دست ارمیا رو محکم گرفت وهمونجورارمیا گریه میکرد ارام جیغ زد:
-ه-ر-ز-ه دستت رو از بچه ام بکش عمران رو گول زدی کافی نبود؟؟؟
محکم بهش سیلی زدم و اون جوجه پسر سمتم دوید ومن هم تمام حرصم رو سرش خالی کردم وبعد از اون دویدم سمت ارمیا وگرفتمش ب-غ-لم وخواستم فرار کنم که وقتی در عمارت ویدا خانم اینا رو باز کردم چندتایی پلیس جلومون بودند سریع ارام خودش رو بهم رسوند پلیس محکم ارمیا رو از بین دستام کشید بیرون انگشتای کوچیکش رو محکم بین انگشتام گذاشته بود وجیغ میکشید شل شدم بچه ام ازم جدا شد
انگار که غم دنیا به دلم نشسته بود شونه هام خم شد اون لعنتی داره این بازی کثیف رو میبره اول داغ خودش رو به دلم گذاشت والان هم بچه ام در عمارت بسته شد وصدای بدی تو مغزم پیچید ویدا خانم هم کنارم ایستاده بود من امشب خون ارام رو میریزم عصبی بودم لعنت بهش نمیگذارم ارمیا رو ازم جدا کنه رفتم سمت اتاقی که ارش بهم داده بود همون موقع صدای زنگ در اومد رفتم وکمدم رو بهم ریختم واسلحه ام رو پیدا کردم نابودت میکنم ارام لعنت بهت درسته خودم عامل رفتنت هستم ولی خودم هم عامل این میشم واسه همیشه از زندگی حذف بشی
همون موقع در باز شد ارش وویدا خانم بین چهارچوب در ایستاده بودند ارش اسلحه رو دید سمتم اومد واز دستم کشید دادزدم:
-بده من اون اسلحه رو
-عمرا ، داداش تو میخوایی چکار کنی اخه با خودت؟؟؟
دادزدم:
-پس بده اسلحه ام رو والا یه بلایی سرت میارم ها
-بلا سرم بیاری بهتر از اینه که مسوب قتل بشی وهیچ وقت نتونی حضانت ارمیا رو بگیری
دادزدم:
-بهت میگم پسش بده
-میخوایی همه چی رو از دست بدی؟؟؟؟
دادزدم:
-لعنتی من خیلی وقته همه چیو از دست دادم درست از همون روزی که ارام رو ترک کردم
ونشستم لب تخت ودادزدم:
-نمیخوام کسی رو ببینم
ولبه های تخت رو محکم فشار دادم ارش سریع از اتاق زد بیرون ولی ویدا خانم ایستاد اروم گفت:
-من
دادزدم:
-ویدا خانم هیچ کس رو میفهمی؟؟؟
اومد وروبروم ایستاد وگفت:
-میفهمم ولی این رو نمیفهمم که چیشد سر شما دوتا؟؟؟
دادزدم:
-تنهام بگذار میفهمی؟؟؟
دادزد:
-نه نمیفهمم ، نمیفهمم حماقت ادم های دورم رو همون ادمایی که سعی دارن زخم من رو اروم کنن همونایی که ادعاشون میشه میدونن ، ولی تاکی اقا عمران؟؟؟بهتر نیست مصالحمت امیز حلش کنید ببینید من کنار اومدم با همه چیز
قهقه ایی زدم وگفتم:
-.واقعا احمق ترین ادمی که میشناسم شمایید ویدا خانم همه اش میخوایین خودتون وحامی رو بجای من وارام بگذارید ولی شما هیچ خبری ندارید هیچ خبری ندارید که چقدر رابطه متصل شده فرق داره طرز فکرش تا رابطه روی هوا ، رابطه ایی که پشتش زندگی بود تا رابطه ایی که پشتش ه-و-س زودگذر پسر دایی من ، رابطه ای که هیچ پایه واساسی نداشت تا یک زندگی متلاشی شده
صداش رو شنیدم انگار که بغض عجیبی داشت :
-اره شما راست میگید ته رابطه ما هیچ چیزی نبود ولی ادم ودل ادم وقتی عاشق بشه نمیدونه تهش چیه ، اره ما هیچ وقت خاطره یک روز کامل دونفره نداشتیم ما فقط تا اون حد پیش رفتیم که نامزد ساده ایی بشیم که دنیا با نامزدیشون مخالف بودن ولی شما کامل بودید از همون اولش ، الان هم ببینید اقا عمران من کجا وشما کجا؟
ایستادم وبا انگشت تهدید که به سمتش گرفتم وگفتم:
-یاد بگیرید من رو با خودتون مقایسه نکنید ، من هیچ وقت ادم دورو ونامردی نبودم
دستای مشت شده اش وچونه لرزونش رو دیدم از هر کلمه شکننده ایی که به ذهنم میرسید استفاده میکردم شاید اونقدر محکم بودنش رو نمیدیدم بعد از اونشب که اصلا اونشب هم اشکش رو به من نشون نداد هیچ وقت اشکش رو ندیده بودم دلم میخواست ببینم ویدا خانم چجور خورد میشه؟
دلم میخواست یبار انقدر محکم نمیدیدمش
انقدر قوی وخوش بین نمیدیدمش
-شاید شما راست میگین اقا عمران ، شاید من اونقدر نامرد ودورو بودم که اینا به سرم اومد
از اینکه راحت همه چی رو قبول میکرد ونمیجنگید عصبی میشدم دادزدم:
-بسه ، بس میکنی ویدا خانم انقدر هم سعی نکن تو زندگی من دخالت کنی
-ولی من فقط میخوام کمکتون کنم
-تو؟؟هه ، یه ادم بازنده نمیتونه به کسی کمک کنه
صاف ایستاد وگفت:
-گاهی واسه اون ادمی که فکر میکنید بازنده اس یک راند دیگه بازی جاشو عوض میکنه وبرنده اش میکنه
ورفت از اتاق بیرون حتی حرصش رو هم سر در خالی نکرد ای بابا
کمی گذشت کلافگی بیداد میکرد تو وجودم من الان چطور ارمیا رو پس بگیرم ؟؟؟رفتم بیرون ویک راست رفتم داخل اتاق ارش در حال باز کردن ساعت مچیش بود برگشت سمتم وگفت:
-چیزی شده؟؟؟
-من چکار کنم ارش؟؟؟
-چیو؟؟؟
-ارام ارمیا رو با خودش برده من چطور میتونم بر گردونمش اخه؟؟؟؟
-با صبر
-چی میگی تو؟؟؟
-صبر کن پسر چاره ایی نداری
-ولی زندگی من جای صبری نداره میفهمی؟؟؟
-داره داداش حداقل مجبوری
شونه هام ول شدن انگار که ته مونده امیدم پریده بود اومد ودوطرف بازو هام رو گرفت وگفت:
-دادگاه اواسط ماه دیگه اس چیزی کمتر از بیست روز دیگه سعی کن تا اون موقع مدرک بجوری واسه حضانت ارمیا یعنی باید بجوریم
-چجور؟؟؟
-به وقتش بهت میگم ، راستش الان فکرم خالی خالیه
-باشه ، ولی قول بده ارمیا رو به من برگردونیش
-قول نمیدم ولی تلاشم رو میکنم
-نه ارش من قول میخوام
-اگه نشه چی؟
-ولی تو میتونی ، تو وکیل خیلی خوبی هستی
-تمام تلاشم رو میکنم
-ای بابا
-نخواه قول بدم
-اخه چرا؟
-ببین تو که باید خوب درک کنی زیر قول زدن یعنی چی
ولبخند نرمی زد
-باشه داداش ، مرسی بابت حمایتت
-کاری نکردم تو هم مثل آرما وویدا
-عزیزی داداش ، مزاحم نشم
-مراحمی
-من برم دیگه
-عمران
بین راه متوقف شدم وبرگشتم
-جانم؟
-وقت داری؟؟؟
-وقت؟؟؟
-اوهوم صحبت کنیم
-البته
-بیا بریم کنار شومینه پس
وهمراهم اومد پایین کنار شومینه کمی گذشت رفت داخل اشپزخونه تا قهوه بیاره ودو کاپ دستش بود اومد ونشست روبروم کمی مزه کردم وگفتم:
-میشنوم
-راستش کمک میخوام؟
-راجع به چی؟
-راستش چند روزی هست نمیدونم چیشده اشفته ام
-چرا؟؟؟قضیه چیه؟؟؟
-میخوام یه کاری کنم ولی مطمئن نیستم بشه یا نه
-چه کاری؟؟؟
-راستش سارا خانم هست
لبخندی زدم حدس زدم چی میخواد بگه بهم
-میدونم
صاف نشست وگفت:
-نه ببین اخه اونجور نیست
-من میدونم چجوره داداش راحت باش
-ولی...
-حالا راه حلت چیه؟؟؟
-من میخواستم دعوتش کنم بیاد شرکت خودمون یعنی شرکت آرما کار کنه راستش من هم اونجا هستم دیگه
-خب خوبه فکرت که
-اره ولی خب اینجور نمیشه
-چجور؟؟؟
-اولا که ویدا نیاد شرکت بهتره میفهمه پدرش فوت شده
-چــــی؟؟؟
-متاسفانه
-جدی میگی؟؟؟
-بعد از فوت ساختگی ویدا فوت شد سکته کرد
-ای وای
-راستش بفهمه روحیه اش خراب میشه من میخوام یکی توی شرکت بهم کمک کنه آرما هم که درگیره بچه اشه وکلا نمیتونه تا وقتی که راه نیافتاده بیاد شرکت میمونه دو نفر خواهر که اصلا خواهرو نمیتونم وارد این مساله کنم به محض فهمیدن یک راست از سارا خانم خواستگاری میکنه و الان موند یک نفر
-اون شخص من هستم؟؟؟
-اره ، البته اگه قابل بدونی سهام ویدا رو اداره کنی
-مــــن؟؟؟؟سهام ویدا خانم رو شوخی میکنید؟؟؟
-نه شوخی نداره ، میخوام کمکم کنی لطفا
-ولی اخه
-اخه نداره ، فهمیدم دنبال کاری بیا شرکت سابقه هم که داری میدونم کنار ارتین خیلی موفق میشی
-حرفش رو نزن
-اخه چرا؟؟؟
-داری میگی ارتین؟؟؟میخوایی شرکت هم مشترکمون کنی؟؟؟نمیخوام دیگه به هرچیزی که ارتین داخلش دست داره دست درازی کنم وناراحتش کنم لطفا
-نه بخدا ارتین اینجور نیست
-ولی....
-ولی نداره فعلا هم که ارتین نیست ، تا میاد از انگلیس برگرده سه ماهی طول میکشه تا اون موقع پروژه ما هم حله
-ولی فقط تا وقتی میمونم که با سارا خانم ازدواج کنی
-باشه قول بده شریک
ودستش رو دراز کرد سمتم به هم دست دادیم
ای بابا زندگی مثل اینکه دست بردار نیست
رفتم اتاقم وشروع کردم به سیگار کشیدن خیلی دلم گرفته بود امشب هم پسرم کنارم نیست بد این همه سال هیچ خاطره ایی از ارام نیست بدجور دلم گرفته رفتم سمت شیشه های قدی اتاق سیگارم رو روی رگم خاموش کردم خیلی سوخت ولی دل من بیشتر میسوخت به امروز فکر کردم به اینکه چقدر به هم میومدن سیگار بعدی رو دود کردم وباز روی زخم قبلی خاموشش کردم صدای سوختن مویرگهام وسوزش دستم دربرابر دردم چیزی نبود موبایلم رو دستم گرفتم عکسی که ارام همراه ارمیا داخل اینستا گذاشته بود و اسکرین شاتش رو گرفته بودم رو اوردم بهشون چشم دوختم کاش هیچ وقت سر اون حرفا نمیرفت کاش مادر من خیانت نمیکرد به پدر ارتین که اونهمه حرف به گوش ارام برسه
ارام دختری که فقط دنبال حرفای مردم بود وبه حرفشون گوش داد ورفت
باز سیگار بعدی رو دود کردم وبعدی سه تایی کشیده بودم دلم صدای پسرم رو میخواست ارمیا
دلم ارام رو کنارم میخواست مگه گناه من چی بود؟؟؟
بجز اینکه یکبار از کوره در رفتم ودست روی ارام بلند کردم اونهم بخاطر حقیقتی که باورش نداشتم
سیگار فیلتر قرمز تنهای بد بو
و یک اتاق خسته ی بی اب وجارو
یک لامپ صد از سقف اویزان به پایین
یک اه پشت اب بعدش کام سنگین
خودکار بیکی که سرش را من جویدم
خیلی به شب سوزن زدم خیلی بریدم
گرد وغبار روی میز سخت چوبی اشک منو
افتادن ان عطر خوبی که کودکی های مرا سر گرم میکرد
کودک که بودم گونه های شرم میکرد
از بوسه های پنهانی همسایه گاهی
گاهی سلامی مختصر گاهی نگاهی
به عابران بیخیال اشتباهی
به بوی نعش تنگ در اطراف ماهی
به خط خطی های پر از اسم تو تکرار
به جاهای مشت من کنار چشم دیوار
انسوترم کنسرو های نیمه خورده
وتقدیر از عطر جنونی که نمرده
یک زیر سیگاری پر از ته مانده دود
اینجا زمانی خانه ی هر جفتمان بود
روی زمین فرش است از اشعار پاره
هر شعر روی صورتم زخمی دوباره
ایینه ایی متروک در نزدیکی در
من مبتلای گریه از من مبتلا تر
هی راه رفتم در اتاقم رو به بن بست
هی مشت کوبیدم به افکاری که نشکست
هی دم کشیدم توی داروی گیاهی
اعدام کردم عشق را با بی گناهی
هی شعر گفتم هی خودم خواندم دوباره
هی ضل زدم به گوش توی گوشواره
درز تمام خنده ها را گل گرفتم
انقدر بودم که هردو اخر سل گرفتم
هی سرفه پشت سرفه پشت سرفه کردم
هی فکر های چرکی ورگهای گردن
هی نت به نت گیتار را اواز کردن
اغوش را بر پیکرش اغاز کردن
من تابلو هایی پر از تصویر دارم
کلی کتاب خوب بی تاثیر دارم
کلی سخنرانی که میدانیم چرت است
کلی شعار مثبت بی حس یکدست
حسی نمانده بعد تو توضیح کافیست
اینجا منم تنها همین مـــن هم اضـــــافیستـــ
****
-صبر کن ارش اومدم
-زود باش داداش
یک هفته گذشته از نبودن ارمیا کنارم ورفتنم به شرکت خانوادگی امیری و اداره سهام ویدا ولی هیچ جوری ارامش پیدا نمیکردم حسابی عصبی بودم قرار بود سارا و ارش رو به هم برسونم ولی اصلا دل وحوصله ایی برای نقشه چیدن نداشتم نشستم کنار ارش وراه افتادیم یکدفعه مثل بمب ساعتی منفجر شد
-عه رفیق هنوز نمیخوایی بعد اینهمه مدت که دیدمت بیخیال لباس رنگ تیره ومشکی بشی؟
-......
-باشه بابا حرف نزن
رسیدیم به ترافیک ارش هم پشت سر هم غر غر میکرد شیشه رو با وجود هوای سرد پایین دادم باز جیغ زد ارش ولی گوش ندادم چشمم تابید یکدفعه خورد به کسی که نباید میدید اه عمیقی کشیدم انگار که خیلی خوشه میخندید کنارش بود ولی کنجکاو شدم بدونم ارمیا کجاست حالش خوبه اومدم برم پایین سراغش رو بگیرم که قبل از باز شدن در چراغ سبز شد وزدند جلو ازمون ارش متعجب پرسید:
-دیوونه میخوایی خودت رو بکشی؟؟؟
-......
ارش دست برد به پلیر واهنگی رو پخش کرد
"کاری به من نداشته باش پر از غمم تو این روزا
بدجوری اتیشم زدی جهنمم تو این روزا
کاری به من نداشته باش تو هم واسم غریبه ایی
اون کیه باز کنارته چقدر تو بی سلیقه ایی
احساسمو ریختی به هم پرته حواسم به درک
رفتی بازم سیا شده رنگ لباسم به درک
غرورمم فدا سرت شکستنی رو میشکنم
له شده زیر پای تو دست نیازم به درک"
ارش سریع فلش رو در اورد واز شیشه پرت کرد بیرون وشروع کرد به غر زدن عصبی گفتم:
-پسر تو چرا اروم نیستی؟
-نمیبینی سارا خانم راضی نمیشه بیاد شرکتمون میخوایی واست بندری هم برقصم؟تو هم که هیچ ابی ازت گرم نمیشه
-ای بابا
دیگه مکالمه ایی بینمون رد وبدل نشد هردومون میدونستیم اگه به هم گیر بدیم تهش دعوا وبحثه پس بیخیال شدیم رسیدیم شرکت ورفتیم داخل اتاق هامون ، حسابی شرکت به هم ریخته بود وهرکسی هر کاری دلش خواسته بود انجام داده بود به تمام قسمت ها نظارت کردم کمی بهتر شده بود اوضاع توی این یک هفته همه میگفتن ارتین که نیست اوضاع اینجور اشفته شده خیلی دل وحوصله اینکه به اوضاع برسم رو نداشتم ولی مجبور بودم در اتاق باز شد وارش پرید داخل با لبخند پررنگی گفت:
-مژدگونی ، مژدگونی رد کن تا بگم چیشده
-چیشده؟
-وقت دادگاه رو جلو انداختم تا اون هفته واست دادگاه میگیرن و تصمیم میگیرن حضانت ارمیا به کی برسه و اینکه ما باید تا اون موقع حسابی ارام خانم رو تو چشم قاضی بد نشون بدیم تا رای دادگاه به نفع تو صادر بشه
-اخه چجور؟؟
-باید یه سری نقشه بچینیم وارام خانم رو توی دردسر بندازیم حاضری؟؟؟
-چه نقشه ایی؟
اومد جلو وگفت:
-ببین ....
وقتی حرفش تمام شد داد زدم:
-نه دیوونه شدی؟؟
-به جان ارش جواب میده ، اینجور صلاحیت ارام رو برای مادری و به فرزندی گرفتن وحضانت ارمیا رد میکنیم و همه چیز به نفع تو تموم میشه
-اخه تو میفهمی داری چی میگی؟
-به خدا میفهمم حالا که جلو افتاده وقت دادگاه ویک هفته وقت داریم هر ثانیه این وقت مهمه ما نباید از دستش بدیم
-ولی من هم راضی بشم عمرا خانواده ات راضی بشن
-میشن راضیشون میکنیم
-نه ، نه رو من حساب باز نکن هر کسی رو بتونم راضی کنم وباهاش کنار بیام با خواهر زاده ات ویدا خانم نمیتونم کنار بیام اون مخالف این چیزاست
-بخدا میشه یکم بهش فکر کن از اون روز تاحالا چرا تو رد صلاحیت میشدی وپرونده ات روی هوا بوده
-ویدا وخانواده ات راضی بشن چطور اون مسئله رو حل کنیم؟؟؟
-اون هم حل میشه
-میشه؟؟
-میشه
وچشمکی زد و کمی سرش رو کج کرد ولبخند شیطنت امیزی زد که داخل لبخندش پر از حرارت شیطانی ونقشه های شیطانی بود ومن میترسم از اخر قصه ایی که همین یکم شانس رو هم از دست ارش از دست بدم واسه حضانت ارمیا
دستم رو کشید وگفت:
-پاشو پسر از صبح تا الان از این شعبه به اون شعبه دادگاه مردم از گشنگی
ومجبورم کرد به بیرون رفتن از اتاق ورفتیم سمت رستورانی که اون نزدیکی ها بود البته پیتزا فروشی بود به اسرار ارش رفتیم داخل وپیتزا سفارش دادیم یکم گذشت ارش لبخندی زد وگفت:
-من توی شرکت این خبر رو پخش میکنم هرچی نباشه باید زودتر به گوش ارام خانم برسه قراره چی بشه
-ولی ارش من نگرانم
-نباش داداش همه چیز ساختگیه
-ولی ارام
دادزد:
-عه برو به درک با این ارامت ، پسر این دختر حتی محلم بهت نمیده
-ولی اون همسرم بوده ، الان مادر پسرمه
-و همسر یک نفر دیگه
-بس کن ارش من راضی به این مسئله نیستم
-ولی قرار نیست چیزی باشه فقط یه حرفی رد وبدل میشه ویکم هم روغن به اش اضافه میشه همین بخدا دو هفته اس چیزی نمیشه بعض این هست که ارمیا رو از دست بدیم
-ارش به خواهر زاده ات فکر کردی؟؟؟بخدا راضی نمیشه ها
-من ازش کمک بخوام میشه
-بیا یک نفر دیگه رو حداقل پیدا کنیم
-نوچ
-چرا نوچ
-اولا تو کنار مایی دوما خیلی مسائل رو نمیشه به بقیه گفت سوما این انتخاب بهترین انتخابه
-ای بابا باشه ، فقط اگه گند کار در بیاد من میدونمو تو ها
-باشه
پیتزا جلومون گذاشته شد نیمی از پیتزام رو خوردم اشفته بودم وقتی این موضوع با خانواده امیری مطرح بشه چه حالی بهشون دست میده اصلا این چیزا نبوده وحالا باید باشه
---------
ویدا:
ساعت نه شب بود همه نشسته بودیم داخل سالن نشینمن ومنتظر بودیم ارش حرفش رو بزنه امشب از همه خواهش کرده بود که به حرفاش گوش بدن و به تصمیمش احترام بگذارن بالاخره به حرف اومد جا به جا شد ونشست کنار مامان گونه اش رو ب-و-س-ی-د وگفت:
-ابجی امشب میخوام ازت یه چیزی بخوام نه واسه خودم واسه فردی که جدیدا به خانواده امون اضافه شده
مامان لبخند نرمی زد وگفت:
-چیه باز پاچه خوار شدی ارش؟
ارش اخم ساختگی کرد وبه اقا عمران خیره شد عجیب بود که امشب اقا عمران بهم گیر نمیداد که چرا انقدر محکمم یه جورایی خیلی توی خودش بود
-راستش خواهر اقا عمران قصد داره با ویدا ازدواج کنه
چشمام زد بیرون چی بامن؟؟؟
متعجب به اقا عمران خیره شدم حتی نگاهمم نکرد ورو به مادر بلند گفت:
-البته فقط داخل شناسنامه اون هم برای یک موضوع که الان خدمتتون عرض میکنم
مامان ایستاد ودادزد:
-ارش هیچ میفهمی داری چی میگی؟
خیلی عصبی شده بودم اخه دایی تا چه حد میخواست من رو تحقیر کنه؟؟؟
ارش ایستاد وگفت:
-راستش ابجی بخدا موضوع مهمی پیش اومده ارام حضانت ارمیا رو میگیره اگه...
مامان نگذاشت حرف ارش تموم بشه ودادزد:
-نمیخوام چیزی بشنوم
ورفت اتاقش من هم دویدم سمت اتاقم باور اینکه دایی اینقدر من رو تحقیر کرده بود توی باورم نمیگنجید پسری که همسرش رو تازه طلاق داده اونهم باوجود یک بچه هیچ نمیفهمم چرا از من خواستگاری کرده پسری که هربار سعی داره من رو ووجودم رو خورد کنه مثل اینکه بدبختی نمیخواست از سر من دست برداره
--------
ارش:
هرکسی هرچیزی رسید بهم گفت ولی من نا امید نمیشم گویا همه باهام قهر کردند عمران جلو اومد ودستامو گرفت وگفت:
-گفتم اوضاع رو خرابتر میکنی تو گوش ندادی ، ادم به لجبازی تو ندیدم بخدا
-عمران من درستش میکنم
عمران غرید:
-پسر بس کن تا جایگاهت رو بین اعضای خانواده ات از دست ندادی
-ولی تو ارمیا رو از دست میدی میفهمی؟؟؟
-یه راه دیگه پیدا میکنیم تا اون موقع
-بخدا از چند تا از دوستام هم پرسیدم ارام هنوز ازدواج نکرده یعنی نمیتونه تا یک مدت ازدواج کنه والان هم خانواده اش اجازه ندادن بهش ازدواج کنه الان تو اگه با ویدا ازدواج کنی هرچیزی که ارمیا برای ادامه زندگی بخواد هم به پاش بریزی بخدا حضانتش برای تو میشه جدا از اون با مدارک من واینکه به نامزد تو ارام توهین کرده وصلاحیت عقلانی نداره میتونیم حضانت ارمیا رو بگیریم ازش ولی اگه ازدواج کنی تو که به قاضی بفهمونیم این چیزی که فکر میکرد وجود نداره اون الان واست تو پرونده نوشته تو یک ادم هوس باز هستی والان با ویدا امیری یعنی خواهر زاده بنده رابطه داری رابطه نامشروع میفهمی؟؟؟؟؟رد صلاحیت شدی تا کی میخوایی ادامه بدی بخدا نمیتونی چیزی رو عوض کنی ، وقتی اومدن واسه تحقیق وحتی ما شصتمون هم خبر دار نبوده تو همراه ویدا بودی باز هم بگو نمیشه باز هم باهام مخالفت کن
-ولی...
-ولی نداره من الان با ویدا صحبت میکنم
ورفتم سمت راه پله بسه حماقت ویدا نمیشه دست روی دست گذاشت تا عمران پسرش رو از دست بده اون هم بخاطر اون عفریته خوب یادمه کینه ایی که از ارام عبدی دارم رو نمیگذارم هیچ وقت برگ برنده زندگی دستش بره اون من رو بازیچه خودش کرد هیچ وقت نمیگذارم هیچ وقت
در اتاق ویدا رو باز کردم نشسته بود رو تخت وگریه میکرد من رو که دید اومد پایین موهاش رو فرو کرد داخل وگفت:
-دایی برو بیرون
-ویدا ما باید صحبت کنیم
دادزد:
-من هیج حرفی باهات ندارم چرا نمیخوایی بفهمی؟؟
-گوش کن ویدا ما باید به عمران کمک کنیم
-باید؟؟؟حرفت مسخره اس دایی
-ویدا تو اینجور ادمی نبودی
-ولی تو میفهمی چی ازم میخوایی؟؟؟
-ببین ویدا این ارام خانمی که یک هفته پیش زد زیر گوشت پست تر از اونیه که فکرش رو کنی ارمیا اگه زیر دست اون بزرگ بشه یه ادم خراب برای اجتماع میشه تو که نمیخوایی سرنوشت ارمیا بخاطر اشتباه کوچیکت خراب بشه
-دایی چرا داری از من مایه میگذاری ؟؟؟؟حالیت هست ازم چی داری میخوایی؟؟؟
-بس کن ویدا
-تو بس کن دایی اقا عمران ازدواج مجددش رو میخواد انجام بده من میشم همسر دومش اون حتی بچه ام داره چیو داری از کی میگیری؟؟؟؟
دادزدم:
-تو بهتر از عمران نیستی ویدا این رو بفهم بعد از غلط هایی که با حامی کردی بهتر از عمران نیستی
یکدفعه صورتم سوخت اولین بار توی عمرم بود ویدا دستش رو روی من یا حتی فردی بلند میکرد سعی کرد صداش نلرزه ادامه داد:
-من هیچ وقت با حامی رابطه ایی نداشتم که باعث شرمندگی خانواده ام بشه هیچ وقت پامو از گلیمم دراز تر نکردم اگه روزی دوسش داشتم از قلبم بوده از ته دل میفهمی؟؟؟اما گمون نکنم بفهمی ارش الان هم از اتاق من برو بیرون حالم از فامیلی مثل تو به هم میخوره
رفتم از اتاق ویدا بیرون خیلی عصبی وناراحتم کرده بود نزدیک در عمران ایستاده بود با چشمای متعجب که پر از حرف بود نگاهم میکرد از کنارش رد شدم ورفتم اتاقم
--------
ویدا:
توهینی که ارش بهم کرد رو هیچ وقت نمیتونستم از دلم بیرون کنم اون خیلی من رو تحقیر کرد از ته دل قلبم میسوخت من سزاوار این زندگی لعنتی نبودم سرم رو زیر انداختم وبا دست محکم کشیدم به اشکام غریدم به خودم
-قوی باش دختر ، قوی باش نشکن چیزی نشده
دوتا پا جلوم دیدم سرم رو بالا اوردم اقا عمران بود
-گاهی وقت ها نمیشه قوی بود
تو خودم غریدم باز:
-لعنتی جلوش گریه نکن
-ویدا خانم بعضی وقت ها نمیشه انقدر محکم بود انقدر تو خودت حل کنی دیوونه میشی ، یه چیز دیگه من جریان رو میگم که اشتباه برداشت نکنید
-نیاز به...
-هنوز حرفم تمام نشده گوش کن تا تهش رو بعدا نظر بده
نشست رو لبه پنجره اتاقم چند تا در قدی و یک پنجره لبه دار بود توی اتاقم که تماما شیشه ایی بودند
-بشین یکم طول میکشه
نشستم چیزی نمیگفت به یک نقطه خیره شده بود
-هیچ وقت دلم نمیخواد محتاج کسی باشم الان هم نیاز به کمک نیست فقط میخوام جریانات رو بدونید
-قبل از گفتن همه چیز من هم یه چیزی رو میگم اگه حرفی زدم همه دلیلش ارش بوده ومسوببش هم ارشه که این حرف ها رو من امروز گفتم
-نیازی به توجیح نیست شما یه دختر جوون هستید یه دختر که حق انتخاب های زیادی داره من همون اول هم به ارش گفتم این موضوع خیلی مسخره اس وپیش اومدنش دردی از کسی دوا نمیکنه ولی گوش شنوایی نداشت شاید حق با شما باشه زیاد از حد خودخواهانه اس که بخوام از شما با من ازدواج کنید ودیگه ازتون این خواسته رو ندارم وهیچ نیازی هم نیست راجع بهش فکر کنید از فردا هم از این خونه میرم بیش از این اسباب زحمت نشم واستون واینکه اگه حرفی زده شد تنها دلیلش پسرم ارمیاست ارمیا بیش از حد واسم ارزش داره ارام همسر سابقم قراره حضانتش رو تا یک هفته دیگه بگیره اون رفتار هایی هم که یک هفته پیش نشون داد گویا از حرف هایی بود که به گوشش رسیده بود که من وشما وارد ....
چیزی نگفت شرمش شده بود ادامه داد بعد از کمی مکث:
-بگذریم فکر وافکار احمقانه اش همیشه باعث ازار واذیت بقیه میشه ومثل اینکه مدارکی هم علیه من وشما اماده کرده برای دادگاه اون هفته من فقط خواستم با ازدواجم تمامی شبهه هایی که راجع به من ایجاد شده داخل فضای دادگاه وایجاد تجدید نظر راجع به رای دادگاه شده عوض بشه برای همین اقا ارش داییتون اون نظر رو به من گفتند ومن مخالفت کردم ولی اصرار بیش از حدشون از دستم خارج شد الان هم به جایی رسید که شما رو ناراحت کنه ولی با رفتن من همه چیز حل میشه دوشنبه رو هم یه کارش میکنم به داییتون بگید نیازی نیست من رو ساپورت کنه واسه وکالت فردا صبح هم از اینجا میرم
وایستاد ورفت سمت در خروجی بین راه برگشت وگفت:
-در ضمن بابت این مدت هم ممنونم
ورفت ای بابا دختر احمق نشی ها این چی گفت؟؟؟
-ویدا به خودت بیا
در اتاق رو بستم ودستم رو روی دهنم گذاشتم وشروع کردم به فوحش دادن به خودم
-من که نفهمیدم چیشد؟بیخیال
-.....
کمی به گوشه ی اتاق که اقا عمران نشسته بود نگاه کردم وگفتم:
-ای خدا چقدر امروز خونسرد بودا
یکدفعه فکرم رفت سمت ارش
-ارش احمق ، دیوونه سکه یه پولم کرد
رفتم سمت تختخوابم هرچی از این طرف به اونطرف میشدم خوابم نمیبرد لعنتی الان من چکار کنم؟؟؟؟
رفتم سمت کمدم وبعد از زیر ورو کردن فال حافظم رو پیدا کردم یه بار گرفتم از معنی فال هیچی نفهمیدم باز گرفتم در اومد
- دنیا دوروزه با مهربونی کردن چیزی عوض نمیشه
کتاب رو بستم واونطرف انداختمش
-به من چه همیشه من باید مهربون باشم؟؟
شروع کردم به متر کردن اتاقم الان چه غلطی کنم کاش یه نفر بود بتونم ازش کمک بگیرم سارا هم که از طرف شرکتشون رفته بود اردو انرژی به قول خودش اردو دو روزه رامسر بیخیال مگه رامسر هم میشه اردو؟؟؟این دخترم عجیبه ها حتی چیزی راجع به خانواده اش بهمون نگفته من باید یه فکری کنم اینجور نمیشه
------------
عمران:
رفتم سمت اتاقم کاش هیچ وقت حرف ارش رو قبول نمیکردم تا اینجور نمیشد اوضاع از اونی هم که فکرش رو میکردم خرابتر شد الان چه غلطی کنم؟؟؟یکم گذشت صدای در اومد در رو باز کردم ارش بود
-داداش
-ارش فعلا نه ، فردا صبح حرفامون رو میزنیم
-ولی
-ولی نداره داداش ممنونم بابت همه کمک هات
ناراحت رفت سمت اتاقش رفتم وخودم رو پرت کردم رو تختخواب موبایلم رو دستم گرفتم عکس ارمیا با لبخندش
-من دارم از دستت میدم مادرت نگذاشت حداقل تو توی زندگیم باشی
کمی غلط خوردم نه نمیشه من باید یه فکر عاقلانه ایی بکنم واسه این زندگی لعنتی باز صدای در اومد رفتم سمتش حتما باز ارشه میدونم تا صبح از تصمیمم مطلع نشه خوابش نمیبره در رو باز کردم وگفتم:
-ببین من...
حرف تو دهنم خشک شد ویدا خانم اینجا چکار داره؟
-ویدا خانم چیزی شده؟
-من ، راستش من
-شما چی؟؟؟مشکلی پیش اومده؟؟؟
-من ، با من ازدواج کنید شاید مشکلتون حل شد
متعجب با چشمای گرد شده نگاهش کردم
-چی؟؟
-خب مگه نمیخواستید ازدواج کنید ؟؟؟؟ من قبول میکنم جوابم مثبته
-ولی شما...
-بله من مخالفت کردم
-شما که گفتید یه دخترید با هزاران حق انتخاب ، نه نمیشه من نمیخوام ازتون حق انتخابتون رو بگیرم
-بسه ، ازدواج میکنیم یعنی ازدواج میکنیم حرفی هم نیست تا ارمیا رو پس بگیریم
ولبخند پررنگی چاشنی حرفش کرد
-یعنی شما هم حاضرید باهامون همکاری کنید؟؟؟
-البته هزار درصد من رو دست کم گرفتین؟
-خیلی ممنونم
موهاشو داخل شالش فرو داد وگفت:
-شب بخیر دیگه من برم مزاحم نباشم
-شب شما هم بخیر
لبخند پررنگی زد ودستش رو توی هوا تکون داد ودوید سمت اتاقش ای بابا چرا نصف شبی میدوه؟؟؟
الان که میافته زمین یعنی این دختر واقعا قصد کمک کردن به من رو داره؟
رفتم سمت اتاقم اشفته شدم یعنی باز قرار ازدواج کنم؟
اون هم با کسی که بهترین دوستم پسر داییم به اصطلاح قرار بود باهاش تشکیل خانواده بده؟
حتما حامی دیوانه میشه جدا از اون ارام وبقیه هم دیوانه میشن ولی بیخیال همین جور بهتره
به سختی خوابم برد هزار فکر توی سرم بود ولی ویدا خانم با این کارش میخواست چکار کنه اخه اون یه دختره با هزار ارزو نه منی که واسه بار دوم میخوام ازدواج کنم ساعت مچیم رو از میز کنار تخت برداشتم ودستم کردم ونگاهش کردم ساعت نه ونیم صبحه رفتم سمت سرویس وبعد از اینکه دست وصورتم رو شستم رفتم پایین به پله اخر که رسیدم صدای مادر ویدا خانم که خیلی بلند حرف میزد یا بهتره بگم داد میزد رو شنیدم
-ویدا تو داری چی میگی؟؟؟
-مامان بسه بخدا اینجور نمیشه که
-ویدا میدونی داری با خودت چکار میکنی؟؟
-اقا عمران ادم خوبیه همه چیز خوب پیش میره مامان واسه برگشت پسرش وگرفتن حضانت اون پسر بچه لازمه
-بسه ویدا ، بسه
-ولی مامان اینبار نمیگذارم با تصمیمم مخالفت کنید من تصمیمم رو گرفتم و با اقا عمران ازدواج میکنم
مادرش اومد حرفی بزنه که با دیدن من حرف تو دهنش خکشید صدای ارش از پشت سرم اومد
-ویدا قبول کرده؟؟؟
-بعدا میگم
رفتیم جلو تر ویدا خانم رو به مادرش کرد وگفت:
-مامان
خاله دادزد:
-ویدا بس کن
ویدا خانم اومد حرفی بزنه رفتم روبروش وگفتم:
-بهتره چیزی نگید شاید مادرتون صلاحتون رو میدونه
-اقا عمران لطفا ، مادر من چیز از جریان نمیدونه
خاله جلو اومد وگفت:
-ویدا سنگ هم از اسمون بباره من راضی نیستم من دخترم رو از سر راه پیدا نکردم
رسما بهم بر خورد درسته ازدواج دومم بود ولی خب ادم پستی نبودم که اینجور خاله واکنش بده به من ارش دخالت کرد:
-خواهر جان این حرفا چیه اخه؟؟؟عمران پسر خوبیه گناهش چیه؟؟؟
-گناهش؟؟؟؟گناهش اینه که به همسرش خیانت کرده من همه چیز رو میدونم گناهش اینه که دست رو همسر قبلش بلند کرده الان با ازدواج دوباره با دختر من چیزی عوض نمیشه گرگ زاده عاقبت گرگ از اب در میاد
زبونم خشکید توی دهنم اینبار میتونستم با چی از خودم دفاع کنم؟؟؟؟
هیچ حرفی برای زدن نداشتم حقیقت خیلی وقت بود روشن شده بود ارش دادزد:
-خواهر درسته بزرگترمی ولی دلیل نمیشه با عمران اینجور حرف بزنی ، تو چه بدی دیدی از این پسر؟؟
رفتم سمت پله ها بیخیال عمران موندن یک ثانیه هم اینجا اشتباهه ویدا خانم پرید جلوم
-من از طرف مادرم عذر خواهی میکنم از سارا شنیدم وقتی شما نبودید خونه ومن هم کلاس بودم ارام اومده یکسری اراجیف تحویلش داده
-حق با مادرتونه ویدا خانم گرگ زاده عاقبت گرگه
-لطفا خواهش میکنم اینجور نگید
-من باید برم
-لطفا ، من که معذرت خواهی کردم
-من...
-اقا عمران تروخدا بخاطر ارمیا پسرتون ، ما یک ماه دیگه طلاق میگیریم فقط حضانت ارمیا بهتون برسه جدا میشیم از هم شما هم همراه پسرتون اون موقع میتونید برید
-ویدا خانم چرا اینقدر به من کمک میکنید چه سودی داره؟؟؟
-فکر کنید به یک نفر قول دادم
-به کی؟؟؟
-به موقع بهتون میگم
ولبخندی زد وادامه داد:
-الانم دلخوری رو دور بریزید ما باید هرچه زودتر همه چی رو تغییر بدیم
-ای بابا باشه
نمیدونم چه قولی وبه کی داده بود که اینقدر مهربون با من برخورد میکرد ونمیدونم چی قرار بود بشه
خاله بعد از کمی که ارش حرف زد موافقتش رو اعلام کرد سه روز میگذشت وهنوز پیش نیومده بود من وویدا خانم عقد کنیم دوروز دیگه دادگاه داریم همراه ارش رفتم سمت شرکت نشستم پشت میز ارش هم نشست رو مبلی که کنار میز بود وگفت:
-بنظرت نقشه بعدی ارام چیه؟؟؟
-این رو دیگه نمیدونم
-بیخیال راستی یه خبر
-چی؟؟
-ویدا فکر کنم فهمیده من عاشق ساراخانم شدم
-خب؟؟؟چیزی گفت بهت؟
-نه ولی مشکوک میزنه مهربون شده
-اها ، راستی تو میدونی ویدا خانم به کی قول داده کنار من باشه؟؟یا چه میدونم از این حرفا وقتی قبول کرد با من ازدواج کنه ومادرش رو راضی کرد گفت به یک نفر قول داده
-نه نمیدونم
همون موقع در باز شد وویدا خانم همراه سارا خانم اومدند داخل اتاق من ، ویداخانم از گریه صورتش قرمز قرمز بود معلوم بود خیلی عصبی شده دادزد:
-شما چیو از کی پنهون میکنید؟؟؟
ساراخانم گفت:
-بخدا هرچی گفتم نیاد گوش نکرد
ارش رفت جلو
-چیشده سارا خانم؟
-راستش
ویدا خانم دادزد:
-چی شده؟؟؟ارش حالم ازت به هم میخوره ازت متنفرم و همچنین از شما
وبا انگشت به من اشاره زد ارش رفت دو طرف بازو ویدا خانم رو گرفت وگفت:
-عزیز من اروم باش اینجا شرکته بخدا خوبیت نداره اینقدر داد بزنی بریم خونه همه چی رو بگو
دادزد:
-من با شما هیچ جهنمی نمیام میفهمید؟؟؟؟
رفتم جلو وگفتم:
-ببینید اروم باشید وبگید چی شده شاید بتونیم کمک کنیم
اومد جلو تر وگفت:
-شما ؟؟؟؟ هه مسخره اس
وبا گریه نشست رو مبل سارا نشست کنارش وکمی شونه هاش رو ماساژ داد یکدفعه از حال رفت ارش دادزد:
-ویدا ، ویدا پاشو
ارش رفت جلو و ویدا خانم رو توی ا-غ-و-شش گرفت ورفتیم سمت ماشین و سمت درمانگاه بعد از یک سرم به هوش اومد رفتم بیرون کنار سارا خانم و ارش واز ارش پرسیم:
-چیشده؟؟؟
-متاسفانه ارام اومده وبهش گفته که پدرش فوت شده وتقصیر از اون بوده ویک سری اراجیف دیگه تحویلش داده
-چی؟
-اره ، عمران اون با پدرش همیشه مشکل داشت ولی خیلی دوسش داشت و همیشه هم خان داداش ویدا رو میپرستید
یکدفعه صدای جیغ ویداخانم اومد
-بابا
همراه ارش دویدیم داخل جیغ میزد وپدرش رو صدا میزد حالش خیلی بد بود مثل اینکه شوکی که بهش وارد شده بود تازه اسر کرده بود خیلی جیغ میکشید وخودش رو میزد ارش با گریه محکم گرفتش ولی فایده نداشت کمی گذشته بود به یک گوشه خیره شده بود دور چشماش قرمز قرمز بود اروم گفت:
-ارش بابام دنیام بود
-....
-ارش خیلی نامرده چطور رفت؟؟؟
-اروم باش خوشگلم ، اروم باش
-چطور اروم باشم تکیه گاهم نیست ، ستون خونه امون نیست بی بابا شدم ته دلم خالیه نمیدونی چی دارم میگم نمیدونی چه حسی دارم
-اخه فدات بشم اینجور فقط روح پدرت رو اذیت میکنی که
-ارش ، دایی دلم خیلی میسوزه هر چیو از دست دادم این یکی کمرم رو خم کرده نمیتونم
-سیس ، اروم باش
ودست رو سر ویدا خانم میکشید اعتراف میکنم محکم بودن وخنده بهش خیلی بیشتر میومد کاش ارزو نمیکردم شکستنش رو ببینم حس کردم قلبم به درد اومد از سوختن دلش حس کردم شکستن خیلی شکسته اش کرده خیلی چیزا حس کردم خیلی چیزایی که از حس کردنشون خجالت کشیدم
*****
دو روز بعد – دوشنبه روز دادگاه
-هرچی کشیدم دیگه بسه دیگه
د شدم از همه کارت خسته دیگه
غمهاتو تو تنهایی کشیدم به دوشم
بدیات هرگز نمیشه فراموشم
دیگه اسممو روی لبت نیار
از چشام افتادی دیگه منو یادت نیار
دیگه دوست ندارم ازت بدم میاد
بودم از سرت زیاد
منم اونکه باتو ساخت
همه هستیشو باخت
اما افسوس نکردی احساس
اشک منو در میاری پا روی این دل میذاری
بسه دیگه خدا نشناس
قسم خوردی به اون خدا که نمیشی ازم جدا
اخه مگه تو خدا نداری؟
واگذرت به خدا ای رفیق نیمه راه
الهی روز وشب بباری
الهی روز وشب بباری
هرچی کشیدم دیگه بسه دیگه
د شدم از همه کارت خسته دیگه
غمهاتو تو تنهایی کشیدم به دوشم
بدیات هرگز نمیشه فراموشم
دیگه اسممو روی لبت نیار
از چشام افتادی دیگه منو یادت نیار
دیگه دوست ندارم ازت بدم میاد
بودم از سرت زیاد
منم اونکه باتو ساخت
همه هستیشو باخت
اما افسوس نکردی احساس
اشک منو در میاری پا روی این دل میذاری
بسه دیگه خدا نشناس
قسم خوردی به اون خدا که نمیشی ازم جدا
اخه مگه تو خدا نداری؟
واگذرت به خدا ای رفیق نیمه راه
الهی روز وشب بباری
الهی روز وشب بباری
علی عبدالمالکی – خدانشناس
صدای پلیر رو کم کردم به سمت چپ پیچیدم ووارد بزرگراه کردستان شدم قرارمون دادگاه عمومی انقلاب بود خیابان انقلاب ، نشد با ویدا خانم ازدواج کنم نمیدونم چی سر پرونده ام میومد و ارمیا به کی میرسید فقط این رو میدونم که بدبختی بزرگی قرار بود گریبانم رو بگیره صدای ارش از فکر درم اورد
-اهنگای عهد قجری داری؟
وخندید اخم ساختگی کردم وگفتم:
-قدیمی نیست واسه من خاصه
-بله ، تسلیم
-یاد بگیر به سلیغه بقیه هم احترام بگذاری شاید اینجور بتونی دلبری کنی
-مثلا الان تو خیلی دلبری یا به سلیغه احترام میگذاری؟؟؟
یه تای ابروم پرید بالا خندید واهنگ رو عوض کرد وصداشو تاته برد بالا
-منو حس کن یه لحظه
من همین نزدیکیام
لحظه لحظه میزنه
دل من حالا میخوام
هرچی دوست دارمه
تو دنیا بگم به تو
حس کنی احساسمو
طپش های قلبمو
حسم کن حالا
به تو نزدیکم یالا
تب عشقمون بره بالا بالا بالا
حسم کن حالا
به تو نزدیکم یالا
تب عشقمون بره بالا بالا بالا
عاشق خیره شدن توی چشمای تو
عاشق حس کردن عطر موهای توام
توی این دیونگی من خودم پایه توام
من تو دنیای توام
محو چشمای توام
حسم کن حالا
به تو نزدیکم یالا
تب عشقمون بره بالا بالا بالا
حسم کن حالا
به تو نزدیکم یالا
تب عشقمون بره بالا بالا بالا
حسم کن – بنیامین بهادری "
-ای بابا ارش شانستم خوبه اهنگ شاد میخواستی اومد ولی خداوکیلی الان پلیس بگیرتمون بدبختیم کمش کن این بیچاره رو
-تازه گوش هام گرم شد
دستمو بردم کم کنم مثل خانم ها جیغ زد وگفت:
-هرگز
وکالکشن اهنگ رو عوض کرد و پوشه جدید رو اورد وپلی کرد
-ای داد داره میره ومیره دل از دستم
ای داد مثل کهنه شرابه ومن مستم
ای وای شروع غم گریه وشب مسته
ای وای دیگه با من خسته نمیرقصه
مثل ابرم مثل اشوب بارونم
ببار بارون که من دیوونه ی اونم
حاله که بی بهارم
گیج وداغونم
چه فرقی داره پاییز وزمستونم
مثل ابرم مثل اشوب بارونم
ببار بارون که من دیوونه ی اونم
حاله که بی بهارم
گیج وداغونم
چه فرقی داره پاییز وزمستونم
ای داد به جنون رسیده عاشق لیلا
ای داد داره جون میده میمیره واویلا
ای عشق تو خودت شدی باعث هر مستی
ای عشق من همونیم که بهش دل بستی
مثل ابرم مثل اشوب بارونم
ببار بارون که من دیوونه ی اونم
حاله که بی بهارم
گیج وداغونم
چه فرقی داره پاییز وزمستونم
مثل ابرم مثل اشوب بارونم
ببار بارون که من دیوونه ی اونم
حاله که بی بهارم
گیج وداغونم
چه فرقی داره پاییز وزمستونم
مثل ابرم مثل اشوب بارونم
ببار بارون که من دیوونه ی اونم
حاله که بی بهارم
گیج وداغونم
چه فرقی داره پاییز وزمستونم
صادق نورائی – ای داد"
بارون هم نم نم میبارید دلم خیلی گرفته بود ارش هم خوشه ها چه اهنگایی پلی میکنه
-بهبه این بهتر بودا نه قشنگه اهنگات ، کم کم دارم تصمیم میگرم فلشت رو کش برم
-پسر بجای فکر کردن به اهنگ فکر دادگاه باش
-داداش نمیخوام نا امیدت کنم ولی نودونه درصد ما بازنده اییم
-آه
-چه اهی کشیدی
-چکار کنم خب؟ ویدا خانم که حالش خوب نیست کاری نمیشه کرد بگذریم هرچی صلاحه همون اتفاق میافته
-میگی چکار کنیم
-میگم که نریم بهتره
-پسر میخوایی جا بزنی؟
-نمیدونم
-هی پرسه میزنم تو این خیابونا
هی زجه میزنم میخوامت از خدا
عجب هوائیه بارون داره میاد
نیستی ندارمت دلم تورو میخواد
نیستی کنار من ببندی چترتو
دوتایی خیس بشیم بپیچه عطر تو
نیستی حالم بده لعنت به این هوا من بی تو ناخوشم
مبارون میخوام چیکار؟
بارون میخوام چیکار؟
ای نبودنت امونم دیگه رو برید
ای یکاری کن جونم دیگه به لب رسید
ای زخم دلم مرهم دستاتو میخواد
ای نبودنت زندگیمو داده به باد
آآآآآآآیییییی نبودنت امونمو دیگه برید
آآآییییی یکاری کن جونم دیگه به لب رسید
آآآآیییی زخم دلم مرهم دستاتو میخواد
آآآییییی نبودنت زندگیمو داده به باد
بارون میخوام چیکار؟
نیستی حالم بده لعنت به این هوا
نمیدونم چمه اخه چه مرگمه
سخته نفس برام اینجا هوا کمه
تو تب میسوزمو بازم صدات میاد
کابوس رفتن بازم دلم تورو میخواد
نمیدونم چمه درد نبودنت
رحمی کن وبیا
من بی تو سردمه
هی گریه میکنم
هی غصه میخورم
من دل نمیکنم از تو نمیبرم
سخته بدون تو سخته برام گلم
بد تا نکن باهام من کم تحملم
ای نبودنت امونم دیگه رو برید
ای یکاری کن جونم دیگه به لب رسید
ای زخم دلم مرهم دستاتو میخواد
ای نبودنت زندگیمو داده به باد
آآآآآآآیییییی نبودنت امونمو دیگه برید
آآآآآآییی یکاری کن جونم دیگه به لب رسید
آآآآییی زخم دلم مرهم دستاتو میخواد
آآآآیییی نبودنت زندگیمو داده به باد
آی – شهاب مظفری "
-داداش این اهنگارو گوش نده افسرده میشی ها
-ما باختیم ارش داغونم
-غصه نخور داداش با غصه خوردن چیزی حل نمیشه
رسیدیم به پارکینگ دادگاه به سختی وبا هزار مکافات رفتیم داخل راهمون نمیدادن پر بود پارکینگ ساعت نه وپنجاه وپنج دقیقه صبح بود ماشین رو پارک کردیم ورفتیم سمت سالن طبقه سوم اجرای احکام همون موقع قبل از اینکه ارام رو ببینم اسممون رو خوندند رفتیم داخل چشم تو چشم شدیم اون ووکیلش یا همون عشقش ومن وارش صدای قاضی توجهمون رو جلب کرد
-خب ارام خانم واقا عمران مهراسا هر کدوم به جایگاه بیایید
رفتیم سر جاهامون بعد از اینهمه دوندگی بالاخره امروز رای دادگاه صادر میشد دفعات قبل ایمان دوست من ووکیل شرکت پدرم وکالتم رو داشت و حمایت مادرم وپدرم هم بود ولی از اون به بعد که ارش وکالتم رو گرفت و من ازخونه وزندگی زدم بیرون وهمه چیز رو فهمیدم خیلی چیزا دستخوش تغییر شد قاضی شروع کرد به صحبت
-میشنوم اقای مهراسا؟
-چیزی برای بیان ندارم
-متوجه نشدم
ارش دخالت کرد:
-یعنی اقای قاضی ببینید موکل من ادعا داره که ارام خانم صلاحیت مادری برای ارمیا رو نداره و اینکه ...
ارام نگذاشت حرف ارش تموم بشه وپرید وسط حرف ارش وگفت:
-اعتراض دارم اقای قاضی
-وارد نیست
ورو به ارش اشاره زد وگفت:
-اقای افراز مدرکی دال بر اینکه ایشون شایستگی وصلاحیت مادری برای ارمیا مهراسا رو نداره دارید برای ارائه؟
-خیر
-پس این حرف رو بر چه اساسی میزنید
ارش سریع گفت:
-عشق مادری ، شما داخل وجود این خانم عشق مادری میبینید؟؟؟؟اصلا حسی داره به وجود یه بچه کنار خودش؟؟؟یا اصلا به ارمیا اهمیت میده؟؟؟من خودم بار ها فهمیدم این خانم دست روی بچه سه چهار ساله بلند میکنه ایشون شایستگی نداره و اصلا صلاحیت عقلی ندارن
خون ارام به جوش اومد وجیغ زد:
-خفه شو میفهمی؟؟؟من بی عقلم یا تو
اون پسر سریع رفت کنار ارام وگفت:
-عشقم اروم باش
ارش اومد سمتم وگفت:
-کولی بازی در بیار
متوجه شدم منظورش چیه دادزدم:
-به همسرم میگی عشقم؟؟؟
ارام دادزد:
-همسر صابق ، میفهمی صابق من با تو هیچ نسبتی ندارم پس حق نداری ادعا کنی نسبت به من
اون پسر که حالا فهمیدم فامیلش شایان هست گفت:
-ارام لطفا
-عزیزم تو چی میدونی اخه ببین چی میگه
قاضی دادزد:
-ساکت
سکوت بدی دادگاه رو گرفته بود قاضی نگاهش رو بینمون رد وبدل کرد وگفت:
-خانم شما چه حرفی دارید؟
-این اقای به اصطلاح محترم با خیانت هاش من رو زده کرد از خودش واین کافی نبودی الان حتی توی خونه معشوقه اش پسرم رو میبره حرف دارم اقای قاضی یه دنیا حرف دارم
-میشنوم
-این اقا زندگی من رو تباه کرد ، چند سال از جوونیمو به پاش ریختم ولی اصلا ادم نشد همیشه لطمه از احساستش بهمون زد واخرین بار هم دست روم بلند کرد پس چطور میتونه بگه من کسی که بچه اشو به دنیا اورده صلاحیت نداره اون من رو نابود کرده الان میخواد ارمیا رو هم ازم بگیره عمرا اگه بگذارم
-وقت تنفس اعلام میشه بعد از وقت تنفس رای دادگاه صادر میشه
همه رفتیم بیرون ارام ونیما شایان روبرومون بودند ومن وارش کنار هم ایستاده بودیم رو به ارش گفتم:
-یعنی چی میشه؟؟
-بخدا نمیدونم ولی طبق قانون اصلی پیش بریم همون هفته یکبار میتونی پسرت رو ببینی تا هفت سالگیش وبعد از اون ارمیا واسه خودت میشه تا سن قانونیش البته باید هفت هیه بار ارام ببینتش
-ای بابا اینجور که من کنار نمیام باهاش
ارام چشم غره ایی بهم رفتو جلو اومد وگفت:
-نمیگذارم ارمیا به تو برسه ، تو واون معشوقه مزحکت که معلوم نبود از کدوم گوری پیداش شد
-بس کن
عصبیم کرده بود
-حالم ازت بهم میخوره دوست ندارم ببینمت
-برو رد کارت
-یه ادم پستی عمران حالم ازت بهم میخوره
دادزد:
-اگه میگی حالت بهم میخوره چرا نمیری؟؟؟من بد من وبچه امو بذار تو حال خودمون برو به عشق وحالت برس
-تو ، تو خیلی پستی
-باشه من پست من ادم بده برو اقاتون منتظرته
وبه اون پسره اشاره زدم وخودم رفتم از سالن بیرون تحمل جو واسم خیلی سخت بود
ارام
هنوزم دوسش داشتم دروغ چرا خیلی خوشگلتر از قبل شده بود
ارش اومد پیشم
-پسر کجا رفتی اسممون رو میخونن
-بریم
-بریم
همراه هم رفتیم داخل سالن وبعد از اون داخل دادگاه اصلی هر کدوم به جایگاهمون رفتیم وقاضی شروع کرد به گفتن بعد از بسم الله گفتن ویاداوری یکسری قانون ها حکم رو گفت وبه احترامش ایستادیم
-حکم دادگاه بر اساس ماده "..."قانون"..."جمهوری اسلامی ایران به مصوبب سال ".." به این صورت میباشد که از این پس حضانت ارمیا مهراسا مثل سنوات گذشته تا هفت سالگی به همان روند قبل پیش رود وبعد از ان حضانت ارمیا مهراسا به جناب اقای عمران مهراسا میرسد ختم جلسه دادگاه اعلام میشود
"پنجره با پنجره امیختم
زهر به حلقوم خودم ریختم
بغض تورا از ته دل بی هوا
گوشه ی این حنجره اویختم
درد شدم زجه شدم سوختم
لب به لب اینه ها دوختم
عشق شروع شد که تمامم کند
از تو همین مساله اموختم
کوچه ی بی حوصله دیوار شد
خانه ی عشقت سرم اوار شد
هرچه قلم بود شکستم که بعد
چوبه بی عاطفه دار شد
تو نشنیدیو نگفتم چرا
درد کشیدیو نگفتم چرا
منقرضم کرد سکوت تو در
جنگ منو سلسله ی ماجرا
من به خودم زخم زدم در جنون
روح شدم نعلبکی ات واژگون
تکیه به بادم تو کجایی بگو
میشکند پیکر من بی ستون
رحم نکن تیشه بزن ریشه را
گند بزن انهمه اندیشه را
اب بکش رخت منو عقل من
سنگ شو این فلسفه ی شیشه را
اینهمه سرگیجه خودم خواستم
کمتر از این بودیو کم خواستم
جرم من این بود هوس کردمو
اندکی این فاصله را کاستم
هرچه دلم خواست فقط دور شد
دست من این بود که مجبور شد
لمس کند دست تورا عشق من
جور نشد بازیوناجور شد
ملعبه ی لوعبت در پیرهن
چشم منو اه هوس ناک من
عشق مرا سمت تنت سوق داد
وای بر این مصرع نا پاک من
وای به من وای به احساس من
شعر بد قافیه نشناس من
قافیه را باختمو باختم
وای به ابرو به تن اس من
خواب ندیدی تو مرا دیده ام
اسم تورا از همه پرسیده ام
یک قدمی بودی و من
مثل سگ ارمرحله ترسیده ام
وای محیای شکستن شدم
وای به من عاشقه ی من شدم
کهنه درختی تک وتنها به دشت
بر تن خود تیغه ی اهن شدم
اب شدم جاری بر سخره ها
کوه تویی هم تو همان دره ها
علم منی پخش شدی در سرم
گم شده در معجزه ی ذره ها
بین دل وعقل تو حاکم شدی
در دل من سر به درون خودی
میشنوی زیر لبم را بگو
فکر نکن از طرفم بیخودی
تو که تویی من خود من نیستم
من عملم حرف زدن نیستم
زلزله کن زندگی ام را ببین
من لب این حادثه می ایستم
یلدا مبارک (:(
زلزله کن زندگیم را ببین
من لب این حادثه می ایستام
من وارش به هم نگاه کردیم اینهمه دوندگی هیچ وپوچ شد رفت هوا نه واسه ارام فایده داشت ونه واسه ما هیچ خللی تو رای دادگاه نتونستیم ایجاد کنیم فقط زمان خودمون رو گذروندیم وهمدیگه رو اذیت کردیم ولی باز با نداشتن مدرک ما برده بودیم ممکن بود همین یک روز در هفته رو هم ازم بگیرن همونش هم شکر کی میشه پنج شنبه عصر بشه ومن پسرم رو ببینم
رفتیم همراه ارش توی ماشین اهنگها خودم رو پلی کردم وسریع گاز دادم ارش هم عصبی بود
-چشمامو میبندم یادم بره رفتی
یادم بره بی تو گم میشه خوشبختی
چشمامو میبندم حتی تو بیداری
سردرگمم از این روزای تکراری
دلتنگی میگیره تموم دنیامو
کسی نمیفهمه بعد تو حرفامو"
ارش زد اهنگ بعد تو ترافیک زدیم ترمز صدای پلیر هم زیاد بود بارون هم شدت گرفته بود دوتا ماشین اینطرف اونطرفمون توجهشون جلب شده بود یکی از اون ها دوتا دختر بودند نشد ببینم چهره هاشون رو چراغ سبز شد ماشین اون ها لکسوز بود واز ما سانتافه سریع گاز دادم اون ها هم باهامون کورس گذاشتن داخل بزرگراه کردستان بودیم
-زندگی روشو برگردونده
از منی که گیج وسرگردونم
منی که ارزوم بوده دنیا رو حتی یه لحظه به عق برگردونم
انقدره خواستم ونتونستم
که خسته شدم وخواستنیام کم شد
خودمو کشتم از دنیا بهشت بسازم
ولی نمیدونم چیشد که جهنم شد
هزارتا درد تو سینه منه که واسه هر کدوم یه بار مردم
دردی از این مگه بزرگتر هست که هرچی بوده از خودی خوردم
انقده از گذشته هام خسته ام که میخوام اینده هامو ول کنم
انقده غریبه دور وبرم هست حتی میترسم درد ودل کنم
هزارتا درد تو سینه منه که واسه هر کدوم یه بار مردم
دردی از این مگه بزرگتر هست که هرچی بوده از خودی خوردم
انقده از گذشته هام خسته ام که میخوام اینده هامو ول کنم
انقده غریبه دور وبرم هست حتی میترسم درد ودل کنم
وقتی که همه میخوان زیر اوار حرف وتهمت ودروغ خاکت کنن
حتی خودی ترین ادما میخوان از صفحه ی روزگار پاکت کنن
وقتی که زندگی همه ی راهارو بستو راهی واست به جز مردن نذاشت
وقتی که از پا در اومدی میفهمی اصلا ارزش زندگی کردن نداشت
هزارتا درد تو سینه منه که واسه هر کدوم یه بار مردم
دردی از این مگه بزرگتر هست که هرچی بوده از خودی خوردم
انقده از گذشته هام خسته ام که میخوام اینده هامو ول کنم
انقده غریبه دور وبرم هست حتی میترسم درد ودل کنم
محسن یگانه – خسته ام"
-ارش داداش میگم یه موقع کمش نکنیا
-اون دخترا رو بگیر ببینیم مال کجان خیلی دارن قیافه میگیرن یکمم تند برو
-خب دیگه؟؟؟
-هیچی فعلا دستوری نیست به جز اینکه باید برم کالکشن جدیدت از این اهنگا قدیمیت زیاد خوشم نمیاد
-بیخود
تو چشمام نگاه کرد وچشم غره رفت سرعت رو بردم بالا وزدم از اون دخترا جلو ارش هم جیغ زد:
-واااییی گفتم تند برو اما نه تا این حد
ودست برد اهنگ رو عوض کنه زدم رو دستش
-عبضی
-بیخود ارش
اهنگ بعد شروع شد
-کاش غصه تموم میشد
کاش گریه نمیکردم
من باعث وبانیشم
دنبال کی میگردم
تقصیر خودم بوده
هرچی که سرم اومد
از هرچی که ترسیدم
عینا به سرم اومد
تو حس منو دیدی
احساس خطر کردی
تا رازمو فهمیدی دنیا رو خبر کردی
ارش نگذاشت وزد اهنگ بعدی دادزدم:
-ارش خفه ات میکنم
-دخیا رو بگیر گمشون نکنیم
وایی من چه مرگم شده دارم به حرف این گوش میدم اهنگ بعدی پلی شد
-چی میشه که یه کبوتر وباز
بسازن عشقو برن به پرواز
اخه این چه رسم تو زمونه است
کبوتر با کبوتر باز با باز
چه کنم فاصله امون زیاده
تو سواری ومن پیاده
رنگ چشات اون دلم رو برده
یه روز خوش به این دلم نداده
همیشه بهارم خوابتو هرشب میبینم
هرجا که میرم
رنگ چشاتو میبینم
رسیدن بهت اره محاله
داشتن چشمای ابیت خواب وخیاله
باز این دلم بهمون کرده
عشقتو تو این دلم زندونی کرده
رسیدن بهت اره محاله
داشتن چشمای ابیت خواب وخیاله
باز این دلم بهمون کرده
عشقتو تو این دلم زندونی کرده
یه رحمی کن تو ای خدا به جونم
تا عمر باشه چشم به راش بمونم
هرچی بهش نزدیک تر میشم
بی اعتنایی ازش میبینم
همیشه بهارم خوابتو هرشب میبینم
هرجا که میرم
رنگ چشاتو میبینم
رسیدن بهت اره محاله
داشتن چشمای ابیت خواب وخیاله
باز این دلم بهمون کرده
عشقتو تو این دلم زندونی کرده
رسیدن بهت اره محاله
داشتن چشمای ابیت خواب وخیاله
باز این دلم بهمون کرده
عشقتو تو این دلم زندونی کرده
رسیدن بهت اره محاله
داشتن چشمای ابیت خواب وخیاله
باز این دلم بهمون کرده
عشقتو تو این دلم زندونی کرده
مصطفی فتاحی – چشم ابی"
خندیدم وبه ارش نگاه کردم این اهنگ رو بدون غر غر گوش داد یکبار دیگه ام پلی کرد اخه رنگ چشمای سارا خانم هفت رنگ بود یه جورایی ابی رنگ یه جورایی خاکستری اصلا معلوم نبود چه رنگن اون دخترا حسابی توجهم رو جلب کرده بودند یکدفعه نمیدونم چیشد که تصادف کردند ولی فقط به ماشین اسیب رسید
-------
ویدا:
همراه سارا داخل ماشین بودیم از بزرگراه مدرس زدیم بیرون ورفتیم سمت ولیعصر موقع پیچیدن تصادف کردیم ای بابا لعنت به اون ماشینی که میخواست باهامون کورس بگذاره ای خدا امان از دست این سارا حالا چه غلطی کنم؟؟؟بابا...
بایاد اوری اینکه بابا نیست بهم امر ونهی کنه اشک تو چشمم پیچید ویدا رفت پایین یکدفعه دیدم فقط ارش به شیشه سمت من میزنه پامو تا ته رو گاز گذاشتم خیلی به هم ریخته بودم بد تر از اونی بودم که فکرشو بشه کرد اومدم بپیچم که اونطرف ماشین هم که سالم بود به ماشین دیگه ایی زدم وپامو روی گاز گذاشتم فقط دلم میخواست از این شرایط کوفتی دور بشم رفتم سمت خونه ماشین رو بردم داخل پارکینگ ورفتم داخل اشک صورتم رو پر کرده بود لعنت به این زندگی رفتم اتاقم ودر رو محکم کوبیدم وگوشه دیوار اتاقم فرود اومدم رو زمین کسی خونه نبود از ته دلم هق هق زدم من چرا به اینجا رسیدم
-بابایی کاش بودی بهم غر میزدی
-....
-بابایی خیلی کم دارمت
اونقدر زجه زدم که خسته شدم خیلی دلم گرفته بود به یک نقطه خیره شدم وبا انگشتام بازی میکردم دیدم در باز شد وارش واقا عمران وسارا پریدند داخل صدایی نمیشنیدم ارش مثل اینکه حول کرده بود دور خودش میتابید یکم اب زد بهم به خودم اومدم نگاهش کردم بغضم ترکید
-ارش
-جونم عزیزم
ومحکم ب-غ-لم کرد
-ببین ویدا ، عزیزم چیزی نیست درست میشه
-من ، من
-ببین بهش فکر نکن خوب شد خودت چیزیت نشد باشه ، غصه نخور اصلا اون ماشینو نمیخوایی یه بهترشو میخری باشه
-....
دو طرف صورتم رو گرفت وگفت:
-به من نگاه کن ویدا ، باشه؟
دستاش که کنار رفت اروم گفتم:
-ارش بابا بود الان داد میزد ، واسه داد هاشم دلم تنگ شده دلم داره اتیش میگیره ارش ، بهم میگفت ، میگفت مگه پول علف خرسه که بری ماشینو نابود کنی ، امروز ، امروز ماشینه فردا زندگیت ، بابا همیشه خوبم رو میخواست همیشه من رو میخواست ومن احمق نفهمیدم
-سیس خوشگلم غصه نخور باشه
-دایی بس کن
وایستادم وگفتم:
-میدونی چی تو این دلم گیر کرده داره خفه ام میگنه؟؟؟میدونی چی دارم میکشم؟؟اینکه همه اش تقصیر از منه
----------
ارش:
دادزدم سر ویدا:
-هیچ چیزی تقصیر تو نیست هیچ وقت خودتو مقصر ندون شاید اگه خان داداش یکم به عشق اهمیت میداد ما به اینجا نمیرسیدیم
بخاطر جوی که دورم بود وسن بابا ومامان بیشتر اوقات با خواهرم زندگی میکردم مثل پسر خانواده بودم تا دایی باشم مثل یه داداش واقعی از اتاق زدم بیرون تحمل اشکای ویدا رو نداشتم تحمل عذاب هایی که دورم بود رو نداشتم رفتم سمت اتاق خواهرم صدایی اومد
-جان؟؟جدی میگی؟؟
سارا خانم:
-بله خاله جون اینهفته اگه اجازه بدید میان اینجا
-چرا که نه اگه پسر خوبیه وتو قبولش داری هزار درصد قبوله
-من بهشون خبر میدم البته شماره شما رو هم گرفتن فردا عصر میخوان زنگ بزنن
-حتما خوشگلم ، حتما بهشون بگوزنگ بزنن من که از خدامه خوشبختیتو ببینم
چی؟؟؟سارا خانم میخواست ازدواج کنه؟؟؟؟
از اتاق اومد بیرون من رو دید لبخندی زد وبا تعجب گفت:
-خوبین اقا ارش؟؟؟
به چشمای خوشرنگش نگاه کردم خوب بودم؟؟؟
-خوب؟؟؟
لبخند مزحکی زدم وگفتم:
-اره خوبم
لبخندی زد وگفت:
-من یه مشکلی دارم
-جانم بگین اگه چیزی باشه که بتونم حتما حلش میکنم
-راستش میخواستم برم تا اتلیه عکاسی چند تایی عکس سه در چهار سفارش دادم برم بگیرم
-حتما
-ولی مزاحم نباشم بخدا ماشینم تعمیر گاهه والا مزاحم نمیشدم
این مدتی که کار کرده بود با حقوقش یه پراید هاچبک خریده بود از قانع بودنش خیلی خوشم میومد همیشه با چیزا کم وکوچیک شروع میکرد
-نه چه مزاحمی
راه افتادیم سمت ماشین من کاش هیچ وقت نمیگفت قراره واسش خواستگار بیاد یعنی اون پسر رو دوس داره؟؟؟؟یعنی عاشق هم هستند
راه افتادم سمت اتلیه ایی که گفت عکس ها رو خودم رفتم گرفتم وحساب کردم نگذاشتم حساب کنه در حال برگشت بودیم دو روز دیگه کریسمس بود وشهر پر از درخت های کاج شده بود با اینکه مردم اقلیت مسلمون بودند ولی عاشق مذهب مسیحیت بودند وبه اون احترام میگاشتند
برف اروم میبارید عجیبترین هوای تهران بود انقدر ارامش توی این شهر شلوغ جای تعجب زیادی داشت جلوی سارا خانم سیگار نکشیدم ولی از وقتی فهمیدم سیگار چه دردی رو دوا میکنه بهش پناهنده شدم ولی هیچ وقت هم تسکین روح نمیشه درسته بزرگترین اشتباه پنهانی عمرم شده این سیگار فیلتر قرمزی که داخل جیب پالتوی یشمی رنگمه ولی دوسش دارم فیلتر قرمز کوچولوی تلخ
تسکین دهنده دردم صدامو میشنوه اونهم بیصدا ولی من درد ودرمانم رو از دست دادم نگاهش میکنم دیگه قرار نیست مال من بشه
جا خوش کردن ارتش فیلتر قرمز داخل جیب سمت چپ پالتوی یشمی رنگم از خجالت من وشرم اون هاست که تا الان نگذاشتم همدردی کنن رفتیم خونه زیاد از حد خوشحال بود بی حوصله به اتاقم رفتم شروع کردم به دود کردن ارتش فیلتر قرمز تنهای بد بو
" سیگار فیلتر قرمز تنهای بد بود
و یک اتاق خسته ی بی اب وجارو