رمان عشق من تنهام نذار | الهه رضایی

سلااااااام برمادرعزیز تر از جانم خوبی .

سلام بر دختر گلم خوبی مامانی دانشگاه خوبود

بله..... مامان جونم ناهار چی داریم

برو غذا مرد علاقتو پختم اخجججججون من عاشق قورمه سبزیم رفتم تو اتاقم جلوی اینه وایسادم عادت دارم همین که از دانشگاه میام یه نگاه به خودم تو ایینه میندازم به خودم نگاه کردم قدم به نظر خودم خوبه 170موهای خرمایی که تا پشت کمرم میرسه

صورت گندمی چشمهای کامملا درشت که سبز-عسلی اند لب های صورتی و گوشتی دماغی که به صورتم خیلی میاد سال دومه دانشگاه ام رشته حسابداری 21سالمه

بسه دختر خودتو خوردی

صدای مامان بود که منو به خودم اورد

واااااخوب مامان ادم خوشگل باید خودشو نگاه کنه دیگه

خوبه خوبه همبن که خودت از خودت تعریف کنی

خندیدم یه ب*و*س خوشمل مامانمو کردمو اومدم سرمیز که خواهر بزرگترم النا رو دیدم

سلااااااام برخواهر خلو چلم

اخی نازی داشت غذا رو دولپی میخورد که با صدای من 10متر پرید بالا و غذا پرید تو گلوشالناخیلی شبیه منه اما لباش کوچیک تر بود و چشماشم مشکی بودپریدمو با مشتای خیلی نازم سه چهارتا زدم پشتش تا سرفش خوب شد

النا:اخخخخخ دستت بشکنه که کمرمو شکستی ده دفعه نگفتم مثل ادم سلام کن

اه اه اه بداخلاق

یکی از اون چشم غره خوشگلاش بهم رفت که منم بی خیال نشستم غذا مو بخورم

که هنوز نصف غذا رو نخرده غذا کوفتم شد با حرف النا

شب مهمونی داریم عموی رادوین(اسم شوهر النا)از خارج میاد

خوب بیاد به من چه من نمیام مهمونی ها گفته باشمنمیام با اون برادر هیزش

برادر النا اسمش رادسین بود که از شانس بدمم اون خواستگارمه

السا به خدا زشته اگه نیای

زشت اون برادر شوهرته من نمی یااااااام

یه دفعه صورت النا قرمز شدو دادش رفت هوااا

تو غلط کردی که نمیای شب اونجایی وگر نه من میدونم و تو

منم صدامو انداختم پس کلمو گفتم

اون صدا انکروالاسواتتو بیار پایین من نمیااااااام هر کاری که میخوی بکن النا اومد دوباره داد بکشه که مامان پرید تو اشپزخونه

روبع منو النا گفت:بسههه چه خبرتونه السا تو میای تو این جشن

تا خواستم مخالفت کنم مامان گفت:روحرفه من حرف نباشه

یه نگاه به النا کردم یه پوز خند زدمو رفتم تو اتاقم

ای خدااااا اخه من نخوام برم به ای ن مهمونی باید کی رو ببینم حتما اون داداشه راد وینو خوبه 10 دفعه هم بهش گفتم نمیخوامش

تو اینه به خدم نگاه کردم لباسم قرمز مشکی بود که تا زانوم دکلته بود که روسینش سنگ کاری های قشنگی داشت و یه پاپیونم پشتش داشت به رنگ مشکی ارایشم یه کرم بود یه سایه مشکی –قرمز با یه رژقرمزززززز از بچگی از رژقرمزخوشم میومد یه ریمل بارژگونه قرمز بایه خط چشم محو ارایشمو تکمیل کرد خیلی خوشم میومد یه جفت کفشه مشکیه پاشنه 12سانتی هم پوشیدم با یه کیفه قهوه ای که بارنگ مانتو میومد موهامو بابیلیس کرده بودمو دورم ریخته بودم که به نظر خودم عالی بودم مانتو مو پوشیدمو رفتم پایین مامان همین که دیدم یچیزی زیرلب گفتو فوت کرد بهم

ماشالله ماشالله چه خوشگل شدی عزیزم

مامان ولم کن حوصله ندارم

اااا دختر زشته جلو النا بهش برمیخره

یه ایشششش گفتمو گفتم :النا خودش کمبود حلا باید اون برادر شو هر هیز شم تحمل کنم

مامان یه چشم غره بهم رفتو گفت

السا النا شنید به زور شوهرت میدم به همون رادسین

تا اومدم چیزی بگم مامان رفت بیا اینم از مامان ما جا اینکه بگه اگه ناراحتی نیا میگه به دم شوهرت میدم

از ماشین پیاده شدمو رفتم با مامانو النا تو تالار واااااا خدای من چه خبره

دخترو پسر ها تو هم میلولیدن بعضی پسر ها همچین این دختر هارو گرفته بودن که من جلوی مامان خجلت کشیدم خاک تو سر تون بی جنبه ها

پشت یه میز نشستیدیم که دیدم رادوینو اون داداش هیزش دارن میان

به احترا مشون بلند شدیم که رادوینو رادسین اومدن اول با بابا بعددبا مامان احوال پرسی کرد بعد بامن بعدم دست النا رو گرفتو گونشو ب*و*سید و بردش

این داداشه که داشت منو میخورد با مامان و بابا احوال پرسی کرد اومد طرفه من تو به قدمیم ایساد لبخند چندش اوری زد گفت سلام عزیزم منم در مقابل اخم کردمو گفتم:اولا علیک دوما من عزیز شما نیستم

اومد جلو طوری که باسینم برخورد کرد ارم طوری که مامان بابا نشنون گفت

حالا نیستی اما به زودی میشی عزیزم

یه پوزخند زدمو گفتم شتر در خواب بیند پنبه دانه خندید و گفت:تیکه انداختناتم خوشگله جیگر

دیگه اتیشی شدم از لای دندو نای به هم چشسبیدم غریدم:گمشو کثافت که نمیخوام ریختتو ببینم

جوری زد زیر خنده که مامانو بابا باتعجب نگاهمون کردن منم که چشمام شده بود توپ پینگ –پونگ بدبخت روانی هم هست جا اینکه عصبانیشه داره میخنده ای مردشورتو ببرن که در همه حال خل و چلی وقتی مثله خر عرعر هاش تموم شد گفت

باباتوخیلی باحالی به خدا عاشق همینتم ورفت

اشغال عوضی پسره الدنگ شوت به مامان نگاه کردمو گفتم:بفرما همینو میخواستین و بیخیال مشغول دید زدن شدم که یه پسرو دیدم که رو صندلی نشسته یه دخترم کنارش نشسته بود

اما کنارش که چه عرض کنم تقریبا تو دلش بود جالب اینجا که پسره به حالت چندش میخواست دختره رو از خودش جدا کنه اما دختره همچین چسبیده بودش که انگار مامانشه بالا خره پسره موفق شده دختره رو جدا کنه و شروع کرد به حرف زدن باهاش نمیشنیدم چی میگفت اما انگشتشو به حالت تهدید تون میداد

دختره یه لباس سفید که رو سینش مونجوق کاری بود پوشیده بود لباسه دکلته بود وخیلی خیلی کوتاه خوب دختره خوب همنم نمیپوشیدی وال.... اما پسره یه کتو شلوار براق مشکی پوشیده بود به نظر 27یا28 ساله میومدموهای قهوه ای سوختشو یه ور-بالا زده بود که خیلی بهش میومد که چند تارشو رو صورتش ریخته بود پوستش برنزه بود هیکلش که معلوم بود ورزشکاره چشماش مشکی بودو درشت ابروهاپر پشت واقعا خوشگل بود

یه لحظه تو ذهنم با رادسین مقایسش کردم رادسینم موهاش مشکی بود که فشن زده بودشون قد بلندوچهدشونه ابروهای پرپشت مشکی چشمای کاملا معمولی قهوهای پوسته سبزه به بینی متوسط در کل خوب بود اما من ازش متنفر بودم

السا

مامانم بود که صدام کرد

جونم مامانی

پاشو یه ذره بر*ق*ص مامانی

بیخیال مامان من با کی بر*ق*صم ولی از شانس معرکه من سرئ کله رادسین پیدا شد

السا چرا نمیر*ق*صی

خواستم بپیچونمش که مامان گفت:پسرم کسی نیست باهاش بر*ق*صه رادسینم که از خدا خواسته گفت:پس من اینجا چیم پاشو باهم بر*ق*صیم

بیخیال پاروی پاانداختمو گفتم تو اینجا هویجی و من با هویج نمیر*ق*صم

مامان همیچین گفت السا که فکر کردم کفر گفتم بر گشتمو نگاش کردم جالب اینجا که اخمای رادسینم بدجور رفت تو هم به درک پسره ی هیز

جونم مامانی

توخجالت نمیکشی بارادسین اینطور صحبت میکنی

وروبه رادسین گفت پسرم من جای السا ازت معذرت میخوام

نه بابا این چه حرفیه عاشق همین زبونشم دیگه

برگشتمو همچین نگاش کردم که خودم از نگاه خدم جفت کردم ولی اون انگار نه انگار

السا مگه نمیبینی منتظره پاشو دیگه

به ناچار پاشدم مانتو شالمو در اوردمو بدو نگاه کردن به دست ارسین که روبه من دراز شده بود رفتم وسط ووایسادم ر*ق*صیدن بعد از چند دقیقه تو اوج ر*ق*صیدن دست یه نفر دورهم حلقه که بازم از شانس خوبه من برقا قطع شد و سنکوب ها روشن شد

برگشتم که رادسینو دیدم که اخم غلیظ کردمو رو بهش گفتم :دستتو بکش

اما اون که انگار تو این دنیا نبود خیره شده بود به منو میر*ق*صید جوری منو گرفته بود که انگار میتر سید فرار کنم

هووووووو با تو هما میگم دستتو بکش

تازه فکر کنم شنید چون یه لبخند چندش اور زدو گفت:چرا عزیزم عصبانی دیگه باید به این اغوشو به این ادم عاشق عادت کنی

از حرفش چندشم شدو گفتم:تو خواب ببینی عوضی بکش اون دست کثیفتو

اوه اوه رادسین عصبانی میشود چنان کمرو فشار داد که نفسم بند اومدوگفت:ببین موش کوچولو هرچی بهت رو میدم پرو تر میشی دفعهی اخرت باشه لا من اینطوری حرف میزنی وکمرمو بیشتر فشار داد داشتم از زور رد میمردو اما یه اخم نگفتم در عوضش گفتم :تو کی هستی که به من دستور میدی دیگه اینطوری حرف نزنم من از تو متنفرم ازت بدم میاد بفهم اینو تو هم برو بادوست دخترات خوش باش و تقریبا خودمو از دستاش شوت کذدم بیرونو رفتم پیش مامان دیگه تا اخره مهمونی از پیش مامان جم نخوردم وقت خداحافظیم فقط یه خداحافظی خشکوخالی با مامان رادوینو رادوین کردمو روبه رادسینم با لحن سردو خیلی بدی فقط گفتم خداحافظ

ام اون لبخند زدو گفت:خداحافظ عشقم

اخمو غلیظ تر کردمو گفتم:تو انگار نمیفهمی من چیمیگم من.....از ....تو....متنفررررررررررررررم بعدشم بدون هیچ حرفی رفتم سوار ماشین شدم

السا السا پاشو دانشگاهت دیر شد

ای خدااااا کی میشه من از دست این دانشگاه خلاص بشم

پاشدم دست و صورتمو شستم نشستم پشت میز توالت ام اخجون ارایش از بچگی عاشق ارایش کردن بودم اول یه ذره کرم زدم خیلی کم چون به اندازه ی کافی سفید بودم

بعد ریمیل به مژه های پرپشتم که زیباییشو دو برابر میکرد یه رژ قرمز یه رژگونه قرمز و تمام موهامو مدل رپی ریختم تو صورتم مقنعه مشکی با مانتو قرمز که یه کمربند مشکی ناناز دور کمرش داشت و دوتا جیب کنارش و شلوار مشکی و تمام

سلاااااام بر مادر و پدر عزیز صبح چهارشنبتون بخیر

ای درد نگیری دختر چنددفعه گفتم با صدای اروم سلام کن

بیخی مامان جونم

مامان یه چشم غره بهم رفتو دیگه چیزی نگفت.بعد از صبحونه گونه مامان و بابا رو ب*و*سیدمو بایه خداحافظ بلند که فکر کنم بابای بدبختم سکته رو زد سوار شاسی بلند خوشگلم شدمو رفتم

ماشینو پارک کردمو رفتم پیش ساناز که منتظرم بود ساناز دختری بود هم قد خودم چشمهای متوسط قهوهای پوست سبزه بینی لب متناسب با یه کم کک مک که بامزه ترش کرده بود

سلاااااااام جیگر خاله چطوری

سلامو درد کوفت زهر مار مگه قرار نبود زودبیای ریاضی تمرین کنیم

اخ اخ اخ پاک یادم رفت ببخشی دوستم

چشمامو مثل گربه شرک کردم ببینم میبخشه که گفت

خرررررر خودتی

خوب ببخشید دیگه

باوشه بابا بخشیدم حالا گمشو بریم که یه استاد جدید اومده برامون

ااااااا جا کدوم استاد اومده

استاد یزدانی(استاد ریاضی مون)

اخیییی استاد یزدانی

اره واقعا حیف شد که رفت خیلی استاد خوبی بودددد

اوهوممممم حالا بیخیال بیا بریم ببینیم این چه تحفه ایه

رسیدیم در کلاس ساناز درو زد ورفتیم تو کلاس

واااااای مامان این عجب هلوییییییییه یعنی این استاده مونه جیگرت و خام خام چشمای درشت مشکی ابرو های پرپشت مشکی بینی کاملا خوشگل و خوشفرم لب های گوشتی قرمز اوه اوه لب هاش حال میده واسه کارای خاک برسری خخخخ

واااای هیکلشم که کلا معلومه ورزشکاره قدشم 180بهش میخورد یه دست کتو شلوار مشکی هم پوشیده بود که جذاب ترش کرده بود به خورم اومدم دیدم هم من هم ساناز مثل منگلا زل زدیم بهش با مشت کوبیدم تو پهلو ساناز که یه اخ کوچولو گفت

منم خودمو جمع و جور کردمو گفتم:شرمنده استاد دیر شد میتونیم بیایم تو

استاد یه پوزخند زد او گفت:حالا هم نمیو مدین این چه وضعه کلاس اومدنه خانم محترم بفرمایید بیرون

چیییییی این چرا حالا انقدر جو گیر شده به خاطر یه استاد بودن

ساناز:استاد گفت که ببخشید حالا هم شرمنده دیر شد اما شما حق ندارین با دانش جو هاتون اینطوری برخورد کنید

یه نگاه به ساناز کردم اوه اوه اخماشو منم متقابلا اخم غلیظی کردمو رو کردم و نگاه کردم به استاد که دیدم اونم با یه اخم غلیظ زل زده یه دفعه گفت:خانم انقدر مزاحم درس دادن من نشید بفرمایید بیرون سریع

دیگه نتونستم جلو خودمو بگیرم غرورم فکرکردم دیگه یه ذرشم نمونده گفتم:اولا که درست صحبت کنید اقای محترم دوما راه نمیدی که نده اصلا به درک که راه نمیدی یه روز اومدی دانشگاه داری درس میدی انقدر عقده ای شدی هااا خوبه فقط یه استادی

دیگه این اخریارو با داد میگفتم دست سانازو گرفتم اومدیم بیرون و جوری در و بهم کوبوندم که ساناز بدبخت 10متر پرید بالا دستشو گرفتم کشیدمو رفتیم تو حیاط:مرتیکه عقده ای کثافت الدنگ اشغال عوضی السا نیستم اگه پدرشو درنیارم

بابا السا تو که از من بدتری بیا بشین بیخیال

چیچیو بیا بشین دیدی جلو بچه ها چطوری خوردمون کرد اشغال عوضی

ساناز دستمو گرفتو همونطور که میکشید گفت بیخیال بابا حالا حالشو میگیریم

منم که تازه نشسته بوذم رو نیمکت گفتم:دختر بابام نیستم اگه به غلط کردن نندازمش

اونروز دیگه حوصله نداشتم دوتا کلاسو نداشتم پیچوندمو رفتم خونه

الساااااااااااااااا پاشو دانشگاهت دیر شد

ای وای یه روز نحس دیگه پتو رو کشیدم رو سرمو خوابیدم اما یه ثانیه نشد که سیخ نشستم رو تخت امروز با همین استاد پاچه گیرمون کلاس داریم

سریع پریدم تو دستشویی دست و صورتمو شستم پریدم تو اتق سریع یه مانتوی مشکی کوتاه با شلوار جین مشکی و مقنعه مشکی پوشیدم مو هامو حالت دار ریختم بیرون مو هام خیلی لخت بود برای همین یه ذره

تافت زدم که خراب نشه تا عصر یه کرم زدمو با یه عالمه ریمل و یه رژگونه قرمز با یه رژلب صورتی خوشگل در اخرم یه خط چشم محو سایه هم که بیخیال اصلا از سایه خوشم نمیاد چشمام یه ذره سرخ بود چون دیشب تا ساعت 3بیدار بودم داشتم برا پاچه گیر(استاد)نقشه میکشیدم که یه نقشه توپ کشیدمو همون شب زنگ زدم به ساناز گفتم تونم بعد کلیا خندیدن گفت تا اخرش باهامه

سوار ماشین خوشگلم شدم اهنگ میکس حامد پهلانو گذاشتم صداشم تا اخرررررر که جا داشت زیاد کردم خودمم بلند بلند باهاش مسخوندم

حامد پهلانه وقتی تورو میبینم دلم میلرزه هیییی

باریسدن من اهنگم تموم شد ماشسینو پارک کردم و کیفمو برداشتم و درو

قفل کردم که دیدم ساناز داره به طرفم میدوه وقتی رسید به من منم گفتم :

به جون خودم من خوردنی نیستم تورو خدا منو نخور تورو جون.....یه

دفعه دیدم یه پش گردنی خوردم چشمامو گرد کردمو گفتم :مگه مرز داری

نیششو باز کردو گفت:اولا سلام دوما دیدم فازو نولت چسبیده بهم خیلی

چرت و پرت میگی اینو زدم که ادم شی

تا اومدم جوابشو بدم دستمو گرفتو باز شروع کرد به دویدنو گفت:بدو داره نقشمون دیر میشه

منم که دیدم دیگه نمیتونم جواب بدم یه نیشگون از دسش گرفتم که چون

جیغ زد و دستمو ول کرد یه نیش براش باز کردمو گفتم :اولا علیک سلام

دوما اینم به جای همه جوابات وشروع کردم به دویدن سانازم دنبالم شروع

کرد به جیغ زدنو دویدن دنبالم یعنی انقدر زایه بودیم که همه اون اطراف با

تعجب نگامون میکردن یه لحظه پشت سرمو نگاه کردم ببینم کجاست که یه

دفعه با یه جسم سخت برخورد کردم که دو تامون افتادیم

وااای این که پاچه گیر خودمونه اوه اوه عجب اخمی هم داره

چه ستیغی هم کرده وااای این چرا انقدر چشماش سرخه یااااا خدا قربونت برم

این چه شانسیه من دارم

ساناز که بالا سرم وایسا ده بودو شکمشو گرفته بود از

خنده خواستم برم که یه دفعه صداش امد واااای مامان عجب صدای قشنگی هم

داره :خانم محترم بهتر نیست به جای اینکه انقدر با نازو عشوه راه برین نصفش

جلوی چشمتونو نگاه کنید

چیییییییی این بچه پرو بامنه یه اخم غلیظ کردم و رو پاشنه پام چرخیدمو گفتم :اولا

که من حواسم نبود که خوردم به شما اگر میدونستم شما جلوی راه منین تا شعاع صد کیلو متریتونم رد نمیشدم که شما رو لمس کنم دوما من کسی رو لایق این نمیبینم که براش با نازو عشوه راه برم .....اخییییییی خنک شدم مرتیکه فکر کرده کیه ....اوه اوه حالا رنگشو ببین سرخخخخ شده بودو دستشو مشت کرده بود با یه دستشم همچین دستهی کیفشو فشار میداد که گفتم الان انگشتاش خورد میشن یه نگاه از سر تا پا بهش کردم یه شلوار جین مشکی پوشیئه بود با کفشای اسپرت مشکی و تیشرت خاکستری و کت مشکی مو هاشو خیلی زیبا زده بود یه ور و یه ذرشو ریخته بود تو صورتش عجب تیکه ایه ایننننن هلووو یه نیمچه اخمم کرده بود که خیلی جذاب ترش کرده بود

اوه اوه دیدم بدجور بهش زل زدم یه نگاه به ساناز کزدمو گفتم:سانی بریم

سانازم همونطور که میخندید کلشو تکون دادو رفتیم دوقدم که رفتم برگشتم دیدم سرجاشه

یه پوزخند خوشگل بهش زدمو رفتیم

سانی بدو تانیومده

درد و سانی تو که میدونی من چقدر بدم میاد بهم بگی سانی مرز داری میگی

اههههه خفه شو الان میادا بدوووو

یه برنامه ای برات چیدم استاد باساناز قبل از اینکه اقای پاچه گیر بیاد کنار میزو صندلی رو که بشینه با گیریس چرب چرب کردیم فقط خدا کنه نفهمه

السا بسه دیگه الان بچه ها میان بیا بریم بشینیم

سرمو تکون دادم و رفتیم نشستیم ردیف اول نشستم تاچنین صحنهی جذاب خوردن زمین این اقای مغرورو ببینم

کم کم بچه ها اومدن رو کردم به ساناز و گفتم :راستی سانی فامیل این پاچه گیرمون چیه مردم از بس هی تو فکرم بهش گفتم استاد یا پاچه گیر ساناز یه چشم غره بهم رفتو گفت:اولا دردو سانی من اسمم سااااااناااااا زهههه دوما از یکی از بچه ها شنیدم اون روز که مارو کرد بیرون خودشو معرفی کرده بود اسمش ارین فامیلش مهرزاد واااای اما السا چقدر خوشگله مثل هلووووو میمونه اینو باید تورش کنم منننن..... لامصب خوشگل نیست که هست ......خوش چهره نیست که هست..... جذاب نیست که هست عجب هیکلی هم داره

منم که از حرفای ساناز خندم گرفته بود همینجوری میخندیدم بعد انگار چیزی یادش اومده باشه یه دفعه بلند گفت راستییییی من که 12متر از صداش پریدم بالا اون دوردیف پشت سرمونم برگشتن با تعجب نگامون کردن

زهرررر مار زهره ترکم کردی چه مرگته

به یه قیافه ای که انگار میخواد مچ دزد بگیره گفت:خوش گذشت

منم که اصلا نفهمیدم درمورد چی داره حرف میزنه گفتم چی

منم که تازه دوهزاریم افتاده بود که نیشگون ازش گرفتم

ساناز که اخماش از نیشگونی که ازش گرفته بودم خواست حرف بزنه که استاد اومد زدم به ساناز و گفتم اخجون اومد و با ساناز زل زدیم بهش

وارد کلاس شد بچه ها سلام کردن که اونم با اخم جواب داد اخجووون داره میره سمت صندلیش دو قدم مونده بود به این که پاش برسه به گریس ها برگشت و به من که نیشم 10متر باز بود یه نگاه انداختو گفت:مشکلی پیش اومده خانم مشرقی

اوه اوه فکر کنم زیادی سه بازی در اوردم یه اخم فوق العاده غلیض کردمو دست به سینه به صندلی تکیه دادمو پاروی پانداختمو یه پوزخند زدمو گفتم:خیرررر مگه باید مشکلی وجود داشته باشه

اونم که انگار خوشش اومده باشه از جر و بحثمون یه پوزخند زد و گفت پس حتما خودتونو به یه روانپزشک نشون بدید چون ادم بی دلیل نمیخنده

بچه ها هم که انگار منتظر بودن این حرفو بزنه زدن زیر خنده اصلا من موندم کجای این حرف خنده داشت چون میدونستم تا کمتر از1دقیقه دیگه حالش گرفته میشه خیلی خونسد خودمو رو صندلی کشیدم پایینو گفتم حتما توچشماش تعجبو میخوندم اما اصلا بروی خودم نیووردم اونم انگار نه انگار دوباره اخم کردو همچین که پاشو بلند کرد گذاشت رو گریس ها یعنی چنان بلند شد خورد زمینش به کنار.... یه دادی زد که ادم یاد غرش شیر میافتاد.... ماهم همیچین زدیم زیر خنده که انگار داریم فیلم طنز میبینیم منم تز قصد بلند بلند میخندیدم که بیشتر خیط بشه

......یعنی چنان قهقه میزدم که بچه ها یه لحظه ساکت شدنو همشون برگشتن منو نگاه کردم منم انگار نه انگار..... پاچه گیرم با یه اخم فوق العاده غلیظ دستشو گذاشت رو زمین که بلند بشه اما همین که اومد بلند بشه دستش رو گیریسها سر خوردو دوباره پهن زمین شد .....واااای که از این حرکتش همه دوباره شروع کردیم به قهقه زدن دوباره..... منم که فرصت غنیمت شمردم گفتم:استاد من یه چشم پزشک خوب سراغ دارم میخواین از اون راه که میرم مطب روانشناس شمارم ببرم یه چشم پزشکی خوب که جلوی چشمتونو نگاه کنین

وااای که سرخ شد مثل لبو..... هااااای جیگرم خنک شد تا تو باشی دیگه به من تیکه نندازی.... رفت پشت مزش نشست با دستش چنان کوبید رو میزو گفت ساااااکت که من بشخسه خودمو خیس کردم دیگه بچه هارو نمیدونم

خانم مشرقی

بله

درس امروزو بیاید کنفرانس بدید

چیییی کنفرانس درس امروز که با من نبود با یه کی از بچه های دیگه بود

استاد کنفرانس درس امروز که به عهدی من نیست به یکی دیگه از بچه ها گفته بودید

داد کشیدو گفت:اونو من تعییین میکنم بیا کنفرانستو بده

پرررررو سر من داد نشونت میدم خیلی خونسرد سر جام نشستمو گفتم من هیچی نخوندم

پس بفرمایید بیرون

پرووو فهمیده کاره من بوده میخواد تلافی کنه خیلی خونسرد کیفمو برداشتمو رفتم بیرون در کلاسم محکم کوبیدم بهم.....بی ادب ب....بی نذاکت.... تازه متوجه سوزش دستم شدم انقدر ناخنایه بلندمو تو دستم فشار داده بودم که خون اومده بودم رفتم ابخوری دستو شستم السا نیستم اگه این کارشو تلافی نکنم دیگه حوصلهی کلاس بعدی رو نداشتم سوار ماشین خوشگلم شدمو رفتم خونه

اخههههه مادر من عزیز من تاج سر من شما برید من خسته ام نمیام

الساااا بامن لجبازی نکن مادر رادوین سفارش کرده که تو هم بیای پاشو حاضر شو

ای خداااااا اخه من چه گ*ن*ا*هی کردم باشه شما برید منم الان حاضر میشم

قربونت برم دختر گلم

خدانکنه

امروز مادر رادوین یه مهمونی گرفته که مثلا به این بهانه رادوینو النا بیشتر اشنا شن بدبخت نمیدونه که الناو رادوین در7روز هفته10بار همدیگرو میبینن حالامامانم گیر داده که منم برم هووووف

رفتم حموم و یه دوش نیم ساعتی گرفتم موهامو باسشوار خشکوشونه کردم یه مانتو کوتاه که تا2وجب بالای زانوم بود رنگشم قهوه اس=ی نیره پوشیدم که دوتا جیب کنارش داشت بایه کمربند خوشگل دور کمرش خیلی هم تنگ بود که اندام بی نقصمو به خوبی نشون میداد با یه شلوار جین مشکی و یه شال قهوهای که توش رگه های مشکی داشت نشستم پشت میز ارایشم یه کم کرم چون صورتم سفید بود بایه کم پنکک با این که از سایه چشم متنفر بودم اما امتحان کردم ببینم چطوری میشم..یه سایه چشم قهوه ای و یه خط چشم پهنم کشیدم بایه رژگونه اجری و در اخر یه رژ قهوه ایه کمرنگ که رو لب خیلی ناناس میشد یعنی خودم نمیتونستم از خودم چشم بردارم خداجون قربونت برم که منو انقدر خوشکل افریدی دمت گررررم فداتشم سایه چشمم جلوهی چشمامو دوبرابر کرده بود ... موهامو یه ور خوشگل ریختم بیرون از زیر شالم و در اخر یه دسبند خوشگل مشکش هم بستم

از کیفم خوشم نمیاد گوشیمو انداختتم تو جیب شلئوارمو رفتم پایین که دیدم همه منتظر منن

بریم

همه برگشتن منو نگاه کردن وااای النا چقدر خوشگل شده بود النا یه ماتوی سبز پوشیده بود که خیلی تنگ بود با یه شال شبز و شلوار مشکی ارایش فوق العاده ای کر ده بود کلیا کرم زده بود یه سایه چشم سبز پررنگ باخط چشم مشکیه باریک تو چشماشو مداد کشیده بود یه رژ قرمز جیغ و رژگونه صورتا خیلی خوشگل شده بود سوت بلندی زدمو گفتم:اوه مای گاددد ماد مازل شما چقدر خوشگل شدییه پشت چشم خوشکل نازک کردو گفت:بلههههه میدونم من کلا خوشگلم

یه دفعه دیدم بابا بلند شد گفت من میرم ماشینو روشن کنم شماهم بیااااد یعنی خاااااک توسرم چرا یادم نبود مامانو باباهم اینجان النا که رنگ توت فرنگی شده بود منم که اصلا اهل خجالت نبودم نیشمو باز کردم که مامانم گفت:دخترم بودن دخترا قدیم یه ذره شرم و حیا داشتن این چه حرفی بود تو زدی جلو بابات نگاه خواهرت چه رنگی شدها

بیخی مامان جونم بیاین برین بالاخره که باید خودشو اماده کنه النا جیغ زد میکشمت الساااااا منم بیخیال خندیدمو دویدم بیرون کفشای پاشنه 7سانتیه مشکیکو پوشیدمو سوار ماشین شدم

بالاخره رسیدیم وااای که چقدر این مامان تو گوش من خوند سروسنگین باش به پرو پای رادسین نپر ال کن بل کن وااای مامان داشت دوباره میومد که نصیحت کنه گفتم: مامان یادمه تورو خدادوباره شروع نکن مامان یه چشم غره خوشگل رفتو بیخیال شد بابا زنگو زد بدون اینکه بگن کیه درو باز کردن رفتیم تو خونهی رادوین اینا خیلی خونشون خوشگل بود اول یه سنگفرش بود که باید طی میکردی تا بخونه برسی خونشون ویلایی بود تو حیاط پراز درخت بودو چراغ های بلند که حیاطشونو روشن میکرد در خونشون باز شدو مامانشو باباشو رادسینو رادوین اومدن پیشوازمون با همشون احوال پرسی کردم به مامانش که رسیدم چنان چلوندم که فکر کردم استخونام خورد شد باباباشم دست دادم با رادوینم دست دادمو رسید به رادسین یه اخم کمرنگ کردمو گفتم سلام یه لبخند زدو گفت سلام عزیز دلم خوبی ودستشو دراز کرد

حیف که مامان زوم کرده بود رو من وگرنه یه دستی نشوننت میدادم باهاش دست دادمو گفتم :اولا که خوبم دوما این هزار بار من عزیز شما نیستم خندید و گفت گلم چه بخوای چه نخوای عزیز منی م....یه دفغه لبخندشو خوردو دستشو اورد جلو جلو چه غلطی میخواد بکنه دورمو نگاه کرد وای پس بابا اینا کوشن حتما دیدن من دارم با این حرف میزنن رفتن تو که مثلا ماراحت باشیم وااای دستشو گذاشت و گونکو همونطور که نوازش میکرد گفت چه خوشگل شدی

دستشو پس زدمو بدون جواب رفتم تو سالن پیش النا نشستمو گفتم :تو نباید ببینی من اومدم یا مردم همینطوری سرتو میندازی و میای تو

درررررد مگه من مثل تو و رادوینم

میخواست نیشگونم بگیره که گفتم اوه اوه راد وینوتاچشمش به رادوین افتاد یه لخند متین زدو مثل خانما درست نشست خب خب خب بریم سراغ خونه ببینیم چطوریه فکر کنم 200یا300متر بود 4تا اتق پایین بود که دراشون بسته بود با یه سالن خیلی بزرگ که دورتادورش مبلای ساطنتیه بزرگ به رنگ سفید کلا دکوراسیون خونش سفید بود یه ال سی دیه بزرگ گوشه خونشون با یه کمد تزیناتی که بغل ال سی دیشون بود پله میخورد میرفت طبقه بالاشون که از رادوین شنیدم بالاهم 4تا اتاق داره

السا جون

جونمخاله جون(مامان رادوین )

پاشو توجوونی میان ما نشین حوصلت سر میره یا برو تلویزیون ببین یابرو تو حیاط قدم بزن

اخخخخ قربون دهنت زود تر میگفتی

چش خاله جون پس با اجازه جمعتونو درک میکنم

خاله یه لبخند ملیح زد که منم با یه لبخند جوابشو دادم ئاشتم از کنار رادسین رد میشدم که دیدم یه لبخند خیلی گنده روصورتشه وااا خوب درد نیشتو ببند یه اخم غلیظ کردمو از کنارش گذشتم و رفتم تو حیاط وااای اخیش یه نفس عمیق کشیدمو رفتم لا به لا درختاشون وااای خیلی قشنگ بود درخت های کاج و بید مجنون خیلی قشنگ بود همینجوری داشتم راه میرفتم که یه صدایی اومد سریع برگشتم که رفتم توبغل یکی یا خدا یاحضرت عباس این کیه همینکه اومدم یه جیغ خوشگل بنفش جیغ بزنم صدا رادسینو شنیدم خوش میگذره خوشگلم با یه اخم غلیظ گفتم :خوش میگذشت اما همین که ریخت نحستو دیدم همه ی خوشی هام پرید

اوه اوه فکر کنم خیلی عصبانی شد که دستاشو مشت کردو صورتش قرمز شد تو که حرکت به سمتم خیز برداشت بازو هامو گرفتو کوبوندم به درخت پشت سرم که درخت کاج بود یه دردخیلی زیاد پیچید تو کمرم که اگه لبو به دندون نمیگرفتم یه جیغ خوشگل میکشیدم بدون توجه به درد خیلی بدم سرش ئائ کشیدم :هوووووو چته وحشی رم کردی افسار پاره کردی گمشو اونور وحشی انقدر از ساختمون دور شده بودیم که میدونستم صدام نمیره تو از کنارش رد شدمو یه تنه محکمم بهش زدم که دستمو گرفت و فشار داد اخخخخخ دستم الهی ذلیل شی :مگه مرز داری گمشووووو کنار

خیلی دوست داری لجمو دربیاری اره..... ادمت میکنم

گمشو من اصلا تورو ادم حساب میکنم که لجتو دربیارم

بازم دستو فشار داد که ایندفعه یه جیغ خفیف کشیدمو با پا زدم رو پاش

تا خم شد اومدم در برم که همونطور که خم شده بودو دستش رو دلش بود دستمو گرفتو چسبوندم باز به درختو گفت: بفهمممم منننن شوهرتم

چنان با داد گفت که فکر کردم گوشم کرشد منم داد زدم:خفه شو من بمیرمم زنه توی عوضی نمیشم

یه پوزخند زدو گفت بهت ثابت میکنم

در مقابل چشمای درشتش دویدم سمت خونه..... یه بغض بدی تو گلوم بود چرا به خدم اجازه دادم بغلم کنه رسیدم به در سالن یه نفس عمیق کشیدمو و چند دفعه ابه دهنمو قورت دادم که خدا رو شکر بغضم از بین رفت شالمو سرم کردمو درستش کردم و وارد سالن شدم رفتمو روی صندلی نشستم که خاله گفت:چرا انقدر زود اومدی خاله

یه لبخند زدمو گفتم:حوصلم سررفت دیگه اومدم

اونم یه لبخند زدو دیگه چیزی نگفت همه داشتن حرف میزدن و منم تو فکر تلاخفیه کارای پاچه گیر بودم که مستخدم روبه خاله گفت :خانم شام حاضره میزم چیدم

خاله :مرسی هما(اسمه مستخدمشون)

و روبه ما گفت بفرمایید برای شام یه دفعه خاله گفت رادوین پس رادسین کوش

رادوین:به من زنگ زد گفت یه کاری برام پیش اومده....رفتم شرکت.... نمیرسم بیام خونه برای شام از همه از طرف من عذر خواهی کن

دیگه چیزی نگفتنو شامو خوردیم موقع خداحافظی هم رادسین نیومد ماهم خداحافظی کردیمو اومدیم

السا مامان پاشو دانشگاهت دیرشد

چشمامو باز کردمو گفتم :مامان امروز خیلی خستم نمیرم

مامانم چیزی نگفتو رفت بیرون یهوووو یاد این افتادم که امروز با پاچه گیر کلاس داریم دیشب همش داشتم فکر میکردم چه بلایی سرش بیارم که بالاخره یه راه به ذهنم رسید سریع از روی تخت بلند شدمو پریدم تو دستشویی کارامو کردمو پریدم بیرون یه مانتو سفید که تا پایین زانوم بود که دو تا جیب مشکی کنارش بور با یه کمربند خوشگل مشکی که دور کمرش بود با یه شلوار لوله تفنگی مشکی و یه مقنعه مشکی نشستم پشت میز توالتم سریع یه سایه چشم خاکستری به یه روژ صورتی کمرنگ نانازو یه خط چشم محو کشیدم و کرمم که هیچی به اندازه کافی سفید بودم مو هامم که یه کج زده بودمو یه خردشم ریخته بودم تو صورتم عالی شدم رفتم پایین

سریع پریدم یه ساندویچ کره مربا درست کردمو همونطورکه گاز میزدم گفتم به کارتون برسین و سریع فرار کردم نشستم پشت ماشینو اهنگ امید جهانو گذاشتم صداشم تا اخر بلند کردم طوری که شیشه ها میلرزیدن و زدم بیرون

تو کوچمون دختری قد بلنده بلنده بلنده

امیده جهان

تو کوچمون دختری قد بلنده

وقتی میبینمش بهم میخنده

میخوام بگم دوست دارم نمیشه ناز میکنه درو بر وم میبنده

ناز میکنه درو بروم میخنده

تاتو پاتو میذاری تو یه کوچه عطر تن تو میپیچه توی کوچه

تاتو پاتو میذاری تو یه کوچه عطر تن تو میپیچه توی کوچه

تو کوچمون دختری قد بلنده بلنده بلنده

امیده جهان

تو کوچمون دختری قد بلنده

وقتی میبینمش بهم میخنده

میخوام بگم دوست دارم نمیشه ناز میکنه درو بر وم میبنده

ناز میکنه درو بروم میخنده

تاتو پاتو میذاری تو یه کوچه عطر تن تو میپیچه توی کوچه

تاتو پاتو میذاری تو یه کوچه عطر تن تو میپیچه توی کوچه

اهنگ که تموم شد منم رسیدم دانشگاه ماشینو پارک کردمو پریدم تو کلاس خداروشکرکسی تو کلاس نبود سریع سوزنته گردمو که دیشب تو جیب کیفم گذاشته بودم در اوردمو خواستم بذارم تو صندلیش که یه لحظه پشیمون شدم اخهههه این چه کاریه تو میخوای بکنی بچه شدی

بهههه وجدان جون یه چند روز نبودی راحت بودیم ازدستت بیخیال بذاز حالشو بگیرم

دیگه به حرف وجدان گوش نکردمو سوزت ته گردو یه کوچولو تو صندلی فرو بردمو طوری درستش کردم که به چشم نیاد و با خیال راحت رفتمنشستم سرجام در کلاس باز شدو کم کم بچه ها اومدن هرپسری هم میومد یه چند لحظه به من نگاه میکردو یه تیکه مینداخت که دوبرابر جوابشو میدام سانازم اومد کنارم نشست اونم چند لحظه زل زد که گفتم :علیک سلام من خوبم توخوبی

واااای الی نمیری چه خوشگل شدی

یه لبخند خوشگل زدمو گفتم:میدونم خوشگلم عزیزم نیازی نبود تو بگی

اوه اوه اعتماد به سقفت منو کشته

ای البالو خشکه

یه دفعه ساناز زد زیر خنده توجهه همه به ما جلب شد یکی خوانوندم تو پهلوشو اروم گفتم چه مرگیته اما اون بی توجه بلند بلند میخندید

خانم امینی مشکلی پیش اومده

اوه اوه اوه اینکه پاچه گیرمون چرخیدم طرفش بالا سر ما وایساده بودو اخماشم توهم ......اوه اوه تیپشو ببین الهیییییی ننت دورت بگرده یه شلوار کتون مشکی تنگ بایه پیراهن مشکی اونم که یه کت خاکستری هم پوشیده بود .... وااای چه خوشگل شده موهاشو خیلی ناز ریخته بود تو صورتش که خیلی جذابش کرده بود و شیش تیغم کرده بود بچم جیگرتو خام خام ساناز که با صدای پاچه گیرمون خودشو جمع و جور کرده بود گفت:نه استاد مشکلی پیش نیومده

پس لطفا دفعه ی دیگه اگر مشکلی پیش نیومده بیخودی نزنین زیر خنده

صدای خندهی ریز ریز بچه ها میومد رنگ صورت سانازم شده بود رنگ وجه و دستاشو مشت کرده بود با صدای ارومی گفت :چشم استاد

استادم سرشو تکون داد همونطور که به طرف صندلیش میرفت گفت:خانم مشرقی بیاید بیاد درس امروز با شماست

من که داشتم ریز به ریز کاراشومیدیدم گفتم :استاد امروز کنفرانس با من نبود

با اخم زل زد به منو گفت:اینو شما تعیین میکنید.... بفرمایید کنفرانستونو بدین..... اگرم نخوندین برید بیرون

اشغال.... عوضی ....نفهمه خر من که میدونم داری تلافی میکنی ادمت میکنم

با این که هیچی نخونده بودم اما بلند شدم رفتم جلو اونم یه ابروشو انداخت بالا دست به سینه همون کنار صندلیش ایستاد اای یارتاقان بگیری خوب بتمرگ روصندلیت دیگه رفتم وایسادم روسکو و گفتم :بسم الله الرحمن الرحیم

ایییی خدااا حالا من چی بگم همونجور وایساده بودم که دیدم پاچه گیر یه پوزخند زدو گفت:خانم مشرقی اگر .....

ادامه حرفشو نزد چون نشست رو صندلی اقاااااا نشستن همانا و دادی که کشید همانا یعنی چنان دادی کشید چنان دادی کشید که من که بغلش وایساده بودم به شخصه کرررر شدم همه ی کلاسو سکوت برداشته بود که با شلیک خندهی منو ساناز رفت به هوا یعنی چنان میخندیدیم که دلم درد گرفته بود یه دفعه پاچه گیر دستشو برد بالا و کوبوند رو میز همه به شخصه خفه شدن جز من که هنوز میخندیدمو ریلکس وایساده بودم اومد روبه روم وایسادو داد کشید:امروز کلاس تعطیله همه به جز خانم مشرقی میتونین برین سررررررریع

سریع رو باداد گفت ....واااای صورتشو شده رنگ لبو..... واااای چرا دستاشو مشت کرده نکنه میخواد با مشتاش صورتمو سرویس کنه ....واااای خدایا من جوونم هزارتا ارزو دارم .....هنوز مرد رویاهامو ندیدیم ....خدااایا این چرا اینجوری به من زل زده....وایساده بود روبه رومو تند تند نفس میکشد داشتم میمردم اما نشون نمیدادم ......با هزارتا مکافاتو سلامو صلوات دوباره یه لبخند نشوندم رولبم ....اخرین دانشجوهم از کلاس بیرون رفتو درو به هم کوبید......یا حضرت عباس این چرا هی داره میاد جلو ..... اون میومد جلو من میرفتم عقب انقدر رفتم عقب که خوردم به دیوار دیکه لبخند نمیزدم قلبم تند تند میزد اما نشون نمیدادم که ترسیدم ... دستشو اورد بالا محکم کوبید به تخته وایت برد بالا سرم سرشو اورد جلو داد زد :چه غلطی داری میکنیییی فکرکردی خیلی خوشم مباد ازت که اینکارارو برا توجه میکنی نهههه خانم تو پشیزی برا من ارزش نداری نه تو نه این کارای مصخرت فکر میکنی خوشم میاد از این مصخره بازیاااات هاااااان

چنان داد زد که گوشم کرررر شدددد ..... این چیگفت گفت من برا توچه اون اینکارارو میکنم... من براش پشیزی ارزش ندارم ... یه دفعه خشم سرتا پامو گرفت هیچکس اجازه نداره بامن اینجوری حرف بزنه منم مثل خودش داد زدمو گفتم :اولا این صدا انکرولاسواتتو بیار پایین دوما من تورو اندازه یه مورچه هم ادم حساب نمیکنم چه برسه به اینکه بیام واسه توجه تو اینکارو بکنم سوما تو هم برامن پشیزی ارزش نداری فکر نکن چون استادی هر غلطی خواستی میتونی بکنی ..باتحقیر به سرتا پاش نگاه کردمو گفتم :من 10تا مثل تورو میخرم در راه خدا ازاد میکنم حالا هم بکش کنار

اومدم از بقلش رد بشم که دستمو گرفتو کوبوندم تودیوار یعنی چنان دردی گرفت که کبود شدم اما یه اخم نگفتم

مواظب حرف زدنت باش خانم مشرقی برات گرون تموم میشه

یه پوزخند زدمو به تمسخر نگاش کردم و گفتم:از ادمایی که فقط شعار میدن و هیچ کاری از دستشون بر نیاد متنفرم تو چشماش نگاه کردمو گفتم :توهم جزو همون ادمایی .....دیگه صبر نکردم رفتم کیفمو چنگ زدو بدن اینکه نگاش کنم درکلاسو باز کردم که یه دفعه تمام بچه ها ریختن روهم ....... یه لحظه عصبانیتم فراموش شدو زدوم زیر خنده

اینجااااااا چه خبره

اوه اوه بچه ها دوتا پاداشتن ده تا دیگه هم با این داد استاد قرض کردنو الفرار منم خیلی ریلکس اومدم بیرون درم چنان کوبیدم به هم که مخ خودم سوت کشید

خیلی خوشحالم امروز عقد النا و رادوینه از صبح اومدم با النا تو ارایشگاه اونو که بردن تو یه اتاق مخصوص چند بارم اومدم برم تو اتاق که با چشم غره ارایشگره منصرف شدم مثل یه بچه خوب اومدم نشستم تا ارایشم کنن

پاشو خوشگل خانم تموم شد

پاشدمو خودمو تو ایینه نگاه کردم وااااای جون بخورمت جیگر این منم ابرو هامو نازک کرده بودصورتمو کرمو پنکک زده بود با سایه چشم نقره ایو خاکستری یه خط چشم نازک ابی با ریمل و رژگونه صورتی دراخرم یه رژقرمززز موهامو خوشگال شینیون کرده بود و جلوی موهامم کج ریخته بود توصورتم اسپریه قهوه ای پررنگم زده بود به موهام که خیلی خوشگل شده بود لباسمم رنگش نقره ای بود و تا بالای زانوم بود رو سینشم سنگ کاری شده بودو یه پاپیون خوشگل سفید دور کمرش داشت کفشا پاشنه 12سانتیه نقره ایمم پوشیدمو منتظر النا شدم بالاخره در باز شدو اومد بیرون وااای خدا این الناست ارایشش خیلی خوشگل بود ابروهاشو خوشگل برداشته بود بود سایه سفید تو چشماشو مداد کشیده بود باریملو مژه مصنوعیو خط چشم کلفتی که فقط بالای چشمم کشیده بود و رژگونه خلیییییی کمرنگ صورتی که زیاد معلوم نبود بارژقرمز اتشین رژش با سیاهی چشماش هارمونی خوشگلی ایجاد کرده بود مخصوصا که لنز مشکی هم گذاشته گذاشته بود هزار برابر خوشگل تر شده بود ....موهاش بالاش گل بود و پایینش بابیلیس شده بو..... جلو موهاشم مثل من کج ریخته بودو با تورشم با یه تاج خوشکل وسط موهاش بود......لباس عروسشم سفید طلایی بود .....والبتهههه خیلیییی پوف داشت که اگه رویه فرش 12متری می استاد تمام فرشو میگرفت....به خودم اومدم ..رفتم جلوهو یه ب*و*س ابدار ازش کردمو گفتم:بلا چه خوشگل شدی النا به شوخی اخم کرد...یکی زد بازوم که بیشتر درحد نوازش بود.... اخه خیلی مهربونه دلش نمیاد محکم بزنه و گفت:بی ادب

خندیدم و نگاش کردم که با صدای ارایشگره به خودمون اومدیم :عروس خانم لطفا شنلتونو بپوشین اقا دوما اومدن منتظرن....تندی رفتم ماتو شالمو پوشیدم ....النا هم به کمک ارایشگره شنیلشو پوشده بود ...چون پوف لباسش زیاد بود کمکش کردم که بریم بیرون همین که رفتیم فیلمبردار اومده بود ... شروع کرد به فیلم گرفتن منم رفتم جلووو که اقا دومادو دیدم ...وااای ببین این چیکار کرده...کتو شلوار براق مشکی با پیراهن سفیدو کروات مشکی و سفید با کفشهای مجلسی...خداییش خیلی بهم میومدن...اروم اروم رفتیم جلو دست النا و گذاشتم تو دست رادوینو گفتم :خداییش خیلی بهم میاین اما اجیه من سرتره

رادوینم که همون اول زل زده بود به صورت النا خندیدو گفت :اونک که صد البته بعدشم اروم پیشونی النا رو ب*و*سیدو رفتن سوار ماشین شدن و فیلمبردارم دنبالشون ....منم رفتم سوار ماشین عزیزم شدمو پیش به سوی باغ ...النا بهم گفته بود که اول میرن اتلیه بعدشم میان باغ

از ماشینم پیاده شدمو رفتم تو باغ یاعلیییی ببین چه خبره ....از کوچیک تا بزرگ داشتن میر*ق*صیدن سریع رفتم لباسامو عوض کردمو اومدم ....داشتم میرفتم پیش مامان که با دیدن صحنه روبروم خشکم زد....این اینجا چیکار میکرد چرا پیش رادسین وایساده.... واااااای عجب تیپی هم زده ...یه پیرهن استین کوتاه به رنگ سورمه ای که خیلی تنگ بودو عضله های خوشگلشو به نمایان میذاشت باشه شلوار لی یخی فوق العاده شده بود با کفش های اسپرت ...کلا تیپ اسپرتش نفس گیرش کرده بود...تا حاا توی دانشگاه اینجوری تیپ نزده بود......اههههه خاک برسرت السا همین امروز تودانشگاه داشتین همو تیکه پاره میکردینا حالا داری از تیپش تعریف مبکنی....حالا من چرا انقدر یخ کردم ....چرا انقدر قلبم تند تند میزنه السا فکرکنم دیوونه شدی....اونم منو دید....نمیدونم اما فکر کنم وقتی منو دید زیاد هل شدو دستو پاشو گم کرد سریع یه چیزی به رادسین گفت که رادسینم برگشت منو نگاه کردو رفت....از اون حالت منگی در اومدمو بدون توجه به لبخند مضخرفو چشمک رادسین رفتم پیش مامان نشستم ...که همون موقع رادوینو النا هم اومدن همه رفتن جلوشونو شروع کردن به دست و کل کشیدن ....منم بلند شدم برم که دیدم ارین داره میاد پیش من ....ایوای چرا من دارم میگم ارین این همون پاچه گیر خدمونه.....بازم ضربان قلبم رفت بالا و یخ کردم....وااای من چرا اینجوری میشم ... رسید به من یه لبخند زدو گفت: احوال شما السا خانم..... اووووو چه زودم پسر خاله شد السا خانم اصلا انگار نه انگار که امروز داشتیم شاخ و شونه میشیدیم واسه هم ......منم به تبعیت از اون یه لبخند زدمو گفتم :سلام استاد خیلی خوش اومدین....اصلا فکر نمیکردم اینجا ببینمتون .....و دستمو گذاشتم تو دست مردونش چقدر دستش گرم بود...نمی دونم چرا اصلا دوست نداشتم دستمو از دستش بیارم بیرون ...اما دیدم دیگه زشته دستمو کشیدمو خیره به چشمای نافزش که برق خاصی میزد گفت:من دوست رادسینم امشب اون منو دعوت کرده .....فقط به زدن لبخندی اکتفا کردم ...و خیره شدم تو چشماش ...دیگه بدنم سرد نبود گرم گرم بود...باصدای ارکستر که برا عروسو داماد میخوند به خودم اومدم النا و رادوین خیلی زیبا نشسته بودن پیش هم...با یه "ببخشید......با اجازه"از کنار ارین رد شدمو رفتم پیش النا و رادوین ضربان قلبم هنوزم تند میزد...دستمو گذاشتم رو قلبمو اروم گفتم" اخه چت شده ...چرا انقدر تند میزنی " رفتم پیش النا تبریک گفتم و اومدم نشستم پیش مامان همه داشتن وسط میر*ق*صیدن منم حوصلم سررفته بود خواستم برم وسط یه ذره قر بدم که یه دستی جلوم دراز شد ...نگاه کردم که دیدم ارین با یه لبخند جذاب بهم خیره شده و گفت :بانو افتخار این دور ر*ق*صو میدن

بازم این قلب من شروع کرد به بندری رفتن ...خیلی اروم دستمو گذاشتم تو دستشو رفتم وسط ...یه دستشو دور کمرم حلقه کردو فشار خفیفی اورد با اون یکی دستشم دستمو گرفت ... خیره شدم تو چشماش ...دیگه قلبم تند نمیزد ...در عوض ارامش خاصی داشت اونم زل زده بود تو چشمای منو با یه لبخند جذاب نگام میکرد ...اروم اروم سرش اومد پایین ....اوا میخوا د چیکار کنه ...هل کردم میخواستم یه ذره خورمو بکشم عقب که چون دستاش حلقه بود دور کمرم نشد....دم گوشم اروم گفت:امشب خیلی خوشگل شدی

...بازن ضربان قلبم رفت بالا ...به زور یه لبخن زدمو گفتم :شما هم همینطور

نمیدونم چرا اما اصلا دوست نداشتم از تو بغلش بیام بیرون..... سرشو اورد بالا و خیره شد تو چشمام منم همینطور......اهنگ تموم شد خواستم از تو بغلش بیام بیرون که نذاشت یه فشار خفیف به کمرم داد و یه لبخند جذاب زدو ولم کرد منم رفتم پیش مامان نشستم ...اما تمام فکرم پیش ارین بود .....اخه چرا انقدر رفتارش عوض شده انگار دیگه اون پسر مغرور نیست ...هوففففففف ....دیگه از بس ر*ق*صیده بودم پاهام ذوق ذوق میکرد .... دیگه اخر عقد داشتم هلاک میشدم اومدیم خونه از بس خسته بودم حتی ارایشمو پاک نکردم فقط رفتم توتختو باهمون لباسا خوابیدم

الساااااا ..... عزیزم پاشو دانشگاهت دیر شد

ای تو روح هرچی دانشگاههههههه

باشه مامان جون الان بلند میشم

چرا با این لباسا خوابیدی

وااای مامان دیشب از بس خسته بودم اصلا نفهمیدم چطوری خوابم برد

مامان دیگه هیچی نگفتو رفت بیرون منم بلند شدم ...هوووف تا زه ساعت 6دیگه خوابم نمیومد بلند شدم رفتم حموم یه دوش نیم ساعته گرفتمو اومدم بیرون ...همونطور که داشتم خودمو خشک میکردم ازتو کمدم یه مانتوی کوتاه که تا یهوجب بالای زانو بود رنگشم قرمز اتشین بور که ساده بود کاملا فقط یه کمربند زنجیری طلایی دور کمرش داشت پوشیدم به یه شلوار دم پا مشکی...موهامو با سشوار خشک کردمو همه رو با کلیبس بالا سرم درست کردمو جلو موهاموهم زدم بالا و یه ذرشم یه ور ریختم تو صورتم ......نمیدونم چرا امروز دوست داشتم خوشگل کنم ...نشستم پشت میز توالتم ....اخجون ارایش ....اول یه ذره کرم زدم بعدش یه عامه ریمل به مژه هام که پرپشتیشونو دوبرابرکردو بلند تر جلوهشون داد یه مدادم کشیدم تو چشمام ....یه رژلب قرمزززوبارژگونه قرمز و تمام عالییی شده بودم ...هرمونیه چشمام بالبام عالی شده بود خندیدمو یه چشمک برا خودم فرستادم ....و رفتم پایین

سلاااااام برمادر گلم صبحتون بخیر

سلااام دختر عزیزم صبح توهم بخیر... چه خوشکل شدی خبریه کلک

و یه چشمک زد اوه اوه مامان ماهم راه افتاده ها

نه مامان جونم چه خبری

از ماشین پیاده شدم و رفتم تو دانشگاه که دیدم ساناز داره میدوه سمت من همین که به من رسید ...وایساد نفس نفس زدن...دستاشو گذاشته بود رو زانوهاشو به پایین خم شده بودو نفس نفس میزد

سلام .....چیزی شده سانی

سلام ...نه یه نقشه ریختم برا این استاده توپ

سرشو اورد بالا یه ذره به من نگاه کردو گفت :چه خوشکل کردی کلک خبریه

اینم یه چشمک زدو مارموز خندید ......وااا اینا همشون یه چیزی شون میشه ها خوب من که هروز ارایش میکنم

روانی هااا ..چه خبری امروز دلم خواست الکی تیپ بزنم بعدشم من هرروز ارایش میکنم

بیخبال این حرف ها ...بیا نقشمو واست بگم

نمیدونم چرا اما اص لا دیگه دوست نداشتم بلا سرش بیاریم ..برای همینم به ساناز گفتم :بیخیال سانی حوصله داداشو ندارم

چی چیرو بیخیال ...این نقشه ای که کشیدم مولای درزش نمیره

ساناز جون من بیخیال میخوای دوباره از کلاس پرتمون کنه بیرون

اووو توکه خیلی باهاش لج بودی حالا چرامخالفی

هنوزم باهاش لجم اما نمیخوام دیگه از کلاس پرتم کنه بیرون

نمیدونم چرا اما وقتی که گفتم هنوزم لجم باهاش یه حس بدی بهم دست داد

اوکی ...پس بیخیال بیا بریم سر کلاس

بریم

رفتیم توکلاسو ردیف اول نشستیم تا ارین بیاد ...نمی دونم چرا اما دوباره قلبم شروع کرد به تند زدن ..در کلاس باز شد و ارین اومد ت...با دیدنش تپش قلبم بیشتر شدو تنم سرد شد .....تیپش نفس گیرش کرده بود ... یه شلوار کتون مشکی با پیراهن سفیدو کت سفید fitتنش .... با کفش های ال استار ....موهاشو زده بود بالا اما از بس لخت بودن چند تارش ریخته بود تو صورتش ...خیلی خوشگل شده بود اومد و نشست رو صندلیش ...به همه یه نگاه کرد به من که رسید رو صورتم چند ثانیه مکث کردو لبخند زد....دو باره گرم شدم منم بایه لبخند جذاب جوابشو دادم ...به ثانیه نکشید که ارنج ساناز رفت تو پهلوم و در گوشم گفت:ایکبیری این چرا به تو اینطوری لبخند میزنه

گمشووو کی به من لبخند زد

خفه ..گوش مخملی خودتی

جوابشوندادمو روبه استاد که حاظرو غایب میکرد ....تا اسممو خوند دستمو بردم بالا دیگه چیزی نگفتم و حواسمو دادم به درس کلاس با "خسته نباشید "استاد تموم شدو ماهم رفتیم

تق تق تق

بله

سرمو بردم توهو گفتم: ابجی بزرگه اجازه هست

اوهوووو چی شده تو با ادب شدی ....در میزنی

گمشو لیاقت نداری

خیای خب حالا گریه نکن...بیا تو ببینم چیکارداری

رفتم تو و نشستم کنارش روتخت نمیدونستم چطوری بگم چند تا نفس عمیق کشیدمو گفتم

النا ...م ..من ....اومممم ....من....ی....یه .....ا.مممم

وا السا سیدیت خش دار شده مثل ادم بگو ببینم چته

یه چپ چپ نگاش کردمو گفتم :تو ببند تا من بگم.....راستش من یه جند روز هست تپش قلب گرفتم

یعنی چه

نمیدونم یه چند روزه یه دفعه تپش قلب میگیرمو تنم سرد میشه ....بعد یه دفعه ای گرم میشم و اروم میشم

چهره السا یه ذره عوض شدو با لحن موز ماری گفت :چه موقعه ای اینطوری میشی

وقتی که ....ا.مممممم.....وقتی که استادمونو میبینم

السا چشماشو ریز کردو با یه لیخند گفت :وقتی میبینیش قلبت تند تند میزنه و دستو پاتو گم میکنی و تنت سرد میشه بعد یه دفعه گرم میشه ...اره

بسمه الله این از کجا میدونه سرموتکون دادمو گفتم :اره

خندیدو گفت :وااای باورم نمیشه یعنی تو هم عاشق شدی

چیییییییی .....عاشققققق یه دفعه بلند زدم زیر خنده یعنی چنان بلند میخندیدم که السا بدبخت کفش تاید شد .....دلمو گرفته بودمو داشتم میخندیدم ...انقدر خندیده بودم که از چشمام اشک میومد ...السا هم همینجوری نگام میکردو چشماشم شده بود قده سکه 10تومنی یه ذره که گذشت با پاش خوابوند تو پهلومو گفت:زهر مار په چته عین خر عرعر میکنی منم که هنوز اثرات خنده رو لبم بود گفتم:خیلی جک باهالی گفتی اخه منو چه به عشقو عاشقی

تولا که مگه تو چته ...دوما که ببند این تالارو(به دهانم که هنوز میخندیدم اشاره کرد)سوما که تو خودت نمیخوای باور کنی

منم بر اثر لحن جدیه النا جدی شدموگفتم :وااای السا نکنه عاشق شدم

واااا ...مگه گ*ن*ا*ه کردی که میگی واای

من نمیخوام عاشقبشم

چشمای السا گردشدو گفت :چرا

خوب من دوست نداشتم توی این سن عاشق بشم

اولا که عشقو عاشقی دست خود ادم نیست عشق مقدسه ...کم کم میادو تو دلت میشینه تو الان عاشقیو عشقت پاکه پس قبولش کن

السا اگه اون منو دوست نداشته باشه چی

بی اراده بغض کردم ...واقعا اگه دوستم نداشته باشه چی کار کنم

النا تو عاشق شدی ...پس اگه فکر میکنی اون عاشقت نیست خودت عاشقش کن نذار یه عمر حسرت بخوری ....تمام تلاشتو بکن که وقتی خدایی نکرده رفت با یکی دیگه نابود نشی ....خودتو سرزنش نکنی که چرا عقب نشینی کردی ..حتی اگه لازم شد غرورتو بشکنو بهش بگو که دوسش داری

النا ساکت شد منم دیگه بیشتر موندنو جایز ندونستمو بلند شدم که برم دستم به دستگیره در نرسیده النا صدام کرد

السا

جانم

اومممم ....می ...میخواستم بگم ....اومم

نگار تردید داشت برای گفتن حرفش

گفتم :النا جان حرفی میخوای بزنی

خوب میخواستم بگم ...اوممم پس راسین چی

نمیدونم چرا عصبانی شدم از لای دندونای یهم چسبیده ام گفتم :هیچی ...من از اولم گفتم که اونو نمیخوام

اما الناااا

السا لطفا تمومش کن من از اولم کاری بارادسین نداشتم وندارم ونخواهم داشت

السا دیگه چیزی نگفت منم صبر نکردمو رفتم تو اتاقم حتی شامم نرفتم پایینو فقط به کار های ارین فکر میکردم به دعوا هامون به تغییر یه دفعه ایش نمیدونم چرا اما ته دلم شور میزد که همه این کاراش یه دروغه ....اگه اصلا منو دوست نداشته باشه چییی ...النا را ست میگفت باید عاشقش میکردم ...انقدر فکر کردم که نفهمیدم چطوری خوابم برد

با صدای الارم موبایلم از خواب بیدار شدم حرفی دیشب یادم اومد ....سریع بلند شدم رفتم حمومو یه دوش 20دقیقه ای گرفتم واومدم بیرونو رفتم با کله رفتم تو کمدم ...یه مانتو مشکی که دم استیناش قهوه ای بودو دکمه های اریب قهوه ای داشت برداشتم سمت چپ مانتو با حالت خوشکلی کار شده بود بایه شلوار مشکیو مقنعه ی قهوه ای موهامو با سشور خشک کردمو اسپری موم که طلایی بو برادشتمو یه ذره به جلویه موهام زدم و موهامو حالت دار ریختم تو صورتم بقیه موهامم دم اسبی بستم مانت شلوارمو پوشیدمو مقنعه موسرم کردمو نشستم رو میز توالتم اول یه کوچولو کرم بعدشم یه ساییه چشم قهوهای و کلیا ریمل و یه خط چشم محو تو چشمامم مداد کشیدموو رژگونه اجریو در اخر یه رژقهوه ایه براق و تمام

.....رفتم پایین که دیدم مامانم داره چایی دم میکنه

سلاااااااااام بر مادررررر عزیز

مامان که از صدای بلند من 12متر پریده بود بالا مثل خودم گفت

سلااااااااااااام بر دخترررر مریضضضض ...داخه دختر تو مگه مرز داری اینطوری سلام میکنی خوب مثل ادم سلام کن

من که از لخن مامان خندم گرفته بود گفتم :بیخی مامانجونم صبحونه رو بده بخوریم

مامان یه چشم غره بهم رفتو گفت :این چه طرز صحبت کردنه ...بیخی یعنی چه مثله ادم حرف بزن

وااای مامان باز افتادی رو دور گیر دادنا صبحونرو بده بخوریم

مامان میز صبحونه رو چیدو دیگه چیزی نگفت منم سریع چند تا لقمه خوردمو گفتم:مرسی مامانی

السا تو که چیزی نخوردی بیا یه چند لقمه دیگه بخور

مرسی مامان میخوام برم کلاسم دیر نشه

مامان دیگه چیزی نگفت منم سوار ماشینم شدمو حرکت کردم اهنگ (جزتو )رو گذاشتمو صداشو تااخر بلند کردم اصلا دوست نداشتم اهنگ با صدای اروم گوش کنم (مردم اذاری دیگه )

وجی جونببند باز که تو اومدی

جز تو کی میتونه عزیز من باشه

کی میتونه تو قلب من جا شه

مگه میشه مثل تو پیدا شه

همه چیزیم ایییی عزیزم

جز من کی واسه دیدن تو ح*ر*ی* ص* ه

اسمتو رو قلبش مینوسه

کونه هاش از ندیدنت خیسه

همه چیزممممم ای عزیممم

تو نباشی بی قرارم

بد میبینم بد میارم

بی تو مننننن

حس ندارم سر بزیرم گوشه گیرم کاش بمیرم

بی تو من ای عزیزم همه چیززززم

واسه ما دوتا چی بهتر از ما

از همین امروز تا اخر دنیاااااا

واسه ما دوتا چی بهتر از ما

از همین امروز تا اخر دنیاااااا

همه چیزم اییی عزیزم همه چیزم ای عزیزم

همه چیزم اییییی ....اییییی.... اییییی

رسیدم به دانشگاه ماشینو پارک کردم و ضبط و خاموش کردم اومدم پیاده بشم که همزمان با من یه نفره دیگه هم از ماشینش پیاده شد یه نگاه انداختم که دیدم .... اوه اوه ....ارینه ....وااای خدا جون دوباره تپش قلبم رفت بالاو تنم سرد شد... نگاه چه تیپی هم زده یه کت و شلوار کرم رنگ با پیراهن سفیدو کروات مشکی و سفید و کفش های مجلسیه مشکی که با کیفش سد شده بود موهاشو همه داده بود بالاو شیش تیغم کرده بود ددد ...بوی ادکلنشم که تمام پارکینگو براشته بود.... واقعا که هیکلش خیلی دختر کش بود از صد فرسخی معلومه ورزشکاره ...یه نگاه انداختم به خودمو یه دست کشیدم به مانتومو رفت جلو :سلام استاد

سلام السا خانم خوب هستین

مرسی استاد شما خوبین

بدون اینکه جوابمو بده یه ابروشو انداخت بالا و یه دستشو کرد تو جیبشو گفت :ارین

من که اصلا تو چشماش غرق شده بودم گفتم :بله

یه لبخند جذاب که خوشکلیشو صد برابر میکرد گفت :اسمم ارینه نه استاد

اما شما ازمن بزرگترین ادب حکم نمیکنه که اسمه کوچیکتونو صدا کنم

یه لبخند زدو با شیطنت گفت :اهان اونوقت ادب حکم میکنه که شما سوزن ته گرد بذاری رو میز من بعد حکم نمیکنه که منو با اسم کوچیک صدا کنی

واااااای منی که اصلا اهل خجالت نبودم گونه هام سرخ شدو سرمو انداختم پایینو گفتم :ب....بب...ببخشید ...ا....استاد من ...بر....برم ساناز منتظرمه ...دیگه صبر نکردم وباسرعت رفتم که صدای شلیک خندش بلند شد

اوه اوه این خندیدنم بلد بو دو ما نمیدونستیم

رفتم توکلاس که همین که وارد شدم سانازو دیدم رفتم پیشش نشستمو گفتم :سلام سانی جووون خوبی

اما انگار اصلا صدامو نشنید دستمو جلوش تکون دادمو گفتم سانی کجایی هوووو بازم انگار نه انگار....دست به کار شدمو یه نیشگون خوشگل ازش گرفت که جیغش رفت به هوااا....اخیششش ...اصلا عشق که در مردم ازاری هست .....تو اسکی سواری نیست ....ساناز همون تور که دستشو که نیشگون گرفته بودم ماساژمیداد گفت:درد داری....اذار داری....مرض داری مگه نمیبینی تو فکرم

یه نیش خوشکل براش باز کردمو گفتم :اولا سلام دوما نه اذار دارم نه درد دارم نه هیچ چیز دیگه دیدم حواست نیست از این روش استفاده کردم ....حالا چیشده چرا انقدر تو فکری

یه دفعه نیششو باز کردو گفت:اولا سلام دوما وااای الی باورت نمیشه اگه بگم چیشده

تو بگو من قول میدم باور کنم

استاد رعوفی(استاد زبانمون) ازم خواستگاری کرد

نهههههههههههههه

ارهههههههه

چطوری

هیچی داشتم از ماشینم پیاده میشدم که اومد جلو منم بش سلام کردم اونم جوابمو دادو گفت :خانم امینی میتونم چند لحظه وقتتونو بگیرم میشه بریم کافی شاپ منم قبول کردم با ماشینش رفتیم کافی شاپو اونجا بهم گفت که دوستم داره و خیلی وقت پیش میخواسته بهم بگه

تو چی گفتی

گفتم میخوام فکرکنم اونم گفت:تا هرموقع که دوست دارین فکر کنین اما امیدوارم جوابتون نه نباشه

حالاتو جوابت چیه

خوب معلومه مثبت

حالا کی میخوای جوایشو بدی

حالا وایسا یه 2هفته بدوونمش بعد جوابشو میدم

دیگه با اومدن استاد چیزی نگفتین

با خسته نباشید استاد وسایلمونو جمع کردیم .....هووووف...چقدر این فک زد از اول که اومد تا حالا داشت درس میداد انگاری قحطیه درس اومده

سانی من گشنمه میای بریم سلف

اولا دردو سانی ....دوما اره بریم الی

کوفتو الیییی

خندیدو گفت: ببین تو بدت میاد اسمتو مخفف بگم منم بدم میاد

ببند....بیا بریم مردم از گشنگی

حیف کلاسه بعدی رو با ارین داشتیم وگر نه میپیچوندم میرفتم خونه

ساناز چی میخوری بگیرم

کیک و چایی

اوکی

رفتم برا ساناز کیک و چای گرفتم برا خودمم کیکو ابمیوه ....داشتیم میخوردیم که دیدم استاد راعفی پور و یکی از دانشجوهاش اومدن دقیقا میز بقلیه ما نشستن... همین که نشستن انگار تازه سانازو دیده زل زده بود بهش...حتی پلکم نمیزد... میتونم قسم بخورم که از حرفایه دانشجویه کناریش حتی یه کلمشم نمیفهمید ...زیر چشمی نگاش کردم صورتی سبزه دماغ قلمی لبای قلوه ای چشمای درشت خاکستری قد بلند چهارشونه واقعا که جذاب بود یه کتو شلوار خاکستری پوشیده بود پاپیراهن سفید و کفش های مجلسیه سفید... اما اخلاقش یه چیزی به صفر بدهکار بود (فوق العاده سگی)وخشکو مغرور سانازم که انگار نه انگار سرش تو گوشیش بود

ساناز

جونم

میدونی الان استاد راعفی پور کجاست

چمیدونم حتما تو دفترشه

مطمنی

اوهوم

اگه بگم الان میز بقلیمون نشسته چیکار میکنی

سانی که داشت چاییشو میخورد که دفعه گیر کرد گلوشو شروع کرد به سرفه کردن ....تا من اومدم بلند شم بزنم پشتش....راعفی پور مثل جت از جاش پریدو امد کنار سانازو اروم زد پشتشو گفت حالتون خوبه خانمه امینی ساناز که یه ذره حالش بهتر شده بود گفت بله استاد خیلی ممنون

بریم السا منم سرمو تکون دادمو بلند شدم دیدم خیلی زشته سلام نکنم گفتم :سلام استاد

سلام خانمه مشرقی خوب هستین

مرسی استاد شما خوب هستین

خدارو شکر بد نیستم

خدارو شکر ...فعلا با اجازه

با ساناز به سمت کلاسمون حرکت کردیم که یه دفعه سانی با ذوق گفت:وااای السا دیدی چقدر نگرانم شد

اه اه ه حالا ذوقش برا چیه که تو انقدر ذوق میکنی

برو گمشو بی احساس

خوب حالا نارا حت نشو

چیزی نگفتو به سمت کلاس رفت

خب بابا ناهار مهمون من

اخ فدات بشه

خندیدمو گفتم :کی

همون بددبختی که قرار شوهرت بشه

هر دومون خندیدیمو رفتیم سر کلاس

خانم مشرقی

بله استاد

بفرمایید کنفرانس امروز باشماست

بلند شدمو با طنازی رفتم جلو ارینم خیره خیره نگام میکرد.....وااای که دوباره از نگاش ضربان قلبم رفت بالا.... رفتمو وایسادم رو سکو

ارینم از پشت میزش بلند شدو رفت گوشه کلاس ایستاد منم بدون این که نگاش کنم وایسادم توضیح دادن درس... وسطا درس بود که نگام افتاد تو چشمش.... میخواستم نگاموبدزدم اما مگه میشد از اون نگاه نافذ چشم بردااشت خیره تو چشماش ادامه دادم انمیدونم چرا اما انگار هیچ کونه احساسی نداشت چشماش ...قلبم اروم شده بود و زیر نگاه خیرش داغ کرده بودمو داشتم مثل کوره اتیش میگرفتم ....وقتی که گفتم تموم شد هردو از هم چشم برداشتیم زیر چشمی نگاش کردم که دیدم یه پوز خند رو لبشه ...وااا چرا پوز خند میزنه

نشست رو صندلیشو گفت :عالی بود بفرمایید

رفتم که بشینم که یکی از دانشجوها که اسمش (ارمان نصیری )بود که با منم خیلی باهاش لج بودم حتی چند بارم باهم دعوا کردم برام زیر پایی گرفت که منم حواسم پیش ارین بود پام گیر کرد به پاشو شپلقققق خوردم زمین ...اخخخخخ سرم ...یه درد خیلیی فجیع پیچید تو سرم ....همه ریخته بودن به خنده از سردرد حتی نمیتونستم چشمامو باز کنم .... با نعره ی ارین همه خفه خون گرفتن جونم ابهتتتت

اقای نصیریییییییی ...به چه حقی براش زیر پایی گرفتین که بخوره زمین

اس ...استاد من

خفه شوووو ...برو از کلاس بیرون جلسه بعدم حق نداری پا بزاری تو کلاس من سریععععععع

من که با کمک ساناز از رو زمین بلند شده بودم همون طوری با دهن باز داشتم نگاش میکردم..... نه تنها من بلکه تمام کلاس از ارین این رفتار بعید بود همیشه با همه با احترام رفتار میکرد البته من کمتر از بقیه جا خوردم... چون اون دفعه سوزن ته گرد گذاشته بودم رو صندلیش بیا و ببین چه نعره هایی میزد ....بیشتر از این جا خوردم که داشت از من دفاع میکرد داشتم از خوشی غش میکردم ....نصیری با سری افتاده از کلاس بیرون رفت ....اخیییش دلم خنک شد بچه پرو ....ارین اروم اومد جلوو گفت :حالت خوبه

بله استاد چیزی مهمی نیست

پس چرا دستت به سرت

سرم خورد به زمین یه کمی درد گرفت

میخوای بریم دکتر

وای که وقتی این حرفو زد باز دهن بچه ها شد غار علی صدر ....اخه از این استاد مغرور بعید بود این طوری نگران حال یکی بشه ...یعنی این رفتارشو بذارم پای دوست داشتن

نه استاد باور کنید چیز مهمی نیست

ارینم دیگه چیزی نگفت و رفت نشست پشت صندلیش یه ذره حرف زدو با خسته نباشی کلاس و ترک کرد داشتم وسایلما جمع میکردم که ساناز کنارم وایسادو گفت:السا این چرا اینطوری کرد

کی

این استاده دیگه

مگه چیکار کرد

ساناز چپ چپ نگم کردو گفت :بیا بیرون بن بسته

متعجب گفتم چی:کوچه علی چپ ... تو فکر میکنی من خرم این استاده تا حالا سر هیچ کدوم از دانشجوهاش به خاطر اون یکی داد نزده بود بعد واسه تو که این همه باهاش لجی ...اون همه بلا سرش اوردی سر این نصیری بدبخت چنان داد زد که تا یه هفته باید با مای بی بی بخوابه تا تشکشو خیس نکنه

از حرف ساناز خندم گرفت بلند زدم زیر خنده و گفتم :نمی دونم شاید من مهره مار دارم

میخواستم بحثو بپیچونم که ساناز دیگه سوال نپرسه چون واقعا نمیدونستم چی جوابشو بدم گفتم :راستی فردا با این راعفی پور کلاس داریما سانازم حواسش پرت شدو منم خیالم راحت شد.... رفتم سوار ماشین بشم که دیدم 4چرخم پنچره داد زدم:پدر تو درمیاررررررم نصیریییی

اهههه حالا من چطوری برم خونه ...وااای بابا که سر کاره الناهم صددرصد الان پیش رادوینه مامانم که خونست زنگ بزنم صددرصد میگه زنگ بزن به رادسین ...از تاکسی هم که متنفرم حاضرم هزار بار بمیرم اما سوار تاکسی نشم پس مجبورم پیاده برم وااای ای که الهی نصیری بمیری خودم بیام سنگ قبرتو بشورم ...ای که الهی پات گیر کنه به صندلی پخش زمین بشی خودم هر هر مثل امروز بهت بخندم ...همونطور داشتم پیاده میرفتم دوباره جریان تاکسی اومد تو ذهنم یه روز که داشتم ازمدرسه (سوم دبیرستان )میومدم خونه پام درد گرفت منم که حالشو نداشتم دیگه پیاده برم جلو یه ماشین دست گرفتم رنگ ماشینش (زرد نبود )وقتی گفتم تاکسی میخوام مرده به دروغ گفت تاکسی ام منم سوار شدم یه مرده حدود 31-32ساله بودادرسه خونه رو دادم اما اون از یه راه دیگه داشت میرفت منم بهش گفتم :اقا این راه که اشتباهه

تونم گفت :نه خانم این راه فرعیه

منم که فکر میکردم راست میگه دیگه چیزی نگفتم اما اون رفت تا رسیدیم به یه جایی که همش خرابه بود اون جا بود که فهمیدم افکار شومی در ذهن داره در سمت منو باز کردو به زور کشیدم بیرون منم شروع کردم به جیغ و داد کردن اما هیچ کس اونجنا نبود

سرمو که بلند کردم که پیر مردو دیدم که یه بیل تو دستش بود با چوبش زده بود تو سرش با صورت غرق در اشکم زل زدم به پیر مرده......اونم گفت تشکر نمیخواد دخترم برو خدارو شکر کن مزرعه من همین دورو بره امروز رفتم ابیاریش کردم که داشتم میومدم صدایی از این ور شنیدم اول میخواستم نیام اما فکر گفتم شاید یه بنده خدایی گیره چاله چوله ای افتاده برم کمکش اون روز فقط فهمیدم که خدا این مرده رو رسوند منو برد خونشون یکی از مانتو ها دختر شو داد پوشیدمو خودش اوردم تا دم خونمون هرچی هم تعارفش کردم نیومد تو وقتی رفتم توخونه دیدم مامانو النادارن گریه میکنن و بابا هم رفته دنبال من جریانو با یه ذره سانسور براشون تعریف کردم که بابا هم دیگه از اون روز نذاشت خودم تنها برم مدرسه و هرروز خودش میبردو میاوردم وقتی هم کنکور دادم خودش برام این ماشین خوشکلم خرید از اون روز تا به حال دیگه حتی یه قطره اشکم نریختم به خودم قول دادم که قوی باشم فقط بغض کردم اما ریختن اشکاو برا چشمام ممنوع کردم دو باره تو گلوم بغض افتاده بود نصف راه و رفته بودم که یه ماشینه جنسیس کوپه جلوی پام ترمز کرد اومدم بی توجه رد شم که شیشه رو داد پایینو گفت :السا بیا برسونمت

وااا این کیه که اسمه منم میدونه ....نگاه کردم دیدم ارینه ...وااای اره این همون ماشینشه که امروز باهاش اومده بود

ممنون استاد خودم میرم

یه نیمچه اخم کردو باز گفت:باز گفتی استاد ...تو کلاس اشکالی نداره اما بیرون بهم بگو ارین

یه لبخند محو زدمو گفتم :ممنون اقا ارین خودم میرم

اقا ارین نه و ارین بعدشم حرف اضافه نباشه بیا بالا

دیگه اصرار نکردمو سوار شدم

چرا پیاده داری میری

ماشینم پنچر بود

خوب چرا با تاکسی نرفتی

حالا من بغض دارم اینم هی داره بهش اضافه می کنه .....تند تند اب دهنمو قورت میدادم که بغضم نترکه ....لب هامو با زبونم تر کردم و یه نفس عمیق کشیدم ..که خدارو شکر بغضم از بین رفتو گفتم :ترجیح دادم یه ذره پیاده روی کنم

دیگه چیزی نگفت....بعد از چند دقیقه گفت :السا

این چه تند پسر خاله شد قبلا یه خانمم میذاشت تنگش

بله

تو نظرت راجعبه من چیه

با تعجب نگاش کردمو گفتم :در چه مورد

فکر کن در مورد ازدواج با یه دختر

چییییی یعنی میخواد ازدواج کنه ....کی هست ....نکنه یه دختر تو دانشگاهه.....پس من چی.....بازم بغض اومد سراغم ...با صدایی که تمام تلاشمو کردم نلرزه گفتم:خوب شما خیلی ادم خوبی هستین خیلی ها ارزو دارن که باشما باشن

برگشتو با تعجب نگام کرد فکر کنم تمام تلاشام بی نتیجه بودو صدام لرزیده بود ....دیگه نگاش نکردمو به جلو نگاه کردم ..اونم همینطور ...به سر کوچمون که رسید گفتم :مرسی...همین جاست خونمون

السا

بله

حالت خوبه

به ذور یه لبخند زدمو گفتم :بله بفرمایید خونه

اونم یه لبخند زدو گفت :مرسی مزاحم نمیشم

از ماشین پیاده شدمو گفتم :خداحافظ

خداحافظ

تو اتاقم خوابیده بودمو به حرفای ارین فکر میکردم ....یعنی اون دختر کیه ....یعنی به خاطر اونه که اینطوری تیپ میزنه و میاد دانشگاه ....

تق تق تق

بله

النا کلشو اورد تو و گفت :ابجی کوچیکه اجازه هست

یه لبخند زدمو گفتم :اره ابجی بیا تو

اومد تو رو تخت کنارم نشستو گفت :خوب بدون مقدمه بگو ببینم چی شد

چی چی شد

استادتون دیگه

همین کلمه کافی بود که دوباره بغض کنم :النا اون منو نمیخواد

النا متعجب گفت :پس کی رو میخواد

یه دختره دیگه رو...

تو از کجا میدونی ...

امروز خودش گفت...

چی گفت ....

تمام جریان امروز و براش تعریف کردم ...اونم فقط رفت تو فکر و گفت :اوکی تو تلاشتو بکن فعلا تامن یه فکری بکنم ...فعلا پاشو بریم شام

من نمیخورم

پاشو ببینم تند سوسول بازیش میکنی

سوسول بازی چیه میل ندارم

تو بیا یه ذره بخور اشتهات باز میشه ....پاشو اگه نیای مامان ناراحت میشه ها ....

باشه ...

راستی بابا رفت سراغ ماشینم

اره ..رفت گفت :زنگ زدم تعمیر کار اومد بردش فردا درست میشه

امشب عقد سانازه دوماه از اون روز میگذره ...تو این دوماه همه جور لندی و طنازی برا این استاده کردم دیگه نمیدنم اثر کرده یا نه ...سانازم جواب مثبتو داده ....ساعت 5عقد شروع میشه الانم ساعت 3:30دیگه باید حاظر بشم اول رفتم حمومو یه دوش نیم ساعته گرفتم ...اومدم بیرون...اول لباسی که دیروز گرفته بودمو پوشیدم ...یه لباس فیروزه ای که بالاش دکالته بود و تاروی زاند میومو از کمرش تنگو از کمر به پایین گشاد میشدو پف دار یه ربان خوشگل سفید کنار لباس سمت راست بود که خیلی خوشگلو نازش میکرد... موهای بلند مو با سشوار خشک کردم و با کمک النا بابیلیسشون کردمو اسپری موه طلایمو براشتمو تمتمشونو طلایی کردم ...نشستم پشت میز توالتم اول لنز های مشکی مو گذاشتم بعد کلیا کرم زدم و پنکک ...میخواستم ارایشم غلیظ بیاشه .... خط چشم پهن و سایه چشم سبز کمرنگ –سفید ..یه عالمه ریمل که پرشتی و بلندی مژه هامو دو برابر کرد با رژگونه صورتیو رژقرمز اتشین روی رژو برق لب زدم که عالیییی شددد...به ساعت نگاه کردم 5بود منم اماده فقط کفشای پاشن 12سانتیه فیروزه ایمو که بند داشتو دور پا میپیچید بستم تو ایینه خودمونگاه کردم ...وااای از خوشحالی یه جیغ خفیف زدم....واقعا خوشگل شده بودم ...همونطور که مخواستم ارایش غلیظ اما شیککککک..... مانتوی سفید مو رو لباسم پوشیدمو شالمم اندا ختم رو مو هامو همونطوری رهاش کردم ....کیفم که دوست ندارم فقط رژلبمو با گوشیم انداختم توجیب مانتومو سریع از پله ها رفتم پایین

مامان من رفتم خداحافظ

ساعت چند میای مامان

نمیدونم

خداحافظ

خداحافظ

سوار ماشینم شدمو با سرعت زیاد حرکت کردم ساناز گفته بود که تو تالار عقدو میگیرن ...گاز دادم تا رسیدم به تالار ...وااای چقدر استرس دارم ...یعنی ارینم امروز میاد ...چند تا نفس عمیق کشیدمو رفتم تو ...همین که رفتم تو اول سانازو علی(اسم استاد راعفی پور)

رو دیدم که کنار هم نشسته بودن ....وااای واقعا خوشگللل شده بودن ..ساناز موهاشوبابیلیس کرده بود با رنگ طلایی و ارایششم فوق العاده غلیظ بود سایه چشم سفید خط چشم پهن ابی و سفید رژقرمز ورژگونه طلایی به جرئت میتونم بگم از همه خوشگل تر شده بود لباسشم سفید شیری بود دکلته که کمرش تنگو پایینش پوف دار علی هم کتو شلوار سفید و کفشای مجلسی سفید و پیراهن زیتونی و کروات سفید واقعا که به هم میومدن ...از انالیزشون اومدم بیرون و رفتم جلو که یه خدمتکار اومدو مانتو و شالمو بهش دادم ...رفتم طرف ساناز که دیدم و بلند شدم

سلام عزیزم مبارک باشه

همدیگرو بغل کردیمو گفت :سلام فدات شم مرسی چرا انقدر دیر اومدی

دیر نیومدم درست سر موقع

ارخ ارواح عمت ساعتو نگاه 5:30بهت گفتم تو سا عت 5تو تالار باش

خوب تا اومدم دیگه دیر شد

رو کردم به علی و گفتم :سلام استاد مبارک باشه

باهم دست دادیمو گفت:سلام مرسی خیلی خوش اومدین (از عجایب 7گانه داشت لبخند میزد )

به دوستم از گل کمتر نگینا

لبخندش عمیقتر شدو گفت :به روی چشم مگه کسی به عشقش از گل کمترم میگه

باهم خندیدمو علی اروم پشت دست سانازو ب*و*سید

خب دیگه من میرم پیش بقیه و منتظر جوابشون نشدمو رفتم پیش بقیه بچه ها

وقتی رسیدم به همشون دست دادمو سلام کردن همه جوابمو دادن که ایناز گفت :وااای السا چقدر ناز شدی.... کلک اومدی دلبری کی که انقدر به خودت رسیدی

خندیدمو گفتم :هیچکس مثلا عقد دوستمه ها باید به خودم میرسیدم

همینطوری داشتیم حرف میزدیم که توجه همشون به پشت سرم جلب شد منم برگشتم ببین به چی نگاه میکنن که ارینو دیدم ....وااای او مای گاد.....چقدر خوشگل شده بود ...اصلا نمیتونستم ازش چشم بردارم ...رفته بود پیش السا و علی و داشتن باهم بگو بخند میکردن معلومه که تازه رسیده یه شلوار لیه یخی پوشیده بود که خیلییییییییی بهش میومد و خیلییی هم تنگ بود با یه تیشرت استین کوتاه مشکیی که روش نوشته های انگلیسی داشت ...تیشرتش همچین بهش چسبیده بد و تنگ بود که گفتم الان پاره میشه واقعا نفس گیر شده بود ...موهای لختشو کلی ژل زده بودو ریخته بود تو صورتش ...واقعا عای شده بود .....