فکر برگشتن نزنه به سرت
واسه اینکه من الان یه آدم دیگم
نامرد کنار تو روزام هدر رفت
بهترین روزایه جوونیمو میگم
تو رو از دست دادم اما بازم من دوست دارم
دوست داشتن شده هر شب کارم , من دوست دارم
تو رو از دست دادم اما بازم من دوست دارم
دوست داشتن شده هر شب کارم
من دوست دارم دوست دارم
ــــــــــــــــــــــــــــ
سامان
ساعت یک شبه ،اعصابم داغونه رفتم سمت اتاقش و دیدم یه پاکت رو میزه برداشتم و خوندم.
لیک دگر پیکر سرد مرا
میفشارد خاک دامنگیر خاک
بی تو دور از ضربه های قلب تو
قلب من میپوسد انجا زیرخاک
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
روزی از این تلخ و شیرین روز ها
روز پوچی همچون روزان دگر
سایه ای ز امروز ها فرداها
دیدگانم همچون دالان های تار
گونه هایم همچو مرمر های سرد
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
من تهی خواهم شد از فریاد درد....
سامی عزیزم،ازین که این چند وقته زحمتمو کشیدی ممنون،،من میرم
میرم تا کسی از کسی جدا نشه،میرم تا بین تو و ماهور قرار نگیرم
میرم تا برگردی تو خونت...
میرم تا بیشتر ازین بعد فرزین تحقیر نشم به جرم بی کسی محکومم کردن به قدیسه نجس.
برو دنبال حقت...برو پی زندگیت
دنبالم نگرد پیدام نمیکنی.
برو پی اون بچه ای که کاشتی تو شکم زنت،یا نامزدت،اونشب تو ویلا گفتی عشقت نامردی کرد و ولت کرد اره؟!
نه ولت نکرد تو نامرد ولش کردی.
برو پیشو بگیر ،کاری که فرزین با من کردو تو با ماهور نکن.
میرم ارادو میسپارم پرورشگاه نزدیک خونه،چون دیگه عمری نمیمونه که بخوام مادری کنم براش.
بهت خیلی وابستم،بدون تو سر میکنم
سامان تو حق برادری به گردنم داری،داداشی دوستت دارم تاحالا اینو بهت نگفته بودم،بهت قول داده بودم که تنهات نزارم...الانم مینویسم،مجبورم تنهات بزارم
مجبورم بکشم کنار تا خیلی ها راحت تر زندگی کنن،ماهور همه چی رو واسم تعریف کرد،تو میدونستی نه؟برای همین بود یک ماهه نمیزاری بیام سرکار،اخه تو چقدرخوبی،،،مجبورم ....منو حلالم کن،دنبالم نگو توروخدا دنبالم نگرد،ببین سرنوشت من از همون اول مرگ بوده...
تو میخواستی جلوشو بگیری نشد،منم درد میکشم و دم نمیزنم تا....
برم به خونه ابدی،اونجا دیگه نه مدعی دارم نه شاکی.
عشقم خدافظ
نامه رو هزار بار خوندم نمیتونستم حضم کنم واس خودم که چی شده، تا ملی خانوم همچی رو بهم گفت اما هنوز گنگم،سریع ماشین و روشن کردم رفتم طرف پرورشگاه.
رفتم تو همه خواب همه جا خاموش:
-سلام کسی نیست؟!
یه خانم جوان لاغر اندام با یه چادر نماز خوش دوختی به سرش بود اومد توی دفتر،گفت:
جان؟سلام
-سلام خسته نباشید،ببخشید میخواستم بگم کودکی به اسم اراد اینجا اوردن؟
-بله امروز یه خانوم تقریبا بیست ساله اوردنش اینجاگفتن تو خیابون پیداشون کردن.
-میتونم ببینمش؟
-نه الان که خیلی دیره بچه ها خوابن باید صبح بیایید.
-خانم خواهش میکنم مساله مرگ و زندگیه.
-باشه فقط کوتاه خیلی،،،....
دنبال من بیایید.
مثل بچه ای که مامانشو گم کرده رفتم و وارد یه اتاق کوچک شدیم که سه تا نوزاد کنار هم رو تخت خواب بودند اراد هم تا رفتم بالاسرش دیدم چشماشو باز کرد،نزدیک دو ماهه که یاد گرفته تا منو میبینه میگه بابا،یک ماه پیش السا حسودی میکرد و منم میخندیدم،اراد قل میخورد میومد پیشم محکم موهامو میکشید میگفت بابا دع دع....
الانم داره نگام میکنه یدفه با گفتن این حرف برق از چشای پرستار زد بیرون
اراد:ب..بـــــابا.....بـــــ بـــــ...
منم تو اغوشم گرفتمش...
-جانه بابا،عشق بابا،دیدی مامانی رفت؟دیدی صبر نکرد من بیام پیشتون بشم بابای واقعیت؟دیدی؟)اشک میریختم و پرستار گفت؛
شما پدرش هستید؟؟؟؟؟!!!
-میتونم ببرمش؟
-البته،کارت شناساییتون رو لطفا....
-من پدرش نیستم ولی اون خانومی که اوردش مادر واقعیش بود
-پس چرا بچشو سپرد اینجا؟
-اون مریضه...روحیش قدرتشو گرفت...باید کمک کنید پیداش کنم.
-ما نمیتونیم بچه رو بدیم بهتون مسولیت داره.درضمن اونخانم جوان بودن و بیشتر از نوزده سال نداشت اصلا نمیخورد مادر این بچه باشه.
(منم عکس السا رو از موبایلم دراوردم و نشونش دادم همین بود؟)
-بله خودشه
-پس لطفا اگر این خانم باز اومدن اینجا با من تماس بگیرید،باید ببینمش
-حتما....ــــــــــــــــــــــــــــــــ
السا
نسیم بهاری میوزید و هوای اردیبهشت ماه عجیب تقارن زندگی من شده بود و هر نفس عمیقی که میکشیدم کم می اوردم،احساس کردم راه نفسم بسته شده،خیالم از اراد راحت شد...
با یه چمدون اومدم بیرون از خونه،،،حواسم نیست چمدونو کجا گزاشتم....
برای بار هزارم گوشیم زنگ خورد و پیام های باز نشده از سامان توگوشیم به سیصد تا میرسید،جون ندارم راه برم،یعنی چمدونم کجاست....،ساعت دو شبه....نمیدونم کجام.....اینجا تاریکه...
توی دریام....کدوم اب....سیاهی شب قلبمو میلرزونه...پاهام سست تر از قبل،زانو زدم رو شن ها...تقریبا اب سرد دریا ....موجهای وحشی که از روی پام ضرب میگرفتند و میرقصیدند....حالمو جا میاورد
صدای دریا ترسناکه....نه من نباید بترسم،،،چیزی که در انتظارمه مرگه نه سامان...نه اراد...
من باید برم ...سوی منزلگه ویرانه خویش
بخدا میبرم از شهر شما
دل افسرده ...وای چقدر اشناس این شعر فروغ،چرا گریه نمیکنم....
گریه کن السا....اشک بریز از سرنوشت کوفتیت به خدا گله کن...
سامان دیگه مال من نیست...خدایا،داشتم بهش وابسته میشدم...سامان....
مال ماهور...اون محبتهاش برای ماهور بود...من چقدرظالمم که عشقشو ازش گرفتم...اما من سامان و برادرم میدونستم....جیغ کشیدم.
مـــــــــن قــــــــــدیـــــــــسه نیستم....چرا بهم گفتی ماهرخ ماهور؟؟؟؟!!!!
خــــــــدا....
دارم از درد میمیرم...
فقط برگه ازمایشم تو دستمه و به کلامتی نا مفهوم که پیش رومه خیره شدم،دیگه هیچی نفهمیدم،چشما مثه همیشه سیاه شد مثل شب مثل زندگی کوفتیم،فقط حس کردم سرم خیسه، فهمیدم افتادم زمین و موج ها همینطوری ازروم رد میشن.
سامان
دیگه کجاهارو که نگشتم،خیلی نامردی
السا تو قول دادی نری از پیشم،السا من میخواستمت،بهت نیاز داشتم،من شب به امید تومی اومدم تو اون خونه....تو از ماهور چه میدونستی....لعنتی چرا گفتی بی تو دور از ضربه های قلب تو قلب من میپوسد انجا زیرخاک.
ماهور لعنتی پیدات کنم میدونم چکارت کنم....
بارون بهاری نمنم میبارید ...
عجب هوای مسخره ای شده.
دلم داره السا رو فریاد میزنه...
من واقعا میخوامش...
من تحمل شکست مجدد ندارم خدا کمکم کن پیداش کنم.
مثل همیشه رفتم ساحل دهم ،با همون کفش هام رفتم تو دریا،انقدر موج زیاد شده بود که حالمو بدتر میکرد منم فریاد کشیدم.
اره ببار بارون اره.....بیا جلو ساحل
.....
دریای لعنتی بیا ....ببین شکستم امشبـ.....به اندازه صدسال پیر شدم و کمرم شکست لعنتی....
خداجون کمکم کن...دارم دق میکنم ازین دنیای مسخره خستم....
چرا بهم دادیش که حالا گرفتیش؟؟!!!!
مشغول داد و قال بودم که دیدم چندتا مرد و زن دارن سرصدا میکنن و میگن کمک کمک
دوییدم سمتشون حتما کسی غرق شده.
چیشده؟
-نمیدونم یه دختره افتاده اینجا فکر کنم مرده باشه زنگ زدم اورژانس بیاد.
( سریع خودمو رسوندم از صحنه ای که روبروم بود وحشت کردم،دلسا با موهای باز لباسای خیس افتاده بود لب ساحل،چشماشم نیمه باز بود،نبضشو گرفتم نمیزد،لبامو گزاشتم رو لباش با تمام عشقم بهش تنفس دادم که بلاخره نفسش اومد اما هوش نبود،بغلش کردم بردمش طرف ماشینم )
-اقا کجا میبریش؟
-نامزدمه میبرمش بیمارستان شمام میتونین بیایین .
یه خانم و همسرش اومدن تو ماشینم که ببریم السارو.
تو راه اصلا خجالت نکشیدم با صدای بلند گریه میکردم و زجه میزدم.
رسیدیم بیمارستان که برانکارد اورژانس سریع اومد و السای بی جونمو گزاشتن روی تخت و بردنش...
فصل یازدهم
الو
-سلام عزیزم خوبی کجایی؟
(چندشم شد ازین حرکات ماهور)
-به تو ربطی نداره ،عوضی عشقمو گرفتین ازم میخوای خوب باشم؟کجا باشم؟
ماهور- وای درکه سگ مردش،مهم اینه من دوستت دارم،ولش کن اون دختر قدیسه رو.
الان باید فکر بچت باشی که تو شکممه.
-قدیسه هفت نسل قبل و بعدته،دیگم بهم زنگ نزن،خبرمو میخوای؟عشقم تو کما رفته،منم پیششم انقدر میشینم تا به هوش بیاد میفهمی؟دستشو میگیرم انقدر بهش عشق میدم چشات دراد،احمق من که باهات رابطه نداشتم از هوا اومد اون بچه؟پس قدیسه خودتی و اون بچه تو شکمت،من هیچ مسئولیتی عهده دار نمیشم جز اینکه بچتو دنیا بیاری دی ان ای ازمایشات دیگه بگیر منم میدم ببینیم بچه منه یا نه.
-خدافظ
صدای بوق ممتد تلفنم اومد،دختره ی بیشعور،برای اون ارسان هم دارم.
الان یک هفتست تو بیمارستانم و حتی خونه نرفتم یه دوش بگیرم،ضریب هوشی السا هر روز میومد پایین.
ارسان اومد طرفم و دستش یه پلاستیک بود.
ارسان-رفیق چطوری؟ببین سامان بخدا نمیدونستم به السا علاقه داری،اون شب که طهران بودیم گفتی منشیته و مطلقه هست منم شیفته مهربونیش شدم و خواستم بهت بگم اما نشد .
عصبانی شدم میخوام خفش کنم،بهم میگه شیفته السا شدم،داره درمورد عشقم حرف میزنه.
از کنارش رد شدم و لباس پوشیدم رفتم تو ای سی یو.
با السا حرف زدمـ
-الساـــــــــــــــــ پاشو دیگه چقدر میخوابی....السا من نتونستم بهت بگم تو عشقمی....عشقم پاشو دیگه....عزیزدلم زندگی من تویی جونم بهت بستست.
السا جونم....
بیدار شو ببین من چقدر شکستم،پاشو ببین موهام داره سفید میشه،پاشو باهم بریم برای اراد پدری و مادری کنیم.
السای من ....زندگیم من غلط کردم بهت نگفتم دوستت دارم....بلند شو زندگیم تویی....
السا جواب بده...
پاشو ...
دستاشو گرفتم و براش اهنگ خوندم.
نمیدونم چیشد که اینجوری شد
نمیدونم چنروزه نیستی پیشم
اینارومیگم که فقط بدونی
دارم یواش یواش دیوونه میشم
تا کی به عشق دیدن دوبارت
تو کوچه ها خسته بشم بمیرم
یدفه دستامو که توی دستاش بود رو فشارداد.....
قرار نبود چشمای من خیس بشه
قرار نبود هرچی قرار نیست بشه
قرار نبود دیدنت ارزوم شه
قرار نبود که اینجوری تموم شهـ......
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سلام مجدد،خواننده ها گلم گریه نکنینا،همیشه میگن پشت هر بدبختی یه خوشبختی بزرگ تو راهه،الان السا به هوش میادــــــــــــ عجی.....مجی.....لا ترجی.....
عه خب خودتون بخونین دیگه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
السا
منو اوردن تو بخش،خندم گرفته مثه بچه های خل و چل میمونه فکر کن بعد یک ماه به هوش بیایی و یکی بگه پشت هم دوستت دارم،کاش بش میگفتم منم عاشقش شدم،حس الانم دیگه حس خواهر برادری نیست،انگار اولین باره عاشق شدم،حالم داره خیلی خوب میشه دلم باز اغوش سامان و میخواد،خبر بچم ندارم اصلا
سامان میگفت هرروز قبل بیمارستان میرفت پرورشگاه یسره وسیله میخره میبره براش،قراره مرخص شدم بریم بیارمش.
پسرم دلم براش یذره شده...
نمیدونم چمه کلافم...
سر درد یعنی فکر هایی که
تو نا خداگاهم مرور میشه
سردرد یعنی زنده ام اما
آرامش از دنیام دور میشه
دنبال ردی از خودم هستم
تو آینه هایی که پر از خاکه
دروغ ها رو دوست دارم چون
گاهی حقیقت خیلی ترسناکه
گاهی حقیقت خیلی ترسناکه
کلافم مثل اون شیری که وا مونده نوی آتیش
مثل وقتی که چیزی رو نیاز داری وا کردیش
شبیه کسی که همیشه بد اورده واسه سادگیش
کلافم مثل اون شیری که وا مونده نوی آتیش
مثل وقتی که چیزی رو نیاز داری وا کردیش
شبیه کسی که همیشه بد اورده واسه سادگیش
من یک تضاد بی سرانجام
ترکیبی از عشق و تنفرم
روزا نمیشناسم تو رو شبا
تو خاطراتت قلت میخورم
احساس سیری میکنم
از بس که بغض هامو بلعیدم
تنهایی از من آدمی ساخته
که توی کابوسم نمیدیدم
که توی کابوسم نمیدیدم…
کلافم مثل اون شیری که وا مونده نوی آتیش
مثل وقتی که چیزی رو نیاز داری وا کردیش
شبیه کسی که همیشه بد اورده واسه سادگیش
کلافم مثل اون شیری که وا مونده نوی آتیش
مثل وقتی که چیزی رو نیاز داری وا کردیش
شبیه کسی که همیشه بد اورده واسه سادگیش
رضا صادقی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سامان - عشقم بیداری ؟
-اره کی مرخص میشم
-تا عصر مرخصی شکر خدا حالت زیاد بد نیست.
-به عشق توعه دیگه....
.
فصل دوازدهم
الان نزدیک یک ماهه که هردقیقه کارم اینه بیام و با عشق نیمه جونم حرف بزنم،امروز اومدم پیشش.
دستاشو گرفتم تو دستم،سرد بود،صورتمو گزاشتم رو دستاش،اشک ریختم،یدفه دیدم با انگشتاش داره اروم اشکامو پاک میکنه،سریع دوویدم پرستارو صدا زدم طوری میدوییدم که توراه سه بار افتادم پخش سرامیک شدم.
همه دکترای متخصص السا اومدن بالای سرش.
منم بیرون کردن.
یا امام رضا نذرت میکنم که السا زود حالش خوب شه مرخصش کنن اون موقع عقد میکنیم و میاییم پا بوست.
دکتر سریع اومد صدازد .
-همراه خانم والا؟
-بله خودمم چیشد؟(چشمام از اشک و بغض برق میزد)
-اقا خانومتون به هوش اومده بلاخره بعد یک ماه،میتونین ببینیدش اما زیاد حرفش نگیرید نباید بهش فشار بیاد،یکم نرمالتر شه میاریمش بخش.
سریع دوییم و رفتم تو انقدر بوسش کردم که نگو،دیدم با چشای اندازه نعلبکی داره نگام میکنه.
منم گفتم -
السا السا دوستت دارم السا زنم میشی؟
عشقم عاشقتم دیگه تنهام نزار .
خودم اشکم درومده بود ولی چه کنم دیگه باید اعتراف میکردم که عاشقشم.
السا- برای چی من اینجام؟من چرا نمردم،مگه بهت نگفتم دنبالم نیا؟نگفتم برو پی زندگیت؟بچت...
نفس نفس میزد که ترسیدم و بغلش کردم.
-تو اروم باش عشقم همه چی رو بهت توضیح میدم فقط اروم باشه؟!
السا-چیو توضیح میدی؟اینکه من چند وقت دیگه زنده نیستم؟یا اینکه یا اینکه بین تو و ماهور قرار گرفتم؟
-السای من اروم باش با من ازدواج کن من تورو میخوام زندگیم تویی...بخدا هیچی بین منو ماهور نیست،اون خودشو الکی داشت وصل میکرد بم،منم گفتم من نمیخوامت همین...
ببین تو درمان میشی،خداروشکر بعد یک ماه به هوش اومدی،باهام بمون کنارم باش تا با هم به درمانت فکر کنیم،عمر دست خداست و ما بی تقصیریم.
السا- گرچه الوده دنیای غریبم اما،
سینه ای پاک به پهنای صداقت دارم
.دل من عاطفه را میفهمد،به خودم میبالم
با کسی سبزتر از عشق رفاقت دارم.
این حرفش یعنی اره؟یعنی بله؟؟؟؟؟
اره؟؟؟/
السا-حالم بده برو بیرون.
منم خرذوق شدم و اومدم بیرون تا استراحت کنه،ایشالله مرخص بشه عقد میکنیم میریم مشهد بعدش میریم پاریس تا درمانش رو اونجا شروع کنیم.
فصل سیزدهم
امروز مرخص شدم و اومدیم خونه سامان دوباره،قراره فردا صبح بریم ارادو بیاریم.
-السا میایی تو اتاق من رو تخت بخوابی؟
-خخخخ میخوای باز بیفتم روت؟!!!
-خودت که نمیایی حداقل خوابی بیا.
خودمو انداختم تو بغلش انقدر ارامش داشتم که اون لحظه رو نمیخواستم تموم شه،همینطوری فشارم میداد گفت.
السا جونم،میدونستی من چند ساله عاشقتم؟
دارم دیوونه میشم بهم جواب بده بیا زنم شو بزار دنیامو بهت بدم،تو دنیامی زندگیمی...
منم فقط گوش میدادم و اروم اشک میریختم.
السا تحمل ندارم دیگه از دستت بدم
-سامان خواهش میکنم ازت بگو چته؟؟؟!!!
-خب پس خوب گوش کن....
چند سال پیش بود که شما توی طهران همسایه مابودید،تو هم سه چار سالت بود،منم که ۱۴سالم بود،تو همش میومدی خونه ما و کتابامو پاره میکردی،زبونت دراز بود اما همیشه دوستت داشتم،پدرت بدهی بالا اورد و ورشکست شد و افتاد زندان،تا من رفتم دانشگاه و جدا از درس تدریس خصوصی داشتم و کلاس موسیقی گزاشتم و پول زیادی دراوردم،انقدر که پدرمم کلی بهم پول داده بود تو شددوازده سالت،منم رفتم سهام شرکت و خریدم با امتیازش،تمام بدهی هارو دادم به کمک پدرم،چون فقط به تو علاقه داشتم،یذره بچه بودی و هزاران سختی،تا اینکه ۱۶سالت شد مثل ماه شدی،نجابتت دیوونم کرد،اومدم خواستگاریت...
خواستگاری یکی یدونه اقای والا.
مادرت موافق بود اما پدرت نه،حس میکرد که من پول دادم و میخوام تو رو ازشون بخرم.
السا بخدا فقط چشمم تورو میدید...
پدرت منو رد کرد منم تصمیم گرفتم فراموشت کنم و ازون محل یا بهتره بگم از طهران بیام برای همیشه شمال زندگی کنم.
اما شب و روزم تو بودی،،،خاطراتمون،روسری گل گلی شب تو بودی و تورو به زور شوهرت دادن به اون فرزین عوضی.
برات ارزوی خوشبختی کردم،میخواستم از یادم پاک کنم همه خاطراتتو اما نمیشه نه.
بعد یه مدتی تو بیمارستان بودم شیفتم تموم شد داشتم خارج میشدم دیدم یه برانکارد تو اورژانس منتقل کردن ای سی یو.
شنیدم تصادف شده بود تو جاده،ترمز ماشین بریده بود و راننده و سرنشین جا در جا فوت شدن و اونیکه عقب بود یه دختر ۱۷ساله،کنجکاو شدم و رفتم ببینم چی بسر این دختر اومده؟وای اسمتو دیدم یه مردی بالا سرت بود که اصلا به چهرش نمیومد ناراحت باشه،اولش شک داشتم اونه یا نه،اما بعد مطمین شدم،
هرروز تو بیمارستان بهت سر میزدم یک هفته تو کما بودی و میخواستن دستگاهو ازت جدا کنن،که خودت معجزه شد بهوش اومدی،هیچکسو نمیشناختی همچنین فرزین رو،میگفتن حافظت خراب شده ،ریکاوری هم نمیشه،السای من عشق من ...
تو تمام زندگیم بودی چطور باید میدیدم که با یکی دیگه....ای بابا
بازم دست رد به دل بی صاحابم زدم و ازون بیمارستان انتقالی گرفتم برا یه شهر دیگه....تا این شد سرنوشت نخواست ازت فرار کنم و بازم تو رو بهم رسوند.
السا.
میدونی داشتم میرفتم واست نامه گزاشتم....
می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه خویش
به خدا می برم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه خویش
می برم تا که در آن نقطه دور
شستشویش دهم از رنگ نگاه
شستشویش دهم از لکه عشق
زین همه خواهش بیجا و تباه
می برم تا ز تو دورش سازم
ز تو ای جلوه امید حال
می برم زنده بگورش سازم
تا از این پس نکند باد وصال
ناله می لرزد
می رقصد اشک
آه بگذار که بگریزم من
از تو ای چشمه جوشان گناه
شاید آن به که بپرهیزم
من
بخدا غنچه شادی بودم
دست عشق آمد و از شاخم چید
شعله آه شدم صد افسوس
که لبم باز بر آن لب نرسید
عاقبت بند سفر پایم بست
می روم خنده به لب ‚ خونین دل
می روم از دل من دست بدار
ای امید عبث بی حاصل.
بعد اونم که بعد چند وقت دیدم دوباره تو بیمارستان زاییدی،به خودم لعنت فرستادم و همونجا وقتی از زن ستوده شنیدم که فرزین چه بلایی سرت اورد همونجا قسم خوردم که دیگه ولت نکنم و پیشت بمونم و مثل قبل ازت خواستگاری کنم و با هم بریم زیر یه سقف....
***********
اوف چشام کور شد خواننده های گرام عزیز جونم،نظراتتون واسم مهمه،منو ببخشید زیادی احساسی شدم ....
***********-*
فصل ۱۴
امروز منو اراد و سامان داریم با ماشینمون میریم محضر بعدشم مشهد.
سامان،
-بله؟
-من نمیدونم چند وقت دیگه زندم؟!
توروخدا بیخیال شو بزار به دردم بمیرم.
-عه زبونتو گاز میگیری یا بگیرم؟؟؟
-ﺑﻐﺾ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﺪ ﻓﻘﻂ
ﺟﻨﮕﺠﻮﯾﯽ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﺯ ﭘﯿﮑﺎﺭ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﺪ ﻓﻘﻂ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﻌﺪﺍﺯ ﺗﻮﺭﺍ ﺁﻥ ﺑﯽ ﮔﻨﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﺗﻨﺶ
ﻧﯿﻤﻪ ﺟﺎﻥ ﻣﺎﻧﺪﺳﺖ ﺭﻭﯼ ﺩﺍﺭ ﻣﯿﻔﻬﻤﺪ ﻓﻘﻂ
ﺳﻌﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺑﺎﺷﻢ... ﻧﺸﺪ، ﺩﺭﺩ ﻣﺮﺍ
ﻏﻨﭽﻪ ﺍﯼ ﭘﮋﻣﺮﺩﻩ ﺩﺭ ﮔﻠﺰﺍﺭ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﺪ ﻓﻘﻂ
ﻏﯿﺮ ﻟﯿﻼ ﺭﻧﺞ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﺪ ﮐﺴﯽ
ﺁﻧﭽﻪ ﺁﻣﺪ ﺑﺮ ﺳﺮﻡ ﺭﺍ ﯾﺎﺭ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﺪ ﻓﻘﻂ
ﺍﯼ ﮔﻠﻢ ﻫﺮﮐﺲ ﮐﻪ ﻣﺤﻮﺕ ﺷﺪ ﻣﺮﺍ ﺗﺤﻘﯿﺮ ﮐﺮﺩ
ﺣﺲ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﻮﺩﻧﻢ ﺭﺍ ﺧﺎﺭ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﺪ ﻓﻘﻂ
ﺣﺮﻑ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺍﻣﺎ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﻫﻤﺪﺭﺩ ﻧﯿﺴﺖ
ﺟﺎﯼ ﺧﺎﻟﯽ ﺗﻮﺭﺍ ﺳﯿﮕﺎﺭ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﺪ ﻓﻘﻂ
ﺣﺮﻑ ﺩﮐﺘﺮﻫﺎ ﻗﺒﻮﻝ ﺁﺭﺍﻡ ﻣﯿﮕﯿﺮﻡ ﻭﻟﯽ
ﺣﺮﻑ ﯾﮏ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﻣﯿﻔﻬﻤﺪ ﻓﻘﻂ
-یار میفهمد فقط؟؟؟من کیتم؟یارتم تا اخرین لحظه کنارتم زندگی من....
رفتیم تو محضر یه مانتوی سفید بلند از زیر سینه پیله بود تا پایین،یه روسری و شلوار نباتی،هفده شاخه گل نرگس،تو دستم بود که قرار شد مهرم کنه.
رفتیم بالا،اخموند با دیدنمون لبخندی زد و نامه دادگاه و همه چی گزاشتم رو میز،،،ارادم فقط میخندید و میگف عبوش عبوش بابایی....
سامانم که برق خوشحالی تو چشماش بود،
خطبه رو خوندن و ما به هم محرم شدیم وشاهد عقد هم ۴ نفر دوستای سامی اومدن.
ه
-خوابالو پاشو بچه گشنشه
چشامو وا کردم....
کی میرسیم؟
-چشای خوشگلتو باز کن اول میریم حرم بعد میریم هتل.
چشمامو مالیدم و وای صحنه روبروم حرم بود سلام دادم و ماشینو پارک کردیم ،برا اراد شیر درست کردم و همونطور که راه میرفتیم میدادم بخوره،بعدش دادم سامان عاروقش بگیره و راه افتادم به سمت حرم،از نزدیک سلام دادم ،چادر سفیدمو سر کردم و رفتیم تو حیاط.
-چقدر چادر بهت میاد.
-این به بعد به عشقت سر میکنم عشقم
-اخ قلبم ،نگو الانه که پس بیفتم.
نمیریم تو؟
-چرا بچه رو تو ببر منم میرم زنونه شلوغه خفه میشه بچهـ
-چشم زندگیم برو زنگیدم بیا دم در
یا امام رضا،،،من شفا میخوام،دلم میخواد زندگی کنم،با عشقم و بچم...
کمکم کن شیمی درمانی جواب بده.
یا امام رضا دارم درد میکشم کمکم کن...خسته شدم خسته تر از قبل.
من میخوام باشم،به اندازه کافی سامان زجر کشید کمکش کن اگر عمرم به دنیا نیست اون کمتر زجر بکشه.
پسرمو بعد خدا میسپارمش دست شما امام رضا...
دعا خوندم و نماز و زنگ زدم تو حیاط دیدم واستادن با هم رفتیم خرید و بعدش هتل.
-وای سامان این اتاقش که یه تخت دونفره بیشتر نداره...
-عزیزم گهواره اراد تو ماشینه میارم.
من این طرفت میخوابم ارادم اونطرف تو گهواره از کجا میفتی؟
-عه
خجالت میکشم اما چون عاشقشم مهم نییت رفتم لباسامو عوض کردم ساعت دو شب شده،شامم که نمیخوریم چون بیرون کافه کیک بستنی خوردیم،یه تاپ صورتی پوشیدم با یه دامن بلند سرخابی
- چقدر دوست داشتنی تر شدی تو این لباس
-مرسی بخوابیم؟
-اواژور روشن کن برقا خاموش بیا.
منم همینکارو کردم.
سامان
اومد تو رختخواب،لنقدر فشارش دادم که جیک نمیزد،پشت گردنش و بو میکشیدم و بوسه میزدم،داشتم دیوانه میشدم.
ارادو گزاشت تو گهوارش و روشو کرد به من،منم با تمام وجودم لباشو غرق بوسه کردم و فشارش میدادم تا تخلیه بشم،انگار عشق و علاقم با این چیزا ارضا نمیشد ،بلاخره برای اولین بار رابطمو با یه دختر شروع کردم که اونم زنم السا بود .
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
السا
صبح رفتم حموم ،بعدش یه صبحانه مشتی حاضر کردم و رفتم عشقمو بیدار کردم.
-پاشو تنبل صبحانه بخور برو حموم بیا بریم حرم.
-سلام زندگی من چشم یکم دیگه بخوابم بعد پا میشم.
تویه حرکت منو کشید تو بغلش و غرق بوسم کرد و گفت:
اینم ناشتایی من.
صبحانه رو تمام و کمال خوردیم اراد هم غذاشو دادم لباس پوشیدیم که باز چشام سیاهی رفت و جایی و ندیدم دیگه.
فصل پانزدهم
الی رو اوردم دکتر باز ازش ازمایش گرفتن
دکتر حال خانومم چطوره؟؟؟!!!
- کم خونی داره یکم اما آسم داره باید از اسپری استفاده کنه،این غش کردناشم بخاطر استرس و هیجانه که براش سمه
-اما اون گفتن سرطان خون داره؟!
دکتر با تعجب گف ما دوباره ازمایشو تکرار میکنیم اما چکاپ قبلی که اینطور نشون داد.
بعد یه ساعت....
دکتر:
نه مشکلی نیست ما پیشرفته ترین دستگاه رو داریم...میتونم ازمایش قبلیشون رو ببینم؟
-بله کپیش دستمه
دکتر عینک کوچکش رو روی بینیش جابجا کردو گفت،قبل اینکه شما استرس رو توخانمتون ایجاد کنید بهتر نبود با یه دکتر خوب مشورت میکردید و اونم همین حرفو میزد که خانمتون سرطان خون نداره تو همین ازمایشی که شما قبولش دارید نشون میده که گلبول های سفید بدنشون خیلی کمه و اگر به همین منوال پیش بره ممکنه خطرساز باشه،که خانمتون میتونن با خوردن و مصرف یک ماهه این قرصهایی که مینویسم بهبودی کامل رو پیدا کنند،وقتی گلبول سفید که حکم دفاع ازبدن رو به عهده دارن توی بدن کم باشه بدن انسان مقاومتش را از دست میده،باعث میشه کوچکترین میکروب ها و بیماری ها رو قبل هرچیز تو بدن نفوذ کنند و این اصلا خوشایند نیست،فقط تا میشه از استرس دور باشه براشون بهتره.
-ممنونم دکتر خداحافظ
رفتم کنار تخت السا
خانومی حالت بهتره بریم خونه؟
(السا نیم نگاهی کرد بهم و زل زد به چهره تپلی وچشای ناز اراد)
-چند وقت دیگه؟
-یه عمر
-قبل تو نه؟
-مگه من خدام
-چرا سختی هام تموم نمیشه
-یکیش تموم شد.
-چی؟
-اینکه سرطان خون نداری،اون ارسان ابله بخاطر اینکه تو مجبوری زنش بشی خواست ازت سواستفاده کنه،تو حتی برگه ازمایشت رو هم خودت نبردی دکتر اخه السا این چه کاری بود با خودت و زندگیمون کردی؟!
-یعنی....باورم نمیشه....پس علت این چیزا چیه؟
-همش تلقین بیخودهـ
تو آسم داری و باید یه مدت اسپری استفاده کنی تا خوب شی،ثانیا بخاطر کمخونی قرص داد یک ماه بخور باز ازمایش میدی اگر خدانکرده خوب نشدی قرصاتو قوی تر مینویسه.
-من جوابمو گرفتم یا امام رضا قربونت برم،،،،پاشو بریم حرم پاشو....
-خانومم تو باید استراحت کنی بعدا میریم.
-نه همین الان.
السا
خلاصه زورش کردم و رفتیم حرم،احساس میکردم خوشبخت ترین زن دنیام،حالا که زندم تا وقتی زندم زندگی میکنم،زندگی میکنم با عشقم سامان که وقتی یک ماه بی جون روتخت ای سیو افتاده بودم و همه دکترا قطع امید کردن،این عشقم سامان بود که کنارم بود و امید داشت،امید داد که برگردم زندگی کنم باش،کسی که فکر میکردم برادر گمشدم بود و اشتباه کردم،اون عشق گمشده من بود،
حالا دیگه هیچ کمبودی ندارم،فقط میخوام تا وقتی زندم خانومی کنم براش،میخوام زندگیمو طوری پیش ببرم که دلم میخواست و فرزین نزاشت.
نزدیک حرم هستیم داخل خیلی شلوغ بود تو نرفتیم چون میترسم فشارم بدن باز نفسم بره و غش کنم.
تو حیاط کنار سامان و اراد روبروی حرم زانو زدم،سجده رفتم ،نماز شکر خوندم،زیارتنامه خوندم.
سامانم با عشق نگاه میکرد،عشقی که تو برق نگاه سامان بود قابل ستایش و پرستیدن بود،واقعا عشق مقدسه،چقدر خوبه که حس کنی عشق رو حس کنی کسی هنوزم هست که مواظبت باشه و مواظبش باشی.
دیگه شب شده و باید بریم خونه،به سامان گفتم گیتار بخره امشب تولد امام رضا ع هستش
باید خوشبختیمو و تولد امام و جشن بگیریم.
فصل شانزدهم
سامان
چقدر خوشحالم و قابل توصیف نیست این حسم نسبت به زندگی،قول میدم بهترین شوهر باشم براش،برای پسرم اراد هم پدرخوبی باشم،،،
خدایا یا امام رضای عزیز ،جواب اون ارسان و ماهور با تو....
نه نفرین میکنم نه چیزی،،،فقط نمیبخشمشون که دل عشقم رو رنجوندند.
گیتارو گرفته دستش و داره الکی میزنه بلدم نیست.
-بده من کوکش کنم بزنم تو بخون.
-عه نه بلدم
-السای من خواهش میکنم بده من
-بیا عشقم
-فدات بشم،یچی بده اون بچه بخوره گناه داره.
-خب تازه بهش موز دادم.
-عه مگه نمیگی بچه شکمش کار نمیکنه؟؟؟!!!پس چرا دیگه موز میدی بش؟
-نه الان کار میکنه عیب نداره.
-باشه پس یچی بیار من بخورم تو که هین خیالت نی گشنگی مردیم
السا خودشو لوس کرد وگفت:
من فکر کردم که شام میریم رستوران.
-نه عشقم اشتباه فکر کردی چون من عاشق دست پخت خانوم خودمم و غذا هیچ جا سیرم نمیکنه.
-منو سیر میکنه.
-تو که اره ماشالله چقدرم غذا میخوری.
-ههههههه
-خب قبوله میریم رستوران اما شرط داره
-چی چی؟؟؟؟؟
-اینکه من میسازم تو بنواز
-عه همیشه من میخونم توتاحالا نخوندی
-نه اول تو بعد من
-کنه شدی دیگه چکارت کنم باشه خو.
شروع کردم نواختن و السا هم خوند.
چرا من چرا با عشقت اینکارو کردی
تو بازم که بی حال و سردی
بگو تقصیر من چی بوده ها ؟!!
تو میخواستی بری فهمیدم از بهونه هات
چرا من مگه چیکار کردم که دلت شکست
اون چیکار کرد که به دلت نشست
بگو به من همه کارات قول و قرارات بازی بوده پس!
تا حالا اینطوری شده که
عشقت باشم و حسش نکنی
نگاه توی چشمش نکنی
کسی که حتی یه روزم فکرشو نمیکردی
بهش فکر نکنی
تو می دیدی اشکای نیمه شبامو
توی بی معرفت نداشتی هوامو
تو رفتی با اینکه میدونستی تنهامو
تو میشنیدی صدای شکستنامو
تو می دیدی به پات نشستنامو
یهویی مرد تو خواستی که اینطوری شد
تا حالا اینطوری شده که
عشقت باشم و حسش نکنی
نگاه توی چشمش نکنی
کسی که حتی یه روزم فکرشو نمیکردی
بهش فکر نکنی
اهنگ ملانی چرا من.
زندگیمون خیلی خوب بود،دیگه فکر کنم حافظمو جدی جدی بعد از عقد از دست دادم،طوری که بگم نه خانی اکد نه خانی رفت.
فصل اخر
منو سامان اومدیم پاریس،الحمدالله من مشکلی ندارم و دارم به مرور خوب میشم،فقط یه کمخونی معمولیه.
ما مجبور شدیم بخاطر کارای شرکت سامان و پدرش برگردیم پاریس،پدر مادر سامان هم بودن،تو یه خونه با هم فعلا زندگی میکنیم هیچ مشکلی نداریم(چشتون دراد)
امشب تولد اراد هست میخوام براش جشن بگیرم،تو کابینتها رو زیر و رو میکنم،وای تمام وسایل کیک هست،خودم کیک تولدشو میپزم.
مامانش-وای چقدر تلق تلوق میکنی دختر؟؟؟"!!!
نگاهی به چشای مشکیش کردم و خندیدم اونم مهربون اومد بغلم کرد و منو فشار داد،لا مذهب زورش از سامانم بیشتره.
-ببخشید مامانجون امشب تولد پسرمونه ها....میخوام براش جشن بگیرم
-و در اصل تولد عشقتون
-عشقی که خودم ازش خبر نداشتم و بعد چند وقت فهمیدم.
-عزیزم عشق وقتی بیاد سراغ ادم نگاه نمیکنه کوری یا کچل،بچه داری یا نه،پیری یا جوون،عشق ظالم تر ازین حرفاست که بد تومبون ادمو میگیره،باید مواظب باشی وقتی گرفتارش شدی چطوری حفظش کنی.
-مامانی میترسم
-از چی؟
-چه خوب درکم میکنید،ازینکه باز ...
-دختره ورپریده تیکه ننداز یادت نره من مادرشوهرتماـ
-شما عشقمی کلیپس سرمی
-اگر تو جهان یک میلیارد عروس مثل تو وجود داشت،هیچ مادرشوهری غصه نداشت و هیچ کس زندگیش خراب نمیشد.
-پس قبول دارین مادر شوهرا زندگی خراب کنند؟
با این حرفم سیب گاز زده خودش که دست راستش بود پرت کرد طرفم و حالا من بدو این دو....
من-اقا غلط کردم خلاصه یجوری این رمانو باید عاشقانش کنم دیگه.
-راستی کی تموم میشه؟
-فصل اخرشو دارم مینویسم.
-یه وقت راجع به من و خودت ننویسی چشم میخوریما.
-نه من چشماشونو رو چشمام میزارم.
-ای پدرسوخته
-عوووق
-چیشد؟
نمیدونم جدیدا دوهفته میشه بو میخوره بم عوق میزنم
-نکنه ....حامله ای؟
-خب چرا نکنه؟
-میخوای بچه باز؟
-اره بازم پسر میخوام
- بیا بریم هم خرید واس امشب هم ازمایش بدیم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از در ازمایشگاه اومدیم بیرون من چقدر خنگم دو ماهه حاملم،یوقت نگین چقدر هول بودما...خب شد دیگه.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تولد تولد تولدت مبارک مبارک مبارک تولدت مبارک
کاشکی بشی صد ساله
نه بشی چارصد ساله
.....
با کمک من اراد شمع و فوت کرد و گفت
الشا الشا بوش
-چشم پسرم بوسم میدم .
(صورتمو بهش نزدیک کردم اوممممماچ)
نوبت کادویی هاست.
اولین کادو کادوی من بود،
یه پلاک گرد تیتانیوم که شکل قلب بود درش باز میشد
توش اسم من نوشته بود و اسم سامان.
دوین کادویی هدیه سامان بود براش ماشین شارژی خرید.
مامانی کادوی پسرمو بیارین.
یه جعبه بزرگ بود که....
-این توش چیه چه بزرگه؟!
-یه سوپرایزه
-مامانی بگو
-بازشود دیده شود برگه پسندیده شود.
سامان جعبه رو باز کرد و کاغذ برگه ازکایش امروزو کادو کرده بود.
سامان-باز شد دیده شد برگ پسندیده شد.
سامان برگه رو دید چنان جیغ بنفشی کشید که دنیا رو خبر کرد....
هوراااااااا....من دوباره باباشدم مامانی این که من کادو دادم شما چی میدی؟
-پسره بی حیا ،اراد خوشگلم این سوییچ همین ویلاست که الان اولین تولدتو اینجا گرفتی.
ارادم نگاهش کرد و سوییچو گرفت ازش.
سامان
امشب با همه اتفاقای شیرین گذشت،خدایا کرسی که عشقمو دادی ثمره عشقمم تو راهه میرسه.
میگم السا اگر دختر بود اسمشو چی میزاری؟
-میزارم انا.
-عه نه اراد و ارام
-خب حالا من پسر میخوام.
-نگو خدا قهرش میاد هرچی صلاحه میده بمونـ
السا
اراد رو بابایی و مامانی بردن دیسکو ،من موندم و سامان..
رفتیم توی باع
-سامان ، میشه دیگه برنگردیم ایران؟
-اره عشقم انقدر اینجا میمونیم تا حالت خوب بشهـ
دستشو گزاشت روی شکمم و نوازش میکرد و در حال قدم زدن تو حیاط بودیم.
سامان-هیچ عشقی به اندازه عشقی که به زحمت و با صبوری بدست بیاری شیرین نیست.
من-
با تو خواهم امد،هر قدم هر نفس،به تو دل میبندم با عشقت دیواری میسازم در سرزمین رویاهای یخی که امیدوارم هرگز اب نشود.
سامان-الاس دیگه تنهام نزار
من-دیگه تنهات نمیزارم بهترینم،اگر زمان بزاره تا اخر عمر حتی اگر یکساعت باشه بانوی تو خواهم بود...
تنهات نمیزارم.
سامان -پس اسم رویاتو نزار رویای یخی که اب بشه،بزار رویای سنگی که هیچ وقت خراب نشه و تا اخرین لحظه مقاوم باشه.
-من میشکنم بدون تو تنهام نزار.
.
-تنهات نمیزارم عشق من
گیتارو برداشتمو برای عشقم خوندم و با تموم وجودم احساس خوشبختی کردم .
همه سال مست و رسوا بادا
دیوونه و شوریده و شیدا بادا
با هوشیاری غصه هر چیز خوریم
چون مست شدیم هر چه بادا بادا بادا بادا
خدایا مرسی عشقمو آفرید
دارم یه حسی تو عشق آخرین
خدایا مرسی عشقمو آفرید
دارم یه حسی تو عشق آخرین
خدایا شکر که هستی که هستم
که مستی که مستم به عهدی که بستم شکر
آره دل من دوست داره ، تو نگات
موندگاره همه چیزت خوبه آره
خدایا مرسی عشقمو آفرید
دارم یه حسی تو عشق آخرین
تو یه اتفاقی تو یه عشق پاکی
دنیا دنیای منی فقط مال منی
تو یه اتفاقی تو یه عشق پاکی
دنیا دنیای منی فقط آره مال منی
بیا بیا دلم تنگه بیا بیا دلت تنگه
بیا بیا که با تو من هر کلمم یه آهنگه
بیا بیا دلم تنگه بیا بیا دلت تنگه
بیا بیا که با تو من آسمونم پر از رنگه
خدایا مرسی عشقمو آفرید
دارم یه حسی تو عشق آخرین
نفس باد صبا مشت فشان خواهد شد
خدایا مرسی عشقمو آفرید
عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد
دارم یه حسی تو عشق آخرین
خدایا مرسی عشقمو آفرید
دارم یه حسی تو عشق آخرین
خب دوستان امیدوارم خوشتون اومده باشه ،متشکرم ازینکه وقتتون رو گزاشتید برای خوندن این رمان.
این اقا وکیل قصه ما خیلی تو نوشتن این رمان کمکم کرد،تشکر میکنم و نهایت سپاس دارم از جناب اقای رضا اسدی ، وکیل پایه یک دادگستری شهرستان محموداباد ، استان مازندران.
قصمون رو توی یه حکایت معروف خلاصه میکنیم و مارا به خوش و شما را به سلامت .
پيري براي جمعي سخن ميراند، لطيفه اي براي حضار تعريف کرد، همه ديوانه وار خنديدند.....
بعد از لحظه اي او دوباره همان لطيفه را گفت و تعداد کمتري از حضار خنديدند....
او مجددا لطيفه را تکرار کرد تا اينکه ديگر کسي در جمعيت به آن لطيفه نخنديد.
او لبخندي زد و گفت: وقتي که نمي توانيد بارها و بارها به لطيفه اي يکسان بخنديد، پس چرا بارها و بارها به گريه و افسوس خوردن در مورد مسئله اي مشابه ادامه مي دهيد؟
گذشته را فراموش کنيد و به جلو نگاه کنيد....
پایان
یا علـــــــــــے
جمعه ۱۹خردادماه۱۳۹۶
۰۰:۲۲
این رمان رمان اختصاصی سایت و انجمن رمان های عاشقانه میباشد و تمامی حقوق این اثر برای رمانهای عاشقانه محفوظ میباشد .
برای دریافت رمانهای بیشتر به سایت رمان های عاشقانه مراجعه کنین .
www.romankade.com
تنهام نذار
1