رسوایی . نویسنده فریبا خسروی

نگو من میتوانم مسیر زندگیم را عوض کنم، با سرنوشتم میجنگم، خدا هر آنچه را در قسمتت نوشته باشه همان میشود،

.پس با قسمت نجنگ و از زندگیت لذت ببر

،با صدای مامانم در رو باز کردم

!جونم مامان -

.دختر گلم، آرامم فدات شم اخه مگه تو بابات رو نمیشناسی براچی باهاش لج میکنی، صبر کن با هم راهی پیدا میکنیم -

.چی چیرو صبر کن مادر من ساکت باشم تا خودم رو سر سفره عقد با اون عوضی ببینم -

اومد کنارم رو تخت نشست و بغلم کرد، دخترم به جون خودت قسم همهی سعیم رو میکنم، ولی اینجوری تو قهر کردی بابات

!هم بیشتر لج میکنه، برای نهار بیا پایین و باهاش حرف بزن

!چشم مامانیم

!پس من میرم پایین تو هم یهکم دیگه بیا عزیزم

با رفتن مامان خرسی که از بچهگیم داشتم و خیلی دوستش داشتم رو بغل کردم و زدم زیر گریه، خدایا خودت میدونی چهقدر

از این پسر متنفرم و باباشم چه کثافت کارهایی که نمیکنه، بابام فکر میکنه من دروغ میگم حرفهام رو باور نمیکنه خودت

.از این مخمصه نجاتم بده

از کی کمک بگیرم فامیلهای بابام که همه پشت خودشن، فامیلهای مامانم که هیچکس من رو نمیشناسه، رفتم تو فکر که

!مامانم چهطور اون زمان تونسته خانوادهش رو ول کرده

موقع ازدواجشون بابام گفته کسر شأن با همچین خانوادهای رفت و آمد کنه اون واسه خودش شأن و منزلتی داره، بابای من

همه چیز رو تو پول خلاصه میکنه حتی زندگی من، البته مامان خودش بارها گفته اونموقع بچه بوده و الان خیلی پشیمون

.بابا تا دوسال فقط باهاش خوب بوده، بعدش سرد شده و رفتارش عوض شده و با مامان بد رفتاری کرده

.شاید برای همین همیشه آراد رو با بابام مقایسه میکنم شکر خدا اصلا شبیه بابام نیست

یادمه روزهای اول آشنایمون مثل دیونهها شده بودم همهچیزش رو مقایسه میکردم هیچوقت دوست نداشتم مرد زندگیم

.شبیه بابام باشه

.وای اصلا یادم نبود بعد اون جر و بحث با بابام گوشیم رو روشن کنم الان کلی نگران شده

.همین که گوشی رو روشن کردم، زنگ خورد

.دکمهی اتصال رو زدم جواب دادم

!جونم آراد -

!علیک سلام -

.خیلی خوب سلام خیلی سخت میگیری -

!خیلی بیفکری آرام نمیگی نگران میشم گوشیت رو خاموش میکنی -

.ببخشید عزیزم یه کم مامان و بابام بحثشون شد پاک فراموش کردم -

!لحنش دلخور شد و گفت: دستت درد نکنه مزاحمت نشم

آراد، قهری آری جون چرا جوابم رو نمیدی؟

.مگه آدم میتونه با نفسش قهر باشه، فقط خیلی دلم گرفت از حرفت یعنی من ارزش این رو نداشتم بهم خبر بدی نگران نشم

!به خدا منظورم این نبود

!باشه دیگه تکرار نشه عزیزم.چشم، فعلا برم خداحافظ

.مواظب مهربونیهات باش خداحافظ

.رفتم جلوی کمد تاپ و شلوارک فسفریم رو پوشیدم و موهای بلندم رو دم اسبی بستم و رفتم پایین

سلام بلند بالایی دادم و رفتم سر میز نشستم ولی ً اصلا اشتها نداشتم، یهکم با غذام بازی کردم اینقدر غرق فکر شدم نفهمیدم

.کی بقیه غذاشون تموم شد

.بعد شام به سمت هال رفتیم و مامان برامون قهوه آورد خوردیم

.کنار بابا نشستم هه یادم نمیاد از کی نزدیکش نشدم

بابا میشه با هم حرف بزنیم؟

!آره بیا تو اتاقم

.پشت سرش راه افتادم داخل اتاق شدیم و در رو بستم

بابا رفت رو صندلی مخصوصش که مدل سلطنتی بود و مثل همیشه خشک و بیاحساس پاش رو گذاشت رو پاش و بگو

میشنوم؟

بابا جون خواهش میکنم با زندگیم بازی نکن من از ساسان خوشم نمیاد ً لطفا تو که دشمنم نیستی چرا اذیتم میکنی؟

.آرام تموم کن این مسخره بازی رو برو بیرون زود

!چشم میرم، ولی خواهش میکنم بابا جون یه کم فکر کن ً لطفا

..بس کن آرام من از تصمیمم برنمیگردم

اینجوریه پس برای آخرین بار میگم، کاری نکنید آبروتون بره یا به قول خودتون شأنتون بیاد پایین دیگه خود دانی؟

.اومد جلو سیلی محکمی بهم زد تو چی بلغور کردی حالا که اینجوریه آخر همین هفته نامزد میکنید

درد سیلی از در برابر درد قلبم هیچ بود، خدا لعنتت کنه اخه به تو میگن پدر زدم زیر گریه و رفتم بیرون و دویدم تو اتاقم و در

.رو قفل کردم

رو تخت دراز کشیدم و بالش رو چپوندم رودهنم تا صدام به بیرون نرسه، اصلأ باورم نمیشد بابام بخاطر اون پسرهی اردنگ

...من رو زد از ته دل زار زدم خدایا کمکم کن، این بلا چیه سر من نازل شده تقاص کدوم کارم

...باید یه فکر اساسی بکنم، بهتره برم و باهاش حرف بزنم و بگم ازش متنفرم اونم مرد بالأخره غرور داره

...برم شرکت و باهاش حرف بزنم تا از خر شیطون بیاد پایین

.بلند شدم خودم رو حاضر کردم و به طرف شرکت راه افتادم

.وقتی رسیدم از حرص صبر نکردم آسانسور بیاد پایین، پلهها رو یکی دو تا بالا رفتم

خانم جوانی که خودش رو غرق آرایش کرده بود بلند شد و گفت: سلام با کی کار دارین؟

.سلام به آقای سعیدی بگین خسروی اومده -

!متأسفم ایشون تو جلسهی مهمی هستن -

!مثل اینکه متوجه نشدین من کارم ضروریه جلسه، ملسه حالیم نمیشه -

.بیتوجه به حرفهای منشی به سمت اتاقش رفتم و داخل شدم

.همهی سرها به سمتم چرخید، منشی سریع گفت: ببخشید آقا بهخدا خیلی سعی کردم نتونستم جلوشون رو بگیرم

....مشکلی نیست خانم ریاحی بفرمایید سر کارتون

.رو به جمع گفت: ببخشید دوستان مشکلی پیش اومده، جلسه رو موکول میکنیم به فردا

بعد از این که همه اتاق رو ترک کردن، اومد کنارم وایساد و به صندلی اشاره کرد، بفرما بشین آرام جون چه عجب! مشتاق

.دیدار بودیم

...من جون تو نیستم، آرام جون، آرام جون نکن برای من

!اومدم حرف بزنیم.باشه بفرما، کافه نزدیک اینجاست بریم

...اینجا مناسب حرف زدن نیست

...نه بابا چه لفظ قلم میاد برای من، بهجای اینها یهکم شعورت رو بالا ببر -

..آخه مگه من چکار کردم اینقدر بدت میاد -

جلوتر ازش راه افتادم و آسانسور رو زدم، ساسان هم پشت سرم اومد و رفتیم کافهی نزدیک شرکت کوچک ولی خیلی دلباز

.بود پر از گلهای طبیعی زیبا و صندلیهای چوبی که بالا سرشون با چترهای رنگی تزیین کرده بودند

.صندلی رو بیرون کشیدم و نشستم، ساسان هم روبهروم نشست

....دستهاش رو تو هم قلاب کرد و گفت: خوب خانم من سراپا گوشم بفرما

....گارسون اومد سفارشها رو گرفت و بعد رفتنش شروع کردم

ببین بذار این مسخرهبازی تموم شه ما بهدرد هم نمیخوریم و ازت هم خوشم نمیاد و بدبختی اینه که بابام پیله کرده و به

.هیچ صراطی مستقیم نمیشه

!ولی به نظر من ما زوج خوبی میشیم اشکال نداره عشق من واسه جفتمون کافیه -

!بس کن بیشترازاین مایهی عذابم نشو برو پیش بابام و بگو تو من رو نمیخوای -

!اینکار رو نمیکنم، تو چرا تر و خشک رو باهم میسوزونی کارهای بابام هیچ ارتباطی به من نداره خوشبختت میکنم عاشقتم -

!تو چشمهاش با خشم عجیبی نگاه کردم و داد زدم ولی من ازت متنفرم خدا لعنتت کنه

.کیف دستیم رو از رو میز برداشتم و با سرعت به سمت بیرون رفتم و واسه اولین تاکسی دست بلند کردم

راننده با تعجب نگاهم کرد وگفت: خانم کجا برم؟

...آدرس همون پارک کوچک که فاصلهی زیادی با خونهمون رو نداشت دادم

....هر موقع ناراحت بودم میرفتم اونجا

.با صدای راننده به خودم اومدم، کرایه رو حساب کردم و پیاده شدم

.آروم، آروم قدم برداشتم و بوی عطر خوش گل و گیاه رو استشمام کردم و از ته دل به ریههام فرستادم

.رو نیمکتی نشستم و تو فکر فرو رفتم

خدایا این چه بختکیه افتاد تو زندگیم، چکار کنم، دیگه نمیتونم بار این مشکل رو تنهایی به دوش بکشم و هیچ راه حلی ندارم

.باید به آراد بگم

.گوشیام رو از جیبم درآوردم و شماره آراد رو گرفتم

!به خانمی چه عجب -

با گریه گفتم سلام آراد خوبی؟

چیشده عزیزم چرا گریه میکنی؟ کسی اذیتت کرده؟

!گریه امونم نمیداد جوابش رو بدم

!آرامم باهام حرف بزن، جواب بده لعنتی مگه نمیدونی من طاقت گریهات رو ندارم، اتفاقی افتاده نفسم

!بریده بریده میان گریههام داد زدم از اتفاق هم گذشته، میخوان ما رو جدا کنن دیگه مایی نمیمونه آراد

!چی داری میگی آرام، کی ما رو جدا میکنه چی شده، اصلأ اینجوری بهدرد نمیخوره نیم ساعت دیگه سر کوچهتونم بیا

...نه تو پارک همیشگیم

.باشه اومدم خداحافظ

.بلند شدم و آروم آروم قدم برداشتم به سمت خروجی پارک، همین که رسیدم ماشین آراد جلو پام ترمز کرد

.اشکهام رو پاک کردم و در جلو رو باز کردم و نشستم

سلام خوبی عزیزم؟ -

!سلام خانمم نه وقتی تو اینجوری پریشونی چهطور میتونم، خوب باشم -.همیشه از اون م مالکیت میچسپوند ته دلم قنج میرفت

چونهم رو گرفت و سرم رو بالا آورد، با اون چشمهای خوشرنگش زل زد تو چشمهام و گفت: نفسم بگو چی شده اینقدر بهم

ریختی؟

در حالیکه چشمهام پر از اشک بود مثل خودش زل زدم تو چشمهاشو گفتم بابام گیر داده با پسر شریکش تو شرکت ازدواج

!کنم، من تو رو دوست دارم آراد نمیخوام از هم جدا شیم

.دستهام رو گرفت تو دستهاش و گفت: هیچکس بجز مرگ نمیتونه ما رو جدا کنه عشقم نگران نباش حلش میکنیم

چهجوری میخوای حل کنی وقتی چند بار قصد خواستگاری داشتی و بابا اجازه نداد بیای، وقتی مرغش یه پا داره و میگه این

ازدواج باید سر بگیره، عصبی شدم با گریه داد زدم وقتی هزار بار باهاش حرف زدم و بیفایده حتی اون ساسان عوضی هم

...راضی نشد از تصمیمش برگرده

اخمهاش رو در هم کشید و محکم زد رو فرمون گریه نکن لعنتی! میدونی با گریههات به کل مغزم از کار میفته و لحنش رو

!مهربانتر کرد وگفت: خواهش میکنم آرام حل میشه گریه نکن

چه جوری اونوقت؟ -

.دستش رو به نشونهی فکر کردن برد سمت سرش و گفت: فراریت میدم

...چشمهام از تعجب گشاد شد و گفتم چه فراری کجا باید برم

.یه فکرهایی تو سرم گلم نگران نباش بتونم عملی کنم بهت میگم

!الان میرسونمت خونه، شب در موردش حرف میزنیم

...باشه آقایی ممنون

!خواهش نفسم، دستش رو به علامت تهدید به سمتم گرفت و گفت: دیگه نبینم ناراحتیت رو

...چشم مواظب خودت باش خداحافظ

...بهسلامت

...گازش رو گرفت و رفت منم رفتم به سمت خونه زنگ زدم، مامان در رو باز کرد و اومد استقبالم

...سلام مامان -

دستش رو گذاشت رو شونهام و گفت سلام دخترم خوبی؟ عمهت اینجاست هواست باشه آبروی بابات رو نبری چیزی نگی؟

دستش رو پس زدم بس کن مامان توروخدا پس کی میخوای من رو ببینی، اصلأ کی میخوای خودت رو ببینی ما آدم نیستیم

!همش بابا، بابا اون هم یه ذره به فکر ما نیست

.خواست دستم رو بگیره دستش رو پس زدم، ول کن مامان توروخدا، به سمت پذیرایی رفتم

.عمه بلند شد و آغوشش رو به روم باز کرد، از خدا خواسته دویدم بغلش واقعا این روزها به آغوش پر مهر کسی احتیاج داشتم

سلام عمه جونم خوبی؟ -

!سلام به روی ماهت دخترم ستارهی سهیل شدی! چهخبرا؟ پیدات نیست -

...کنارش رو مبل نشستم و گفتم ببخشید عمه جون بهخدا اینقدر سرم شلوغ فرصت نکردم بیام

ای پدر سوخته چهطور برای خرید وقت داری؟ -

جفتمون زدیم زیر خنده و گفت: شوخی کردم دخترم، خوب دیگه من کم کم برم منتظر بودم تو هم ببینم دلم برات تنگ شده

.بود

!خوب بمونین عمه دیگه

...نه عزیزم باشه یه وقت دیگه

.هر چی با مامان اصرار کردیم نموند و رفت

!بعد از بدرقهی عمه حوصلهی کلکل با کسی رو نداشتم رفتم اتاقم، گوشیم زنگ میخورد

!جواب دادم، بهبه دوست بیمعرفت ما چه عجبسلام بلد نیستی تو همش سه روزه زنگ نزدم ها خودت چی؟ -

!،من گاوم زاییده فعلا بدم زاییده -

!وا! حالا میای میگی چیشده حضوری هیجانش ببشتره -

چی میگی این وقت شب کجا بیام؟ -

.مامان،بابام میرن شهرستان به مادر بزرگم سر بزنن تنهام جنابعالی میای پیشم، مامانم زنگ زده از مامانت اجازه گرفته -

اها گفتم کار داری وگرنه زنگ نمیزنی؟ -

!تو آدم نمیشی آرام -

..چندبار بگم فرشتهها آدم نمیشن آیکیو، حالا زیاد اصرار میکنی، افتخار میدم میام -

.خودشیفته باشه منتظرم -

.اوکی زیاد زر نزن فعلا خداحافظ -

.بیادب خداحافظ -

رفتم پایین، پیش مامان خودش پیش دستی کرد و گفت: مامان سوگند زنگ زد اجازهت رو گرفت بری پیشش تا خودشون

.میان

.باشه پس من میرم مامان خداحافظ

منتظر جوابش نموندم و رفتم اتاقم هنوزم از دستش دلخور بودم، بابا مارو عروسک خیمه شب بازیش کرده بود و مامان هم

.انتظار داشت ساکت باشم و تباهیم رو ببینم

.چند دست لباس برداشتم و خودم رو حاضر کردم و به آژانس زنگ زدم و راه افتادم

.خوشبختانه ترافیک نبود و بعد از نیم ساعت رسیدم، کرایه رو حساب کردم و پیاده شدم

خونه شون ویلایه، چند پله میخوره تا در ورودیشون و خیلی بزرگ و قشنگ داخلش هم بیشتر از سبک قدیم استفاده کردن

.هر وقت میام باز برام تازگی داره ومحوش میشم، آرامش خاصی از اونجا میگیرم

...از پلهها رفتم بالا و زنگ زدم، سوگند اومد در رو باز کرد و محکم بغلم کرد

سلام سوگند خلم آیفون دارین مجبوری اون همه راه بیای؟ -

!دست به کمر وایساد و گفت: علیک سلام, اینجوری بهتره بد کردم بهت احترام گذاشتم، از خوشحالیهم یه کم هول شدم -

دستم رو گذاشتم پشتش و به سمت خونه هدایتش کردم خیلی خوب جوش نیار دوست جون بیا بریم داخل زشته مهمون رو

!جلوی در نگهداری بهخصوص شخص محترمی مثل من باشه

!خود شیفته

با هم رفتیم داخل و در رو قفل کردیم، عزیزم برو تو اتاق لباسهات رو عوض کن من هم میرم آشپزخونه دو تا چایی دبش

.درست کنم

رفتم به سمت اتاقش سوگند دختر پرانرژی و شاد کل وسایل اتاقش از رنگ یاسی و پر از گل به آدم انرژی میده، لباسهام رو با

،تاپ و شلوارک بنفشم عوض کردم و رفتم آشپزخونه

.از پشت چشمهای سوگند رو گرفتم

داد زد الاغ نزدیک بود سکته کنم حیف جوونیم، ً مثلا اومدی نترسم خودت میترسونیم؟

!ابروهام رو بالا انداختم جنابعالی خیلی سوسول تشریف داری

!خیلی خوب بیا بریم. چاییهامون از دهن نیفته

.با هم رفتیم تو پذیرایی و رو مبلهای خوشرنگ طلاییشون نشستیم

خوب به گوشم تعریف کن؟ -

!چیرو -

....همونیکه تو تلفن گفتی داغونت کرده و اینجوری بهم ریختی -...طبق عادت همیشگیم پام رو گذاشتم رو پام و یه آه کشیدم بابام یه شریک داره تو شرکت پسری به اسم ساسان داشت

!پرید وسط حرفم و گفت: همونیکه تو مهمونیها مثل کنه و هرجایی مزه میپروند برات

....بله بچه جون یادت ندادن نپری وسط حرف بزرگترت

!اوه ببخشید خواستم بگمیادم کیه یه ساعت معرفی نکنی و از موضوع اصلی دور نشی

!فوضول

.برام زبون درآورد خودتی خوب بقیهاش رو بگو

!هفتهی پیش زنگ زدن خواستگاری کردن بابام پیله کرده باید ازدواج کنی

چیییی حالا چی میشه، رابطهت با آراد چی؟

!داد نزن بابا, خودمم نمیدونم بخدا همهی راهها رو رفتم و به بنبست خوردم دیگه کم آوردم زدم زیر گریه

...اومد نزدیکم بغلم کرد، نگران نباش خواهری خدا بزرگه یهکاریش میکنیم

گوشیت خودش رو کشت نمیخوای جواب بدی؟

...چرا! گوشیم رو برداشتم از رو عسلی و جواب دادم

....الو سلام عزیزم -

!سلام خانم خودم خوبی؟ چه عجب سلام کردی -

...عه آراد تو هم -

!شوخی کردم گلنازم یه خبر خوب -

...گوشی رو تودستم جابهجا کردم و بگو عشقم واقعا بین این همه درگیری به یه خبر خوب احتیاج دارم

.راه فرار پیدا کردم

از هیجان داد زدم چییی چهطوری؟

میگم بهت عزیزم کجایی؟

...خونهی سوگند

این وقت شب اونجا چرا؟

!آخی دوباره غیرتی شدی عزیزم، مامان و باباش رفتن شهرستان پیش مادربزرگش اومدم پیشش نترسه

!اوکی فرصت خیلی خوبیه گلم تا نیم ساعت دیگه میام اونجا و بهت میگم نقشهمون

...باشه عشقم خداحافظ

....بایبای

...گوشیرو قطع کردم سوگند مثل خنگها نگاهم میکرد، چشمم روشن قرار تو خونه پیشرفت کردین

...نه دیونه این چه حرفیه آراد میگه نقشهی فرار رو پیدا کرده برای این میاد بگه

بغلم کرد جدی خیلی خوشحال شدم خدایا شکرت، یهویی هولم داد عقب میگما آرام نقشهش این نباشه بیاد یه بچه درس

کنید؟

...زدم تو سرش دیوونه بیتربیت، من برم لباسهام رو عوض کنم

..بابا بیخیال تو هم اینقدر مثبت نباش

!اصلأ نمیشه خودت میدونی رو عقایدم حساسم

...اوه بله خانم حساس

.رفتم تو اتاق لباسهام رو با یه بلوز وشلوار عوض کردم و همون موقع صدای زنگ دراومد

.دستپاچه شدم و داد زدم وای سوگند اومد

.دیوونه خوب برو در رو باز کن، نیومده خواستگاری که اینقدر هول شدی -

مشتی زدم به بازوش الانم دست از مسخره بازی درنمیاری؟.بدو در رو باز کن بیچاره علف زیر پاش سبز شد -

!مگه بز

.در رو باز کردم و برای استقبال آراد رفتم

...سلام خوش اومدی عزیزم -

.سلام عشقم چهقدر دلم برات تنگ شده بود -

.دستش رو گرفتم و به طرف مبل دونفرهی هال رفتیم و نشستیم

خوب بگو آراد؟ -

!دستش رو گذاشت پشت سرم و گفت: چه قدر عجولی تو دختر، وایسا یهکم خانمم رو نگاه کنم

.دستش رو برداشتم نکن سوگند فکر بد نکنه یه وقت، هر چند اون نمیاد که راحت باشیم

.خیلی این اخلاق سوگند رو دوست داشتم اینقدر بادرک بود لازم به گفتن نبود خودش موقعیت رو درک میکرد

خوب عرضم به حضورت خانمی اونروز زنگ زدم به دوستم تو مخابرات شمال، از طریق اسم و فامیل و نام روستا آدرس

...خونهی پدربزرگت رو پیدا کردم

..با چشمهای گرد شده نگاهش کردم! چیییی

!یواش بابا داد نزن زشته -

....خواستم حرفی بزنم

دستش رو گرفت جلوی دهنم، وایسا عشقم میدونم میخوای صدتا سوأل بپرسی؟

....ولی الان وقتش نیست ً لطفا سکوت کن تا کامل حرفم تموم شه

.دستم رو به نشونهی کشیدن زیپ رو لبم کشیدم

..خندهای کرد که باعث شد چال رو گونهاش نمایان شه و دلم براش ضعف بره

!از دست تو آرام، شیطون خودمی

...خلاصه جونم برات بگه عشقم

رفتم پیششون و خودم رو پسر عمهات معرفی کردم، ماجرا رو تعریف کردم و چون خودشون پدرت رو میشناسن لازم به

.توجیه زیادی نبود

.با آغوش باز قبولت کردن

...ذوق کردم و پریدم بالا وای آراد ممنونم عشقم تو حرف نداری

.خواهش میشود گلم صبر کن تموم نشده

حالا نقشهمون ، تو رو میبرم اونجا و خودم برمیگردم، به این دلیل وقتی ببینن نیستی اولین شکشون منم و اینجوری یهکم

...سرگرم میشن و زمان میخریم و خونهی پدربزرگت هم شک نمیکنن

....بعد از مدتی میام دنبالت و باهم میریم خونهی ساسان

میگیم ما عاشق همیم! فرار کردیم و ادعای رابطهای رو میکنیم که نداشتیم و اینجوری اونها پشیمون میشن و همچین

...دختری رو نمیخوان

...حرصم گرفت و داد زدم غلط کردن خیلی هم دلشون بخواد

...خندید پس لازم نیست بریم عشقم مبارکه میگم بیان

...با عصبانیت تمام تو چشمهاش زل زدم و داد زدم آراد میکشمت، نخیرم فقط از اون حرفت بدم اومد

!دستم رو گرفت و گفت: شوخی کردم خانمی

!همزمان با هم گفتیم دوستت دارم

...زدیم زیر خنده و گفت: خوب دیگه تا یهکاری دستم ندادی برم گلم ساعت شش صبح حاضر باش میام دنبالت

!اوکی عشقم، وای من که هیچ وسایلی نیاوردم با خودم!اون با آقات

.بلند شدم و تا دم در آراد رو بدرقه کردم و رفتم بالا پیش سوگند

! زل زد بهم

چیه آدم ندیدی؟

چرا ولی خداییش این آراد خول، من بودم از تو به این خوشکلی نمیگذشتم یه آدم واقعی درست میکردم و خودم رو نجات

!میدادم

!بالش رو پرت کردم سمتش، کوفت نگفتم از این شوخیها با من نکن

!شوخی نبود گلم

!میکشمت

.خیلی خوب بابا تسلیم بیا بخواب ساعت شش نمیتونی بیدار شی

!تو فال گوش وایسادی

!نه جون تو قهوه درست کردم اتفاقی شنیدم

..جون عمهت

.با خنده رفتیم رو تختش و گوشیام رو کوک کردم و خوابیدم

.دستپاچه شدم و داد زدم وای سوگند اومد

.دیوونه خوب برو در رو باز کن، نیومده خواستگاری که اینقدر هول شدی -

مشتی زدم به بازوش الانم دست از مسخره بازی درنمیاری؟

.بدو در رو باز کن بیچاره علف زیر پاش سبز شد -

!مگه بز

.در رو باز کردم و برای استقبال آراد رفتم

...سلام خوش اومدی عزیزم -

.سلام عشقم چهقدر دلم برات تنگ شده بود -

.دستش رو گرفتم و به طرف مبل دونفرهی هال رفتیم و نشستیم

خوب بگو آراد؟ -

!دستش رو گذاشت پشت سرم و گفت: چه قدر عجولی تو دختر، وایسا یهکم خانمم رو نگاه کنم

.دستش رو برداشتم نکن سوگند فکر بد نکنه یه وقت، هر چند اون نمیاد که راحت باشیم

.خیلی این اخلاق سوگند رو دوست داشتم اینقدر بادرک بود لازم به گفتن نبود خودش موقعیت رو درک میکرد

خوب عرضم به حضورت خانمی اونروز زنگ زدم به دوستم تو مخابرات شمال، از طریق اسم و فامیل و نام روستا آدرس

...خونهی پدربزرگت رو پیدا کردم

..با چشمهای گرد شده نگاهش کردم! چیییی

!یواش بابا داد نزن زشته -

....خواستم حرفی بزنم

دستش رو گرفت جلوی دهنم، وایسا عشقم میدونم میخوای صدتا سوأل بپرسی؟

....ولی الان وقتش نیست ً لطفا سکوت کن تا کامل حرفم تموم شه

.دستم رو به نشونهی کشیدن زیپ رو لبم کشیدم

..خندهای کرد که باعث شد چال رو گونهاش نمایان شه و دلم براش ضعف بره

!از دست تو آرام، شیطون خودمی

...خلاصه جونم برات بگه عشقمرفتم پیششون و خودم رو پسر عمهات معرفی کردم، ماجرا رو تعریف کردم و چون خودشون پدرت رو میشناسن لازم به

.توجیه زیادی نبود

.با آغوش باز قبولت کردن

...ذوق کردم و پریدم بالا وای آراد ممنونم عشقم تو حرف نداری

.خواهش میشود گلم صبر کن تموم نشده

حالا نقشهمون ، تو رو میبرم اونجا و خودم برمیگردم، به این دلیل وقتی ببینن نیستی اولین شکشون منم و اینجوری یهکم

...سرگرم میشن و زمان میخریم و خونهی پدربزرگت هم شک نمیکنن

....بعد از مدتی میام دنبالت و باهم میریم خونهی ساسان

میگیم ما عاشق همیم! فرار کردیم و ادعای رابطهای رو میکنیم که نداشتیم و اینجوری اونها پشیمون میشن و همچین

...دختری رو نمیخوان

...حرصم گرفت و داد زدم غلط کردن خیلی هم دلشون بخواد

...خندید پس لازم نیست بریم عشقم مبارکه میگم بیان

...با عصبانیت تمام تو چشمهاش زل زدم و داد زدم آراد میکشمت، نخیرم فقط از اون حرفت بدم اومد

!دستم رو گرفت و گفت: شوخی کردم خانمی

!همزمان با هم گفتیم دوستت دارم

...زدیم زیر خنده و گفت: خوب دیگه تا یهکاری دستم ندادی برم گلم ساعت شش صبح حاضر باش میام دنبالت

!اوکی عشقم، وای من که هیچ وسایلی نیاوردم با خودم

!اون با آقات

.بلند شدم و تا دم در آراد رو بدرقه کردم و رفتم بالا پیش سوگند

! زل زد بهم

چیه آدم ندیدی؟

چرا ولی خداییش این آراد خول، من بودم از تو به این خوشکلی نمیگذشتم یه آدم واقعی درست میکردم و خودم رو نجات

!میدادم

!بالش رو پرت کردم سمتش، کوفت نگفتم از این شوخیها با من نکن

!شوخی نبود گلم

!میکشمت

.خیلی خوب بابا تسلیم بیا بخواب ساعت شش نمیتونی بیدار شی

!تو فال گوش وایسادی

!نه جون تو قهوه درست کردم اتفاقی شنیدم

..جون عمهت

.با خنده رفتیم رو تختش و گوشیام رو کوک کردم و خوابیدم

.با آلارم گوشیم، از خواب پریدم

.ساعت رو نگاه کردم پنج و نیم صبح بود، بلند شدم دست و صورتم رو شستم و خودم رو حاضر کردم

.سوگند هم بیدار شد

!سلام صبح بخیر عزیزم -

علیک صبح تو هم بخیر، بچه پرو میخواستی از پیش من هم فرار کنی؟ -

.رفتم کنارش دیوونه گفتم فعلا زوده، مثل خرس خوابیده بودی دلم نیومد بیدارت کنم

!با بالش زد تو سرم بیادب!یه دفعه زدم زیر گریه

سوگند بغلم کرد، ببخشید خواهری شوخی کردم باهات تو از کی اینقدر دلنازک شدی؟

بخاطر اون گریه نمیکنم عزیزم، دلشورهی بدی دارم سوگند، آخر این ماجرا چی میشه؟ بابام چرا اینقدر خودخواه من رو آواره

.کرد

...دستم رو گرفت تو دستهاش، نگران نباش خواهری همه چیز درست میشه

.بلند شو بریم صبحانه بخوریم تا آراد نیومده

!با هم رفتیم آشپزخونه، گوشیم زنگ خورد

سلام عشقم خوبی؟ بیدار شدی؟ -

.سلام عزیزم پس چی فکر میکنی تنبلم، خودمم حاضر کردم -

!باشه نفسم نیم ساعت دیگه میام -

.باشه عزیزم فعلا -

.تو اون فاصله سوگند هرچی تو یخچال بود و رو میز چیده بود

!این همه چیه عزیزم -

!بخور تا قدرت فرار کردن از قوم مغول رو داشته باشی -

.دیوونه تو هیچوقت نمیشه جدی باشی -

.زد زیر خنده و شروع کردیم به صبحانه خوردن

!بیست دیقه گذشت، آراد زنگزد گفت: جلوی در منتظرم

...سوگند از زیر قرآن ردم کرد و آب ریخت پشت سرم

... ببخشید سوگند جان زحمت دادم بهت -

!این چه حرفیه گلم ایشا ϑبا دل خوش به زودی برگردی مواظب خودت باش -

.توهم همینطور خداحافظ -

.آراد در جلو رو برام باز کرد

.رفتم نشستم، خودش هم سوار شد

!مرسی آری جونم -

...هزار بار نگفتم بهم نگو آری -

!باشه عزیزم حرص نخور، راستی کاش زودتر بهم میگفتی من هیچ وسایلی با خودم نیاوردم -

...به صندلی عقب اشاره کرد و گفت: خیالت راحت گلم اونجا رو ببین

!با دیدن چمدون بزرگی اونجا شکه شدم

این چیه عشقم؟ -

خودش رو صاف کرد و گفت: عرضم به حضورت پر از انواع لباس و وسایلی که خانومم بهش نیاز داره، این کارت بانکی هم

...بگیر

...پول که همراهم هست عشقم

!نه عزیزم اون کارتها رو تا موقعی برمیگردی برات نگهمیدارم، چون ممکن از طریق پرینت حسابهات پیدات کنن -

!یه سیمکارت هم گرفت جلوم

این دیگه براچیه؟ -

.این سیمکارت استفاده میکنی ردیابیت کنن میدونن اینجایی، شمارهشم فقط من و سوگند داریم -

!سوتی زدم اووو چه محکم کار فکر همه جارو کردی

گونهم رو کشید، پس چی آقات رو دست کم گرفتی؟!نه کی گفته؟ راستی آراد -

!جونم -

بیبلا وقت نشد اصلا ازت بپرسم خونهی مادربزرگم چهجور آدمایین؟ -

...با چشمهای نافذش بهم زل زد، آدمهای خوب و مهربانی مثل خودت

...به زیر بغلم اشاره کردم و گفتم هندونههات سنگینه عشقم

!زد زیر خنده

....خیلی هم برام عجیبه! مامان اصلا لهجهی شمالی نداره -

...خوب مامانت مدرسه رفته، دانشگاه رفته اونجا با زبون بینالمللی حرف میزنن نفس -

.میون حرف زدنهامون نفهمیدم کی خوابم برد

!نمیدونم چه قدر گذشت, چشمهام رو باز کردم تو یه کوچهی خیلی سرسبز و خوشگل بودیم

...خسته نباشی خانمم -

رسیدیم؟ -

.خیلی وقته رسیدیم، قصد بیدار شدن نداشتی! من هم دلم نیومد بیدارت کنم -

.تا بهمون مشکوک نشدن، بیا بریم داخل عزیزم

..باشه عشقم، ممنون خیلی زحمت کشیدی

.دستهام رو گرفت و بوسهای زد روش، زحمت نیست من وظیفهم رو انجام دادم

.از خانمم مراقبت کردم

...بهت سر میزنم چیزی هم لازم داشتی بهم بگو عشقم -

..ممنونم ازت -

!دو کوچه پایینتر خونهی مادربزرگت، میرسونمت، خودت برو تا شک نکنن

!باشه آقایی جونم

...من رو رسوند تا جلوی در و چمدون رو برام پایین آورد

!دیگه سفارش نکنم مواظب خانمم باشی -

!دست گذاشتم رو چشمم

.قوربون چشمهات عشق دلم مواظب خودت باش خداحافظ

.توهم همینطور عشقم خیلی دلم برات تنگ میشه، امیدوارم هرچه زودتر این مصیبت تموم شه بهم برسیم بهسلامت -

.بعد از رفتن آراد دلشورهی بدی تو دلم افتاد و یهجور ترس که چهطوری باهام رفتار کنند

....دل رو به دریا زدم و زنگ رو فشردم

.در با صدای تیکی باز شد

.یواش، یواش قدم برداشتم و در حالیکه از دلشوره قلبم داشت از دهنم میومد بیرون، داخل شدم

.پیرزن و پیرمردی که به اصطلاح پدربزرگ و مادربزرگم بودن، به استقبالم اومدن

!رفتم جلو با کمال احترام و ادب سلام کردم و دستشون رو بوسیدم

مادربزرگم اومد جلو محکم بغلم کرد، و با دستهایی که بر اثر کهولت سنش چروک شده بود، بر سرم دست میکشید و زد زیر

!گریه

!خوش اومدی دختر گلم چهقدر شبیه مادرتی، من مهینم، با دست اشاره کرد به مرد کناریش اینهم پدربزرگت ابراهیم -

!انگار قفل زده بودن به زبونم هاج و واج نگاهش میکردم

!پدر بزرگم گفت: خانم جون تو خونهم میتونی حرف بزنی یک ساعت دخترمون رو سرپا نگهداشتی آرام جون هم خسته

!از گفتن کلمهی دخترمون احساس صمیمیت کردم و انگار سالهاست دختر این خانوادهم.این حرفها چیه؟ پدربزرگ جان همینکه شما رو دیدم خستگی از تنم در رفت -

!آی پدر سوخته مثل مامانت شیر زبونی-

.مادربزرگ با گوشهی چادرش اشکش رو پاک کرد و رفتن داخل، من هم پشت سرشون رفتم

بعد از خوردن چایی و شیرینی و حرف زدن باهاشون، مامان مهین رو به من کرد و گفت: پاشو دخترم بریم اتاقت رو نشونت

.بدم استراحت کن

.همراهش ته راهرو رفتم، در یه اتاق رو باز کرد

.خدایی کیف کردم یه اتاق خیلی بزرگ با دوتا پنجرهی بزرگ که رو به قسمتی از حیاط بود، گل و درختها اونجا بودن

!از سر ذوق پریدم بغل مامان مهین بوسیدمش، وای ممنون مادر جون خیلی خوشم اومد زحمت کشیدین

.با مهربانی پیشونیم رو بوسید و گفت: قابل تو رو نداره عزیزم من میرم تو هم استراحت کن

.بعد از رفتن مادربزرگ، به سمت چمدونی که آراد برام تهیه کرده بود رفتم

بازش کردم دهنم از تعجب وا موند! چند مدل مانتو و لباس خونه و مهمونی در طرحها و رنگهای مختلف کیف و کفش و لواز

!آرایش و البته لوازم جانبیهای خصوصی یه دختر

.الحق که آراد هیچی کم نذاشته بود

.گوشی که بهم داده بود رو درآوردم و بهش زنگ زدم دو بوق نخورده بود جواب داد

.سلام خانم خودم چه عجب یاد ما افتادی! چشمت به جمال خانواده جدیدت افتاد من رو یادت رفت -

.عه آرادی جونم لوس نشو دیگه بهخدا فرصت نشد، غر نزن -

.باشه عشقولی خودم شوخی کردم، ولی خر نشدم -

.همون موقع صدای در اومد، عزیزم ً بعدا بهت زنگ میزنم

.باشه عشقم خداحافظ -

.به سمت در اتاق رفتم و باز کردم

.یه دختر همسن و سال خودم بود

سلام عزیزم میتونم بیام داخل؟ -

.هول شدم از جلوی در رفتم کنار بله بفرمایید

!دستش رو به طرفم دراز کرد، هما هستم دختر خالهت

.دستش را فشردم منهم آرامم خوشبختم

.رفتیم نشستیم یه کم معضب بود

ببخشید کاری نداشتی، خواب نبودی مزاحمت نباشم؟ -

.نه گلم خیلی خوشحالم حوصلهم سر نمیره مراحمی -

کمکت کنم وسایلهات رو بچینی؟

.ممنون میشم عزیزم -

.چمدون رو بردیم نزدیک کمد و مشغول چیدن وسایلها شدیم و از هر دری حرف زدیم

.تازه کارمون تموم شده بود، مادرجون در زد و برای شام صدامون کرد

.باهم به سمت هال رفتیم

.با زنی روبهرو شدیم از شباهت بیش از حدش به مامانم فهمیدم خالمه

.سلام و احوالپرسی کردیم اومد جلو محکم بغلم کرد و با خوش رویی جوابم رو داد

!خیلی خوش اومدی دختر نازم -

.مرسی خاله جون -

.طولی نکشید بقیهی خانواده هم رسیدن!خانوادهی خاله مریم چهار نفر بودن

آقا همایون شوهرش مرد متشخص و مهربانی، پسرش سهیل خیلی مرموز به نظر میرسید، خاله مریم مهربون و دلسوز بود،

!هما هم شوخ و شیطون

.بعد از شام با هما رفتیم توایوان

میگم هما؟

!هوم -

یهکم از خانوادهی مادریمون بگو؟ -

چی بگم؟ -

هرچی ً مثلا چندتا خواهر و برادرن؟ -

پاش رو گذاشت رو پاش و ژست گرفت و گفت: عرضم به حضورت با خانواده ما که آشنا شدی، خانواده خودتم که میشناسی؟

!مشتی به بازوش زدم و گفتم مسخره منظورم بقیه

.دایی بزرگمون علی، خانومش ناهید زن مهربان و خوشبرخوردیه دوتا پسر به اسم آریا و آراد دارن

!جدی چه جالب -

!چی جالبه -

.هیچی بعدا صلاح دیدم تعریف میکنم -

.بچه پرویی نثارم کرد

خوب بقیهش رو بگو؟ -

دایی وسطیمون اسمش ناصر، دو تا دختر به اسم لاله و هونیا داره دوتا پسر به اسم نریمان و نوید داره، خانومش لیلا دو سال

.پیش بر اثر سرطان فوت کرد

.آهی کشیدم، خدا رحمتش کنه

.دستش را تکان داد وگفت: و اما آخری دایی کوچکمون مهدی، خانمش منیژه و دو تا پسر به اسم مهرداد و مهیار داره

.ممنون از اطلاعات بینقصت

!خواهش میشود دختر خاله جون -

!خاله اومد هما دخترم دیر شده حاضر شو بریم

!مامان ً لطفا میشه من پیش آرام بمونم

!خاله نگاهی به من انداخت و گفت: بیا دخترم آرام رو معضب نکن

.این چه حرفیه خاله جان خوشحال میشم -

.باشه ولی صدای عزیز جون رو درنیارین

!از خوشحالی داد زدیم چشم

.خاله دیونهای نثار روح مبارکمون کرد و رفت

بعد از رفتن خاله، هما زانوهاش رو بغل کرد و گفت: شبها سرد شده دیگه با یه چایی دبش موافقی؟

!چهجورم فقط خودت میری دیگه -

لب ولوچهش رو آویزون کرد، چارهی دیگهای ندارم من موندم تو با این تنبلی برا چی خواستگارت کلید کرده روت؟

!دستهام رو الکی بلند کردم ً مثلا بزنمش برو بابا

!اومد جلو بوسم کرد خیلی خوب شوخی کردم عزیزم

!تو فکر بودم یکدفعه هما پشت سرم پخی کرد یه متر بالا پریدم

.دستم رو گذاشتم رو سینهم وای چتهدیونه زهر ترک شدم

.قهقه زد ببخشید فکر نمیکردم بترسی!اداش رو درآوردم، وای ببخشید فکر نمیکردم بترسی جبران میکنم ایشاϑ

.خیلی خوب آرام جون بیا چاییهامون از دهن افتاد -

داشتیم چایی میخوردیم هما مثل جن زدهها نگاهم کرد و گفت: راستی آرام اونموقع گفتم پسر دایمون اسمش آراد برای چی

!گفتی چه جالب

.عه زرنگی همش از من حرف میکشی خودت هیچی نمیگی -

.تو بگو بهخدا منم میگم -

امم خوب چه جوری بگم؟ -

!اییش چهقدر استرس میدی به آدم بگو دیگه -

!دستها رو بردم بالا باشه بابا تسلیم نزن

.دوست پسرم اسمش آراد برای این گفتم-

اها جالبه! چهجوری آشنا شدین؟ -

!قضیهی آشنایمون مسخرهست -

بگو دیگه؟ -

.یه روز با دوستم رفتیم بیرون بهش گفتم میرم از بوفه پفک بخرم، فقط یه دونه پفک نمکی مونده بود

.برشداشتم گذاشتم جلو مرد حساب کنه، یه پسر با پررویی تمام اومد پفک رو برداشت

!با خشم بهش زل زدم و گفتم ببخشید آقا این مال من

.برگشت مثل خودم بهم زل زد خوب شما اینجا گذاشتین یعنی منصرف شدین

!خیر گذاشته بودم حساب کنن جناب -

.ولی من زودتر حساب کردم -

.من زودتر برداشتم -

!بههرحال حالا مال من -

!با حرص پام رو کوبیدم زمین، کوفتت بشه

.شنیدم چی گفتی -

!برو بابا -

!خلاصه بعد یه مدت حس کردم کسی تعقیبم میکنه، دیدم بله همون پسر پررو

.اینقدر اومد و رفت تا دلم رو برد

!هما شکمش رو گرفته بود از خنده

!وای خدا نکشتت دختر مردم از خنده -

خوب نپیچون بگو ماجرای تو چیه؟ -

،راستش من عاشق نویدم که میشه پسر داییت

جدی یعنی با همین؟

.نه من از بچگی دوستش دارم -

اونهم دوست داره؟ -

.نمیدونم راستش یه جوری نگاهم میکنه، همیشه تو هر چیزی ازم طرفداری میکنه، چون فامیلیم نمیتونم تشخیص بدم -

.بسپارش به من خیالت راحت -

!اومد جلو بوسم کرد ممنون فدات بشم آبجی گلم

.خواهش میشود، بریم بخوابیم فردا برای مهمونی بتونیم به عزیزجون کمک کنیم -

.آره زیاد فک زدیم بدو بریم -.صبح با تکونهای شدید کسی از خواب پریدم

.هما بالا سرم بود و شونههام رو تکون میداد

!چه خبرته دیوونه ترسیدم -

.بدو بریم به عزیز جون کمک کنیم دیر شده-

کش و قوسی به بدنم دادم و گفتم ساعت چنده؟

.ساعت ده خانم عزیز دلش نیومده بیدارمون کنه -

.بلند شدم رفتم سرویس دست و صورتم رو شستم و به طرف آشپزخونه رفتم

.هما میز صبحانه رو چیده بود

.سوتی زدم و گفتم نه بابا حسابی بهدرد خانم خونه میخوری، باید شوهرت بدیم

!تابی به موهای خوش حالتش داد و گفت: پس چی فکر کردی مثل تو تنبلم

.نیشگونی ازش گرفتم خیلی هم دلت بخواد

.صبحانه رو بین شوخی و چرت و پرتهامون خوردیم و پیش عزیز رفتیم

عزیز جون ما چهکار کنیم؟

.اومد جلو جفتمون رو بوسید خودم غذاها رو درست کردم، شما زحمت بکشین یه دستی به سر و روی خونه بکشید

!چشم -

.با هما رفتیم مشغول گردگیری شدیم

!میگما آرام -

!جونم -

!نکنه آراد خودمون همون عشقت باشه-

آفرین چهقدر فشار آوردی به مغزت عزیزم اونوقت خونهی مادربزرگش رو نمیشناسه؟ -

!اون هم حرفیه ولی شاید خواسته سوپرایزت کنه -

!برو بابا هما فکرم رو درگیر نکن -

.تمام وقت تا تموم شدن خونه فکرم درگیر حرف هما بود

.هما جارو رو گذاشت زمین و گفت: آخیش تموم شد

....نمیدونم چرا عزیز جون راضی نمیشه خونه رو عوض کنن راحت میشه -

.خونه به این قشنگی و پر از خاطره معلوم دلش نمیاد -

.ساعت رو نگاه کرد و داد زد وای زیاد نمونده مهمونها بیان بدو حاضر شیم

دوش مختصری گرفتم و شلوار جین مشکیام رو با تونیک سفید پوشیدم، آرایش ملایمی کردم و موهام رو دم اسبی بستم و

...شال سفیدم رو گذاشتم و رفتم تو پذیرایی پیش هما

.همونموقع صدای زنگ به صدا دراومد

.با هما و عزیزجون به پیشواز مهمونها رفتیم

.با همه سلام و احوالپرسی کردم و آشنا شدم

.خدایی همهشون مهربون و خوب بودن طوری که احساس غریبی نمیکردم

!تو دلم حسرت سالهایی رو خوردم که از همچین خانوادهای دور بودم، مامان چهجوری دلش اومده این فرشتهها رو تنها بذاره

.تو همین فکرها بودم یه پسر خوشگل و قد بلند اومد داخل، از دیدنش جا خوردم

.اومد جلو دستش رو به سمتم دراز کرد

!سلام شما باید آرام باشی -

سلام بله وشما؟ -!پاکشما -

!هما اومد جلو باهاش دست داد و گفت: این آراد پسر داییت میشه آرام جون، همینجوری شوخ طبع

.بله خیلی خوشحال شدم از دیدنتون -

.ممنون بامن راحت باش -

.خاله مریم صدامون زد بریم داخل

با کمک بچهها سفره رو پهن کردیم و نهار زرشکپلو و خورشت کرفس بود با سالاد و سوپ خوردیم، فکر کردم عزیزجون با این

.سنش چهقدر زرنگ و سریع این همه غذا رو آماده کرد

...بعد از صرف نهار عزیزجون گفت: خالهها و زنداییها سفره رو جمع میکنن و ظرفها رو میشورن، ما بریم تو حیاط

.همهگی رفتیم تو حیاط نشستیم

!یواش طوریکه کسی نشنوه گفتم دیدی فقط تشابه اسمی بود و الکی مغز فندقیت رو بهکار انداختی

.هما گفت: خوب بچهها طبق معمول بیاین جرأت، حقیقت بازی کنیم

.بطری رو چرخوندن، آراد و هما دراومدن

.هما: خوب جناب آراد خان جرأت یا حقیقت

!آراد خودش رو جلو کشید و گفت: جرأت

.هما رفت از تو خونه دامن خودش رو آورد و گفت: این رو میپوشی و برامون میرقصی

.آراد: نه شکر خوردم حقیقت

.نه دیگه تازه گفتی -

.آراد میرقصید و ما از خنده ریسه رفتیم

.بار دوم چرخوندن، من و نوید دراومدیم

آقا نوید جرأت یا حقیقت؟

!نوید: حقیقت

عاشق کسی هستی؟ -

.بله، یکی هست از جونمم بیشتر دوستش دارم -

.هما رنگ چهرهاش عوض شد

.رو به بچهها گفتم بریم داخل یه چایی بخوریم

...همه موافقت کردن، به طرف خونه میرفتیم

!خودم رو به نوید نزدیک کردم و گفتم کیه عشقت اسمش رو باید بهم بگی

.نه آرام این رو نگو -

من کاری ندارم باید بگی؟ -

.باشه فردا ساعت چهار میام دنبالت به بهونهی اینکه دریا رو ببینی و بهت میگم -

.ایول حالا شدی پسر خوب -

.همگی به سمت پذیرایی رفتیم

.با کمک بچهها ظرفهاو میوهها رو گذاشتیم و یه طرف نشستیم

.بعد از خوردن میوه پسرها ظرفها رو جمع کردن و ما دخترها شستیم

...همگی عزم رفتن کردن، هرچی هما اصرار کرد خونهشون برم بخاطر قرار فردا نتونستم قبول کنم و گفتم یه وقت دیگه

.بعد از بدرقهی مهمونها و گفتن شب بخیر به عزیز و آقاجون، به اتاقم رفتم

.گوشیم رو برداشتم و به آراد پیام دادم

سلام عشقم خوبی بیداری؟ -.بعد از دو دقیقه زنگ زد تماس رو متصل کردم

!سلام عزیزم -

سلام خانمی خیلی بیمرفتی، نمیگی از دوریت دق میکنم؟ -

.ببخشید بهخدا سرم خیلی شلوغ بود -

!خواهش میشود گلم دیگه تکرار نشه -

.چهخبر بابام اینها فهمیدن؟ سوگند که اذیت نشد -

آره یه روز بعد از رفتنت فهمیدن، ولی سوگند زرنگتر از این حرفهاست گفت: شب بحثتون شده تو سالن خوابیدی، صبح -

.بیدار شده تو نبودی و هرچی به گوشیش زنگ زده خاموش بوده

.وسایلهاتم برده بود پس داده که شک نکنن

!ایول مغز عشق خودم -

!عه آرام -

....باشه حسود خان عشقم فقط تویی کاری نداری دیگه -

.نه گلم مواظب خودت باش خداحافظ -

!بهسلامت آقامون -

.گوشی رو گذاشتم زیر بالش و دراز کشیدم

.چون تخت نزدیک پنجره بود به بیرون دید داشتم، به آسمان خیره شدم و غرق فکر روزهای خوشم با آراد شدم

.خدایا چی میشه منم مثل همه به عشقم برسم

.اینقدر فکر کردم و با خدا حرف زدم نفهمیدم کی خوابم برد

.صبح با صدای خروس همسایه بیدارشدم، دست و صورتم رو شستم

.رفتم پیش عزیزجون نشستم و صبحونهمون رو خوردیم

!راستی عزیز جون نهار امروز با من شما استراحت کن -

...لبخندی بهم زد که باعث شد چروکهای صورتش بیشتر نمایان شه

...باشه دختر گلم مرسی -

....بارها میدونستم عزیز جون میخواد در مورد مامانم حرف بزنه اما از ترس آقاجون جرأت نداشت حتی تو خلوت هم بپرسه

بعد از خوردن نهار که قیمهپلوی خوشمزهای دراومده بود و عزیزو آقا جون هم کلی تعریف کردن، سفره رو جمع کردم و از عزیز

.اجازه گرفتم میخوام با نوید برم خرید

.مانتوی سفید با شلوارجین و روسری آبی روشن پوشیدم

....یهکم ریمل زدم و رژگونه و رژلب صورتی رو مالیدم رو لبهام

.کیف و گوشیم رو برداشتم و همون موقع زنگ در به صدا دراومد

.تا من رفتم حیاط عزیز در رو باز کرده بود

.سلام مرسی ببخشید بهت زحمت دادم برای خرید خودم اینجا رو نمیشناسم -

.خداروشکر خنگ نبود ماجرا رو گرفت و سوتی نداد

.سلام دختر عمهی عزیزم، خواهش میکنم وظیفه است -

.این همه خوشگل کردی، نمیگی میدزدنت

.برو بابا مسخره یه روز این زبون درازیت کار دستت میده ها! راه بیفت بریم -

!چشم چشم -

.عزیزجون هم یه گوشه میخندید بهمون

.با عزیز خداحافظی کردیم و به سمت ماشین رفتیم، سوار شدیم. ً تقریبا بعد از نیمساعت به دریا رسیدیم

.روستاشون زیاد دور نبود، البته بزرگ و مدرن شده بود شبیه به شهر بود

.با ذوق دستهام رو بهم کوبیدم و از ماشین پریدم پایین

!کفشهام رو درآوردم و دویدم تو دریا

....نوید اومد کنارم وایساد، یه مشت آب پاچیدم روش

!وایسا ببینم دخترهی خیرهسر من رو خیس میکنی یادت باشه خودت شروع کردی ها -

.اینقدر آب بازی کردیم جفتمون خیس شدیم

.با خنده برگشت طرفم و گفت: خوب دیگه دیوونه بیا بریم تو ساحل زیر آفتاب بشینیم خشک بشیم

.رفتیم تو ساحل نشستیم

!خوب شروع کن آقا نوید -

چیرو؟ -

.اصلأ فکر جر زنی نباش بد تلافی میکنم -

میدونی آرام شرایط ما یهکم فرق میکنه، قسم بخور به کسی نمیگی؟-

!یعنی چی بگو دیگه -

...من دو روز میشناسمت بهم حق بده باید مطمئن شم -

.از حرص مشت زدم به ماسهها و داد زدم به جون مامانم قسم به هیچکس نمیگم

.خیلی بدم میومد کسی بهم اعتماد نکنه

.به حالت قهر روم رو گرفتم

.نوید ژست بیخیالی گرفت و گفت: به من چه خودت ضرر میکنی

!بلند شدم و دستهام رو زدم به کمر! بله چی میشنوم زود بگو وگرنه بد میبینی

!بلند شد روبهروم وایساد و خیره شد بهم، یه دفعه مثل جنزدهها داد زد هما

لبخند گلهگشادی زدم، جدی میگی؟

آره جدی میگم، حالا تو چرا اینقدر ذوق کردی؟ -

!هیچی بابا همینجوری برام جالب بود -

....نشست و رو شنها شروع کرد خط کشیدنهای الکی و شروع کرد به حرف زدن

.راستش خیلی وقته عاشقشم، ولی روم نمیشه بگم! از اون طرف هم شاید اون بدش بیاد -

!اینجوری که نمیشه نوید باید حسش رو بدونی؟ نذار دیر بشه عشقت رو از دست بدی و حسرت این روزها رو بخوری -

من تا حالا با هیچ دختری نبودم آرام چهجوری بگم؟ -

کنارش نشستم و داد زدم دست از این خط کشیدن بردار و گوش بده به من؟

:چته دیوونه ترسیدم براچی داد میزنی؟ بفرما -

با ذوق شروع کردم به تعریف کردن، روز تولد هما بهش بگو دوست داری خودش کادوش رو انتخاب کنه، یه کیک براش بگیر

...بذارعقب ماشین و پر از بادکنک کن، یه کادوی خوشگل هم براش بگیر بذار تو داشبورد

!وقتی اومد سوار شد کیک رو بیار جلو و شمعها رو روشن کن

...بعد از فوت کردن شمعها و بریدن کیک بهش بگو داشبورد رو باز کنه

!وقتی کادوش رو دید بهش پیشنهاد بده

راست میگی ها دختر تو هم مخت خوب کار میکنه، ترشی نخوری یه چیزی میشی؟

!بله دیگه ما اینیم -

!مرسی خیلی کمکم کردی -...خواهش وظیفه -

کمکم داره تاریک میشه، بریم؟

.سوار ماشین شدیم

.رفتیم یه باغ سنتی خوشگل سر هر میز قالیچه و چراغ سنتی گذاشته بودن و فوارهی بسیار قشنگی وسط باغ بود

!با ذوق به طرف تخته رفتم و دستهام رو بهم کوبیدم وای نوید اینجا عالیه مرسی

قابل نداره آبجی خوب چی میخوری؟ -

....پیتزا -

!نگاهم کرد و پوقی زد زیر خنده

چیه؟ کوفت به چی میخندی؟ -

!یه تای ابروش رو بالا انداخت و گفت: عزیزم احساس نمیکنی اینجا رستوران سنتیه

قیافه گرفتم و گفتم خوب چیه ً مثلا میخوای بگی سوتی دادم؟

!لبخندی زد وگفت: نه بابا من غلط بکنم، حالا یه چیزی انتخاب کن

.من که نمیدونم خودت یه چیزی سفارش بده -

.یه غذای محلی خوشمزه سفارش داد

.بعد شام من رو رسوند خونه و خودش رفت

!سوگند: با صدای گوشیام از خواب پریدم

....الو سلام -

سلام دخترم خوبی؟ آرام خوبه چهخبر؟ -

.با شنیدن اسم آرام لب گزیدم، آخه مامان اینها نمیدونن قضیه رو بهشون نگفتم

سوگند دخترم کجایی؟ -

!هیچجا مامان جون فکرم رفت. مرسی آرامم سلام داره -

.باشه گلم سلامت باشین مواظب خودتون باشین، زنگ زدم خبر بدم پسفردا میایم -

!وای این رو کجای دلم بذارم، بفهمن من رو کشتن

!باشه خوشاومدین مامان جون -

.مرسی گلم خداحافظ -

....بهسلامت -

،گوشی رو قطع کردم دست و صورتم رو شستم

....صبحونهی مختصری خوردم و خودم رو حاضر کردم برم خرید

!از کوچه داشتم رد میشدم

....یه دفعه کسی کشوندم بین دیوار دستش رو گذاشت رو دهان و بینیم، چشمهام سیاهی رفت

.وقتی چشمهام رو باز کردم تو یه زیر زمین نمناک و پر از جک و جونور بودم

.تا خواستم تکون بخورم یه موش به سرعت از جلوم رد شد

از ترس جیغی کشیدم و دویدم به سمت در آهنی که اونجا بود و با مشت و لگد افتادم به جون در و بهش کوبیدم و داد زدم

!باز کن عوضی، تو کی هستی؟ چی میخوای از جونم

.در باز شد و نور کمی به داخل تابید و قامت کسی نمایان شد

!چیه هی زرزر میکنی خانوم کوچولو فکر کن جونتو میخوام -

از ترس خودم رو کشیدم کنار و گفتم وای چهقدر ترسیدم، این مسخره بازی چیه بگو؟

قهقه زد حالا شد بگو آرام کجاست؟.تا اسم آرام رو شنیدم هول شدم

.به من چه، من نمیدونم اصلا تو کی هستی -

!من ساسانم همونیکه دیوونه وار عاشق آرام و با تو عوضی نقشه کشیدین و من رو دور زدین -

...چه دور زدنی، چی میگی من از آرام خبر ندارم -

!موهام رو پیچوند دور دستش و داد زد فکر میکنی من مثل پدرو مادرش احمقم

...این بازیها رو از برم

....الان که سوپرایزم رو ببینی خودبهخود دهنت وا میشه

!تو اصلا غرور نداری اینقدر بدبختی نمیخوادت عاشق کسی دیگهست

یه سیلی محکم بهم زد خفه شو دخترهی عوضی زنگ میزنی به آرام و هر گوری که هست میکشونیش تهران وگرنه این

.عکسهای خوشگلت پخش میشه

....گوشیش رو گرفت به سمتم، خدای من چی میدیدم

.یه سری عکس جوری گرفته بودن انگار یه پسر میبوسم

...گوشی رو پرت کردم به طرفش کثافت حیوون آشغال اینها چیه کی گرفته

...زیادی از کپنت حرف زدی کاری که گفتم رو بکن

...گوشیام رو بهم داد شماره آرام رو گرفتم

الو آرام سلام خوبی؟ -

..به دوست جون خودم ممنون -

...یه دفعه زدم زیر گریه حتی تصور اینکه کسی مثل خواهرت بهش خیانت کنی خیلی سخته

.چی شده سوگند اتفاقی افتاده -

...آرام آراد تصادف کرده حالش بده بیا بیمارستان طالقانی هرچه زودتر میخواد ببیندت -

.گوشی رو قطع کردم

.آفرین چون حرف گوشکن بودی میتونی بری اتاق بالا بعد از این که آرام اومد میتونی بری

!در رو باز کرد و با دست به بیرون اشاره کرد از پلهها برو بالا اتاق سمت راست فضولی موقوف مستقیم میری تو اتاقت

.با ضربهای که به پام خورده بود نمیتونستم راحت برم، لنگان به سمت بیرون حرکت کردم

وای خدای من چی میدیدم چه حیاط بزرگ و قشنگی بیشتر به باغ شبیه بود، چشمهام رو بستم و از ته دل نفسهای عمیق

کشیدم و هوای تازه رو وارد ریههام کردم و از بوی خوش گل و گیاه لذت بردم! از بس دو روز هوای خفه و نمناک اون زیر زمین

.نفس کشیدم احساس تنگی نفس میکردم

.نخواستم بهونه دست اون هیولا بدم و زندانی بشم، راه پلهها رو در پیش گرفتم و وارد اتاقی شدم که گفته بود

.در رو باز کردم دهنم از تعجب وا موند مثل اتاق پرنسسهای بود

دیوارها با کاغذ دیواری طلایی براق پوشیده بودن، سقف کاذب طرح آسمون که ستاره توش بود، لوستر بزرگ شمعهای کوچیک

داخلش بود، کفش ژلهای بود و وسطش یه تخت و کمد خوشگل بود، یه پنجرهی بزرگ هم رو به حیاط داشت فواره و باغچهی

!پر از گل باعث میشد آدم محوش بشه

مثل ندید، بدیدها خودم رو انداختم رو تخت خدا کنه نذارن آرام تنها بیاد یعنی چه نقشهای براش کشیده، راجب من چی فکر

.میکنه با این فکرها نمیدونم کی خوابم برد

!آرام: از وقتی سوگند بهم زنگ زد و خبر تصادف آراد رو داد رو پا بند نیستم اینقدر گیج شدم نیم ساعت دور خودم میچرخم

....خداروشکر عزیزجون و آقاجون خونه نیستن

سریع یه ساک آوردم و چند دست لباس و وسایل ضروریم رو برداشتم، لباسهام رو پوشیدم و به سمت تلفن رفتم و شمارهی

.خونهی خاله رو گرفتم.بعد از چند بوق خود عزیز جواب داد

:بله بفرمایید -

سلام عزیزجون خوبی؟ -

آرام تویی دخترم چیشده؟ -

.هیچی قوربونت برم یکی از دوستهام مریض میرم تهران بهش سر بزنم -

واسه مادرت که اتفاقی نیفتاده؟ -

!نهبخدا عزیزجون فعلا میبوسمت -

.مواظب خودت باش دخترم بهسلامت زود برگردی -

...بعد از خداحافظی با عزیز زنگ زدم به آژانس

.بعد از یه ربع ماشین اومد، سوار شدم آدرس بیمارستان تهران رو دادم

. راننده یه آهنگ غمگین محلی شمالی گرفته بود

.سرم رو چسپوندم به شیشه و آروم و بیصدا اشک ریختم

خدایا آرادم رو از تو میخوام، نمیدونم واسه بدشانسیم گریه کنم یا بخت بدم یا بیکسی یا برای عشقم دیگه کم آوردم چرا

من؟

.با صدای راننده به خودم اومدم

.کرایه رو حساب کردم و از ماشین پیاده شدم

.هنوز قدم از قدم برنداشتم، به سمت ماشینی کشیده شدم

...سرم رو برگردوندم راننده رو ببینم

.با چشمهای گرد شده نگاه کردم

ساسان اینجا چیکار میکنی؟ -

.سلام خانم، خانما تو آسمونها دنبالت بودم، رو زمین پیدات کردم -

.این مسخره بازیها چیه؟ ولم کن باید برم بیمارستان کار دارم -

قهقه سر داد و گفت: آخی عزیزم نکنه میخوای بری پیش عشقت؟

.با چشمهای پر از خشم نگاهش کردم

چه بلایی سر آراد آوردی؟ این بازیها چیه درمیاری؟ -

...در ماشین رو باز کرد، سوار ماشین شو چهقدر تو سادهای دختر

!سوار ماشین شدم و در رو کوبیدم خوب میشنوم

!دستش رو گذاشت زیر چونهاش و بهم خیره شد

...از کجا بگم؟ خیانت دوست عزیزت و عشق جونت -

!چی داری میگی چه خیانتی؟ چهقدر تو عوضی هستی از همه سواستفاده میکنی -

!پوزخندی زد، ببینم آرام من از کجا میدونستم تو اینجایی

عرضم به حضورت دوست عزیزت با عشقت رابطه داره بهم زنگ زد و گفت: بهت بگه آراد تصادف کرده تو رو بکشونن اینجا و-

....من بیام پیدات کنیم، چون اگه آدرس خونهی مادربزرگت رو میدادن لو میرفتن فقط اون دوتا میدونستن

یه آه عمیق کشید وای آرام بخاطر کی من رو پس زدی ببین دلم نیومد مثل اون دو تا کثافت باشم بازیت بدم حقیقت رو

...گفتم

.از شوک زبونم بند اومده بود نمیتونستم هیچی بگم

!خودش رو بهم نزدیک کرد و بهم زل زد هنوزم باور نداری باشه برو بیمارستان بپرس ببین همچین مریضی اصلا دارن

.مثل گیجها پیاده شدم.اومد جلوم بوق زد

.آرام بیا بالا ببرمت خونهی ابجیم نفهمن فرار کردی، بهشون میگیم خواستی تو آرامش باشی -

...مغزم سوت میکشید مدام حرف سوگند سرم تداعی میشد

...آرام زود بیا بیمارستان طالقانی آراد تصادف کرده حالش بده

بیاختیار اصلا فکرم کار نمیکرد، سوار ماشین شدم، چهقدر خجالت میکشیدم از ساسان من چه فکری کردم به آراد عوضی

.اعتماد کردم

.سوگند: از پنجره داشتم بیرون رو نگاه میکردم، برام پیام اومد

.به سمت تخت رفتم گوشیام رو از رو پاتختی برداشتم و پیام رو باز کردم

سلام آرام رسیده خیالت راحت میبرمش یه جای امن تا باباش نفهمه، فقط باید یه کار کوچیک دیگه برام بکنی! منتظرم باش

.میام

از حرص گوشی رو پرت کردم رو تخت عوضی، یه آدم چهقدر میتونه پست باشه خدایا آرام الان چه حالی داره چه فکری

.میکنه در موردم، آراد هم هی زنگ میزنه چرا گوشی آرام خاموش و خبر دارم ازش من چیکار کنم

.طولی نکشید به خونهی سوزان رسیدیم

.سوزان دختر حساس و مهربونیه و بهخاطر درسش تنها زندگی میکنه

.بدون هیچ حرفی پیاده شدم و زنگ رو فشردم

.سوزان با خوشرویی در رو باز کرد و من رو به داخل دعوت کرد

همینکه وارد خونه شدیم خودم رو انداختم بغلش و زار زدم، اونم با مهربونی سرم رو نوازش میکرد و با حرفهاش سعی در

.آرام کردنم داشت

.با صدای ساسان از هم جدا شدیم

...عشقم غصه نخور به زودی بهم میرسیم، اصلا بهخاطر اون آشغالها خودت رو عذاب نده -

:انگشتم رو به نشونهی تهدید جلوش تکون دادم و گفتم

!خفه شو روانی من عشق تو نیستم بس کن -

...باشه آروم باش -

:سرش رو چرخوند طرف سوزان و گفت

!من میرم یه جایی کار دارم، مثل چشمهات مواظبش باش -

....خیالت راحت اما -

.وقت برای اما و ولی ندارم ً فعلا خداحافظ -

.بعد از رفتنش رو مبل نشستم، سوزان با یه سینی تو دستش اومد کنارم نشست

...بیا گلم یهکم استانبولی برا نهار پخته بودم، بخور و برو تو اتاق یه کم استراحت کن-

.مرسی عزیزم -

چند قاشق بیشتر نتونستم بخورم، به طرف نزدیکترین اتاق رفتم و رو تخت دراز کشیدم و به اتفاقات این مدت فکر کردم و

.خوابم برد

.سوگند: رو تخت نشسته بودم و تو فکر این بودم که دوباره این روباه چه فکر پلیدی تو سرشه، تقهای به در خورد

.بلند شدم در رو باز کردم

...با ساسان روبهرو شدم

.پوزخندی زد و داخل اومد

به رفیق شفیق چه خبرها؟ -

:ابروهام رو درهم کشیدم و گفتم.زود کارت رو بگو برم -

!پاش رو پاش گذاشت و اها حالا شدی دختر خوب

باید زنگ بزنی به آراد و برای امشب یه قرار ترتیب بدی بهت مشروب و یه کم شمع و گل میدم، باید بکشونیش خونه و سعی -

!کنی مشروب رو بهش بدی بعد اتاقت رو خوشگل کنی و آرام بیاد ببیندتون فکر کنه با همین

....بلند شدم به طرفش رفتم و محکم هولش دادم و داد زدم

.خفه شو چه کثافتی هستی تو حیوون من دیگه نیستم همین الانم میرم -

صبر کن کوچولو دور نگیر ببینم تو که نمیخوای بابا جونت اون عکسهای خوشگل رو ببینه یا قضیهی فراری دادن آرام و -

...قرارش با آراد رو بفهمه ها

الان هم بلند شو برو خونهتون وای بهحالت بفهمم دورم میزنی فردا بدبختت میکنم، با سرعت از اتاق خارج شد و در رو -

.کوبید

.تمام مدت از حرص اینقدر ناخنهام رو تو گوشت دستم فشار دادم همش زخم شده بود

....خدایا این حیوون کیه دیگه -

.از اتاق زدم بیرون و پیش یکی از خدمتکارها رفتم و ازش خواستم برام آژانس بگیره

.بعد از چند دقیقه ماشین رسید مثل پرندهای که از قفس آزاد میشه سریع سوار شدم و آدرس خونه رو دادم

.با صدای داد زدن اون نره غول از خواب پریدم

.سوزان سراسیمه وارد اتاق شد و اومد رو تخت کنارم نشست

ببخشید گلم نذاشتیم استراحت کنی، ساسان اومده یهکم درگیر شدیم بهش گفتم: نباید تورو زندانی کنه خودت حق داری -

.تصمیم بگیری

.همونموقع ساسان اومد داخل اتاق، دست به سینه وایساد و به سوزان خیره شد

!آبجی کوچیکه کی گفته زندانیش کردم، بهش لطف کردم نذاشتم پدر و مادرش بفهمن فرار کرده و خیلی چیزهای دیگه -

! ً اصلا حوصلهی جروبحث با این رو نداشتم فقط نگاه میکردم

:یه دفعه از جیبش سوییچ ماشینی رو درآورد و گرفت به سمتم و گفت

.بفرمایید: برو! ً بعدا میام ماشین رو ازت میگیرم -

.اینقدر شوکه شدم همینجوری فقط نگاهش کردم

:لبخندی زد و گفت

.چیه نکنه دوست داری گروگان بگیرمت -

.سوییچ رو از دستش گرفتم و بروبابایی نثارش کردم

.با سوزان خداحافظی کردم و رفتم سوار ماشین شدم

!خواستم برم ساسان اومد جلو و با دست اشاره کرد شیشه رو بدم پایین

!چیه؟ دیگه چی میخوای از جونم -

...پوزخندی زد، هیچی فقط امشب یه سر برو خونهی سوگند تا حقیقت برات روشن بشه

...تا خواستم حرفی بزنم به سرعت برق رفت

!محکم زدم رو فرمون لعنتی

.بعد از چند دقیقه کمی آرومتر شدم و به سمت خونه راه افتادم

...وقتی رسیدم خداروشکر کسی خونه نبود

مستقیم به اتاقم رفتم و بعد از دوش مختصری، حوله رو پیچیدم دور موهام و رو تختم دراز کشیدم و تمام این مدت رو دوره

...کردم

...سوگند: از بس تو هال راه رفتم و فکر کردم گیج شدم.باید زنگ بزنم آبروم مهمتره اصلا مگه آرام به فکر خودش نبود من رو زیر سوأل برد و از خونهی ما فرار کرد

...گوشیام رو برداشتم و به آراد زنگ زدم، بعد از چند بوق جواب داد

...الو سلام خوبی آقا آراد -

سلام سوگند خانم ممنون، چیزی شده؟ -

...کلافه تکیه دادم به مبل و ادامه دادم

راستش آرام برگشته، اما گوشیش از همونموقع دست پدرشه، گفت: بهتون بگم امشب ساعت هشت بیاید اینجا و حرف -

!بزنید

...جدی باشه ً حتما با اجازه -

...خداحافظ -

بعد از قطع کردن تلفن به اتاقم رفتم آرایش لایتی کردم که چهرهام رو خیلی تغییر داده بود، موهام رو دم اسبی بستم و شلوار

...جین یخیام رو با تاپ قرمزم پوشیدم و رفتم پایین

از در ورودی تا نزدیک مبل شمع گذاشتم و گلهای رز رو پرپر کردم، تموم مدت یاد دوستی چندسالمهمون با آرام افتادم و غصه

...خوردم

!دوتا پیک رو مشروب و یهکم مخلفات رو گذاشتم رو عسلی و زنگ زدم به اون آشغال

...فوری جواب داد

بگو ببینم شیری یا روباه؟ -

!از حرص دستهام رو مشت کردم و داد زدم روباه تویی حیلهگر

:قهقهی زد و گفت

...نه به من ربطی نداره این یه امتحان خودش باید ثابت کنه به آرام -

.واقعا آشغالی برای ساعت هشت قرار گذاشتم، اجازهی حرف دیگهای بهش ندادم و گوشی رو قطع کردم -

.آرام: با صدای زنگ گوشیام از خواب پریدم

...تماس رو متصل کردم

چی میخوای؟ -

ای بیادب سلامت کو؟ زنگ زدم بهت بگم دیرت نشه بری و واقعیتها رو با چشمهات ببینی؟ -

از کجا معلوم راست میگی؟ تو از کجا میدونی؟ -

...نذار شیطون گولت بزنه عزیزم، برا همین بهت میگم تا بهت ثابت بشه -

چرا نذاشتی تو این با آراد حرف بزنم؟ -

ببین آرام از طریق یکی از دوستهام شمارهی آراد تو گوشی تو رو ردیاب زدیم زنگ میزدی میفهمید، الان هم ساعت هشت -

.قرار دارن میتونی بری و ببینی یا گول بخوری، خداحافظ

.گوشی رو پرت کردم خورد به دیوار و هر تیکهاش جایی پرید

قرصی که اون عوضی بهم داده بود و ریختم تو مشروب وقشنگ بهم زدم، غافل از اینکه ساسان خیلی پستتر از این

.حرفاست

.صدای زنگ اومد دستی به لباسهام کشیدم و در رو باز کردم

.طولی نکشید قامت آراد تو چهارچوب در نمایان شد، تو بلوز سفید و شلوار جین خیلی جذاب و خواستنی شده بود

...از حق نگذریم آراد پسر خوشگل و جذاب و البته مغروری بود و آرزوی هر دختری

.به طرفش رفتم

!سلام آقا آراد خیلی خوش اومدی بفرمایید -

:با چشمهایی از تعجب گرد شده بود نگاهم کرد و گفت.سلام مرسی سوگند خانم اینجا چهخبره؟ آرام نیست -

.چرا تو راه میرسه شما بشینید تا یه شربت بخورید اون هم میاد -

!ممنون -

.رو مبل تک نفره لم داد

.من هم به آشپزخونه رفتم و پیکهای مشروب رو آوردم و خیلی ریلکس تعارف کردم

!ابرویی بالا انداخت و گفت: به نظرتون این بیشتر به مشروب شبیه نیست، بهجای لیوان تو پیک

.دستپاچه شدم نه فقط آرام گفت: شربت انگور خوشمزه و اون پیکها قشنگه برا این تو لیوان نیاوردم

.باشه ما که عشقمون دستور بده زهرم میخوریم -

پیک رو سر کشید و لیوان رو کوبید به دیوار و داد زد اینجا چهخبره؟

...هیچی بهخدا آروم باش اینها سوپرایز آرام -

یههویی مثل دیونهها زد زیر خنده تو آرامی؟

!من هم از موقعیت سواستفاده کردم آره عشقم بیا بریم بالا

!دستش رو گرفتم به سمت اتاق خواب بردمش و رو تخت دراز کشیدیم

.براش حرف زدم خوابش برد دکمههای پیراهنش رو باز کردم و دستش رو گذاشتم زیر سرم و بغلش دراز کشیدم

.آرام: اینقدر تو اتاق رژه رفتم و شک و شبه به دلم راه دادم تا مرز دیوونگی رفتم باید برم و همه چیز رو روشن کنم

.کلیدهای خونهی سوگند رو برداشتم اون چند روز اونجا بودم کلیدهای یدکیشون رو بهم داد

...از خونه زدم بیرون و سوار ماشین ساسان شدم خوبه هنوز ماشین رو نبرده بود با سرعت تمام شروع کردم به رانندگی

.بعد از اینکه رسیدم ماشین رو پارک کردم و کلیدها رو درآوردم و داخل خونه شدم

.آروم قدم برداشتم هیچکس نبود از شمع و گلهایی که تا دم اتاق سوگند بود فهمیدم اونجاست

!از دور صدا زدم جواب نداد، وارد اتاق شدم و انگار کل دنیا خراب شد رو سرم

...دیدن عشقت و بهترین دوست صمیمیت تو اون وضعیت بدترین اتفاق دنیاست

!با جیغی که زدم جفتشون از جا پریدن

خدا لعنتتون کنه کثافتها چهطور تونستین من رو بازی بدین؟ -

!سوگند دوید به طرفم آرام همه چیز رو توضیح میدیم، عجله نکن

هولش دادم و همونطور که اشک میریختم داد زدم چیرو میخوای توضیح بدی هان! اینکه من رو خر فرض کردین

!پیچوندین برم از اینجا، یا اینکه مثل خواهرم بودی؟ همهچیز واضحه

!سرش رو انداخت پایین

چیه؟ چرا مثل گوسفند سرت رو انداختی پایین و لالمونی گرفتی مگه نمیخواستی توضیح بدی؟

:همونموقع آراد اومد نزدیکم و گفت

...آرام عشقم خودم همه چیز بهت میگم، توضیح میدم -

محکم زدم تو سینهاش و داد زدم نقشهی جدید کشیدی باز من رو خر کنی چیرو توضیح میدین تزیین کردن خونه و اتاق با

شمع و گل، یا پیک و مشروب رو میز، یا اینکه تو این وضعیت فجیع بغل هم دیدمتون، یا نه اون ملحفهی خونی، هه خدای من

.توضیح میدن

!تا اومد دستم رو بگیره دستش رو پس زدم

...آرام عشقم اینجوری نکن بذار حرف بزنیم -

!هیچ حرفی بین من و تو نیست جناب درضمن به من نگو عشقم -

ابروهام رو درهم کشیدم و گفتم: اص Ȓبا چه رویی به من میگی عشقم حتی دیگه اسمم نیار دوست ندارم هیچوقت حتی

...سایهی قیافهی نحستون رو ببینمبا گریه ادامه دادم همهی اینها بهدرک فقط چرا من رو بازی دادین؟ باید میگفتین برای دک کردنت میفرستیمت خونهی

...پدربزرگت نه کمک کردن

...میگن هیچ گربهای محض رضای خدا موش نمیگیره نمونهاش شماهایین

:حلقهی که آراد اولین سالگرد آشناییمون برام گرفته بود و پرت کردم به سمتش و گفتم

!این رو بهتره بدی به عشقت درضمن عروسیتون مبارک -

.از اتاق زدم بیرون و به سرعت از خونه بیرون رفتم

...اینقدر تند دویدم تا اون آراد عوضی بهم نرسه

.سوار ماشین شدم و با حالی نذار و بد به سمت خونه راه افتادم

آخه خدایا چرا من؟ چه گناهی کردم؟ عشقم به آراد پاک و بیریا بود من که عشق رو تو چشمهاش حس میکردم همیشه، این -

...بلاها جرم چه گناهیه

.همونجور با خدا حرف میزدم و اشک میریختم تا چشمم افتاد به پارک ننزدیک خونه که بیشتر قرارهامون اونجا بود

.وایسادم و با گریه به سمت پارک رفتم و جای همیشگیمون نشستم و غرق خاطرات خوش گذشته شدم

روزیکه سالگرد آشناییمون بود و بهم گفت: چشمهام ببندم بعد از چند دقیقه باز کردم حلقهی تک نگین خوشگلی رو دستم کرد

!و قول ازدواج گذاشتیم اینکه من مال خودشم دنیا رو برای من میخواد و بدون من نمیتونه

...چهقدر حس انزجار بهم دست میده خیلی سخته آدم از عزیزهاش نارو بخوره و خر فرضش کنن

.اینقدر غرق افکارم بودم متوجه تاریک شدن هوا نشدم

.تا خواستم بلند شم برم رعدوبرقی در آسمون نمایان شد و صداش رعشه به تنم انداخت و باران تندی شروع به باریدن کرد

...تا خواستم قدم بردارم حضور کسی رو کنارم احساس کردم

.سرم رو چرخوندم پشت سرم و با ساسان روبهرو شدم

!از ترس هینی کشیدم

یه قدم اومد جلو و گفت: چیه جن دیدی؟

.قیافهی حق به جانبی به خودم گرفتم و گفتم: میدونم حق با تو بوده یه ساعت حوصلهی نصیحت ندارم

علیک سلام آرام خانوم ً قبلا موءدبتر بودی، درضمن برای نصیحت نیومدم مامان اینهات خونهی ما دعوتن مامانم گفت: -

.دنبال توهم بیام

آهان چه جالب! اونوقت از کجا میدونستی من اینجام؟ -

...به نکتهی خوبی اشاره کردی خونه نبودی واینکه پاتوق تو اینجاست همیشه -

!چپچپ نگاهش کردم

یهتای ابروش رو داد بالا و گفت: چیه وقتی میگمعاشقم دیگه میفهمم الکی فقط ادعا نمیکنم، الان هم بفرمایید تو ماشین

.بریم تا دیر نشده

.به سمت ماشین رفتیم در جلو رو برای من باز کرد نشستم خودش هم ماشین رو دور زد سوار شد

.دستش رو برد سمت ضبط و تا آهنگ شروع به خوندن کرد به فکر فرو رفتم

...چهقدر با آراد خوش بودم هرموقع میگفت: خانومم یهجوری میشدم

نامرد چهطور تونست اون همه دروغگو باشه و با حیله و نیرنگ دلم رو بشکنه از اون بدتر اون سوگند لعنتیه اون همه ادعای

...خواهری کرد ازتون متنفرم

نمیدونم از روی حرص یا حسادت یا چه چیزی یههویی برگشتم سمت ساسان و گفتم: هنوز سر پیشنهادت هستی؟

.یه دفعه زد رو ترمز و برگشت سمتم و داد زد چی گفتی من خوابم مرگ من یهبار دیگه تکرار کن

...یه سیلی بهش زدم برق از چشمهاش پرید

!شونهام رو بالا انداختم و گفتم: چیه دیدی خواب نیستی!چشمهاش رو درشت کرد

!خیلی پررویی تو دختر یه معذرت خواهی، ببخشیدی چیزی -

.برو بابا اص Ȓپشیمون شدم -

.دستش رو به نشونهی تسلیم بالا برد نه غلط کردم

سر چهارراهی وایسادیم پیاده شد به سمت دختر کوچیک و نازی که اونجا بود رفت و هرچی گل دستش بود خرید و برگشت

.تو ماشین و بهم داد

!من عاشق گل بودم و نمیخواستم ضعفمم ساسان ببینه برای همین اص Ȓجلوش ناراحت نمیشدم برعکس ذوق کردم

.تمام طول مسیر به گلها نگاه کردم و از بوی خوششون لذت بردم

.اما تو دلم غوغایی بود انگار خوابم و آراد این بلاها رو سرم نیاورده

!همینجوری تو فکر بودم یه دفعه ساسان زد رو ترمز، از ترس یه متر پریدم

وا دیوونه چرا اینجوری میکنی؟ -

.سرش رو به نشونهی تأسف تکون داد و گفت: اص Ȓتو باغ نیستی ها آرام نزدیک بود تصادف کنیم

.چشمهام رو ریز کردم و نگاهش کردم

!آخر بارت باشه اینجوری با من حرف میزنی -

!دستش رو به نشونهی تعظیم رو سینهاش گذاشت چشم بانو

!راستی یه چیز دیگه -

جونم تو دو تا چیز بگو؟ -

اهم الکی کردم و یه کمی مردد شدم برای گفتن حرفم تا بالأخره دل رو زدم به دریا و گفتم: ببین میخوام مطمئن بشم دو روز

.دیگه این چیزها و مسائل و بهروم نیاری

.من غلط بکنم همچینکاری کنم اینقدر عاشقتم خودت نمیتونی باور کنی حاضرم بهخاطر تو هرکاری رو انجام بدم -

...یه لبخند موزی زدم آره بابا از چشمهات معلومه

!مسخره کن دستت دردنکنه -

!زدم زیر خنده و گفتم: باشه دیگه بریم داخل زشته

!باشه تا ماشین رو پارک میکنم زنگ رو بزن -

.پیاده شدم و به سمت خونهاشون رفتم و زنگ رو فشردم، در با صدای تیکی باز شد

.همه با روی خوش اومدن استقبالم حتی بابام جوری رفتار کرد از تعجب شاخ درآوردم

.چند دقیقه بعد هم ساسان اومد بعد از خوش و بش کردن مامانش اومد و گفت: بریم سر سفره و شام بخوریم

.بهخاطر گرمی هوا تو حیاط سفره انداختیم و من چفت مامان نشستم

خدایی سنگ تموم گذاشته بود چند نوع خورشت و سوپ و سالاد و جوجه همهشم کار مریم جون بود دستپختش حرف

.نداشت

.بعد از تموم شدن شام خدمتکارشون اومد سفره رو جمع کرد و ما هم رفتیم تو پذیرایی نشستیم

.مامان خودش رو بهم نزدیک کرد و دم گوشم گفت: مادرم اینها سراغم رو گرفتن

!یههویی از حرفش جا خوردم با تعجب خیره شدم بهش

...دستم رو گرفت و گفت: خوشبهحالت خانوادهم رو دیدی از محبتشون بینصیب نموندی ولی

.همون موقع ساسان مثل خروس بیمحل اومد داخل مامانم حرفش رو قطع کرد

.رو مبل روبهرویم نشست بهبه جمعتون جمع فقط من رو کم دارین

...مریم جون رفت کنارش نشست آره پسر گلم همیشه تو هر جمعی نباشی جات خالیه

.میدونم مامان گلم حالا بذارین یه خبر خوب بهتون بدم -همه با کنجکاوی به ساسان خیره شدن و منتظر بودن یه دفعه با عجله گفت: من و آرام به توافق رسیدیم با اجازهتون

.میخوایم ازدواج کنیم

همه با خوشحالی تأیید کردن و مریم جون به سرعت از پلهها بالا رفت و بعد یه کم برگشت اومد روبهروم نشست و یه

!انگشتر تک نگین خوشگل رو انداخت تو دستم

.میدونم رسمش باید تو خونهی خودتون نشونت میکردم گلم ولی دلم طاقت نمیاره عروسم بدون نشون بگرده -

...حالا یهجوری میگفت انگار تو یه روز من کل شهر رو میگردم ولگردم والا

.تاریخ عقد رو گذاشتن برای آخر هفته و قرار شد از فردا بریم دنبال کارهای آزمایش خون و خرید

.بعد از خوردن شیرینی و میوه قصد رفتن کردیم

.خودم رو حاضر کردم و همراه مامان و بابا به خونه برگشتیم

.یه شب بخیر سرسری کردم و تو اتاقم رفتم و از زور خستگی با همون لباسها رو تخت دراز کشیدم

!آلبوم عکسی رو که ظهر درآورده بودم از زیر بالشم درآوردم و خیره شدم به عکسهای خودم و آراد

.همه رو با حرص تند تند پاره کردم، راست میگن فاصلهی عشق و نفرت یه قدم اما من از دو طرف دلم شکست

.هم از عشقم هم از کسیکه مثل خواهرم بود

.هه چهقدر خوشخیال بودم چهجوری تونست این کارها رو باهام بکنه

در عوض کسیکه ازش فراری بودم آدم خوبیه باعث شد چشمهام به روی حقیقت باز بشه و ببشتر از این گول این نامردها رو

.نخورم

.اینقدر اشک ریختم و با خودم دردودل کردم نفهمیدم کی خوابم برد

.صبح با صدای مامان بیدار شدم

!آرام دخترم ساسان اومده دنبالت زشته بیدار شو -

.از حرص بالش رو پرت کردم و از تخت بلند شدم و غرغرکنان به سمت سرویس رفتم

سریع یه مسواک زدم و دست و صورتم رو شستم و اومدم بیرون مانتوی سفیدم رو با شلوار جین مشکیام و شال و کفش

.قرمز ست کردم و رژ قرمزم رو مالیدم رو لبهام و به سمت پایین رفتم

سلام بلند بالایی دادم ساسان بلند شد از رو مبل و به طرفم اومد سلام و احوالپرسی کردیم و مامان هم طبق معمول از دیر

.حاضر شدنم شاکی بود

.بعد از خداحافظی با مامان از خونه بیرون زدیم و به سمت آزمایشگاه رفتیم

از اونجایی که من خیلی شجاعم و اصلأ از آمپول نمیترسم یه گوشه نشستم تا ساسان نوبت بگیره و شروع کردم به فرو

.کردن ناخنهام داخل دستم

.بعد از تموم شدن کلاس و گرفتن آزمایش ساسان گفت: بریم نصف خریدهامون رو بکنیم تا جواب آزمایش حاضر بشه

.بعد از کلی گشتن بالأخره یه لباس شیری رنگ تا کمر تنگ و از پایین کلوش میشد و رو سینهاش سنگ کار شده بود

ساسان یه شکلک عجیبی از خودش درآورد و گفت: چهقدر مشکل پسندی آرام واسه یه لباس دو ساعت میچرخونی خدا به

.بقیهاش رحم کنه

...ای بابا اینقدر سخت نگیر، فقط من خیلی خسته شدم خودت جواب آزمایش رو بگیر من میرم خونه -

!باشه عزیزم بیا برسونمت -

.نه خودم میرم -

.بعد از کلی کلنجار رفتن آخرش راضیش کردم خودم برگردم

.یه تاکسی گرفتم و آدرس خونه رو دادم

.همینکه چشمم به پارک افتاد نظرم عوض شد و همونجا پیاده شدم

.به سمت نیمکت همیشگی رفتم و نشستم.غرق فکر بودم یه دفعه یکی کنارم نشست

.سرم رو بلند کردم و با آراد روبهرو شدم

.از حرص فکر کنم فشارم رو هزاروبیست بود

!پسرهی پررو عجب رویی داره

تا خواستم بلند شم برم جلو راهم سد شد و گفت: آرام خواهش میکنم فقط پنج دقیقه؟

.به ساعت دستم اشاره کردم و گفتم از الان شروع شد

!مثل همیشه که استرس میگرفت با انگشتهاش بازی کرد و گفت: بهخدا من عاشقتم آرام گولم زد اون عفریته

هه عاشق حالم ازت بهم میخوره آراد اصلا گولت زده یا هرچی موقعیکه شک کردی نباید میرفتی یا من تو اون خونه نبودم -

.باید میرفتی الانم گم شو تا خواست حرف بزنه

!انگشتم رو به نشونهی سکوت جلوش گرفتم داد زدم خفه شو بیشتر از کپنت حرف زدی گم شو

.به سرعت از پارک زدم بیرون و به سمت خونه راه افتادم

.خدایا چه آدم زبون نفهمیه کلی حالم گرفته شد

.سوگند: این چند روز مثل سگ پشیمونم، کاش اون کارها رو نمیکردم

.فوقش عکسها رو پخش میکرد من هم به بابا توضیح میدادم، اینجوری خیلی بهتره تا همهی هستیام به باد رفت

.اینقدر تو اتاق راه رفتم و با خودم حرف زدم، سرگیجه گرفتم

.گوشیم رو برداشتم و از تو لیست شمارهی اون عوضی رو پیدا کردم و زنگ زدم

.بعد از چند بوق جواب داد و صدای نحسش تو گوشم پیچید

:الو بفرمایید -

!سوگندم میخوام ببینمت -