.الان که تو غربتم میفهمم چهقدر سخته، ً قبلا دوست داشتم تو خارج زندگی کنم

.یه تاکسی گرفتیم و به اونجا رفتیم

.دنجترین جای کافه رو انتخاب کردیم و نشستیم

.گارسون اومد و سفارشها رو گرفت

.یه دفعه یک پسر ژیگولی جلومون سبز شد

.روش رو به طرفم کرد

.سلام میشه با هم آشنا بشیم، من خیلی ازتون خوشم اومده -

.تا خواستم دهنم رو باز کنم جوابش رو بدم

.از پشت یکی کشیدش

.روم رو برگردوندم با آراد روبهرو شدم، تا میخورد پسره رو زد

.با ماری به زور بیرون بردیمش

.چیکار میکنی آراد داشتی میکشتیش -

.عه سرکار خانم بدت اومده عاشق سینه چاکت رو زدم -

!داد زدم: حرف دهنت رو بفهم، تقصیر من چیه

.با صورت برزخی به سمتم خیز برداشت و دستش رو بالا برد

.چشمهام رو بستم و منتظر سیلیاش بودم که دستهاش رو مشت کرد و پایین آورد

هه میگه تقصیر من چیه، اگه جنابعالی اینقدر سرخآب سفیدآب نکنی و این ور و اون ور رو نگاه نکنی کسی جرأت نمیکنه -

.چپ نگاهت کنه

.همه جا آدم خوب و بد هست و این به من ربطی نداره تو شعورت پایینه برات متأسفم -دست ماری رو گرفتم و به سرعت به سمت خیابون رفتم و برای اولین تاکسی دستم رو بلند کردم و به سوگند گفتنهای آراد

.توجهی نکردم

.آرام: دستم رو گذاشتم رو زنگ و برنداشتم

.صدای مامان از آیفون اومد

...کیه؟ چه خبرته؟ سرآوردی مگه -

.ای مامان بیمعرفت به این زودی فراموشم کردی -

...عه آرام تویی مادر، آیفون تصویرش خراب شده بیاین بالا -

.باشه توجیه کن مامان خانم -

.دست ساسان رو گرفتم و با هم داخل رفتیم

.مامان به استقبالمون اومد

.دویدم آویزونش شدم و بوسیدیمش

.تو نمیخوای بزرگ شی مادر -

.نوچی گفتم: بابا خونه نیست

.نه عزیزم رفته شرکت، برید بالا استراحت کنید، تا من نهار رو آماده میکنم -

.همراه ساسان به اتاق سابقم رفتیم

.مامان به اتاقم دست نزده بود، همونجوری مثل قبل مونده بود

خودم رو انداختم رو تخت و رو به ساسان گفتم: من که جام راحته میخوابم، تو هم یه کاری برا خودت پیدا کن، حوصلهات

!سر نره

...اومد رو تخت نشست و شروع کرد به قلقلک دادن من

.این جوریهاست الان حالیت میکنم -

.دستم رو گذاشتم رو شکمم

!وای نه غلط کردم ساسان بسه -

.دستش رو گذاشت زیر سرم و اینقدر موهام رو نوازش کرد تا خوابم برد

.با صدای در بیدار شدم

.بلند شدم در رو باز کردم، مامان بود

.دخترم بابات اومده بیاید نهار بخوریم -

.باشه مامان جون الان میایم -

.ساسان رو بیدار کردم و با هم پایین رفتیم

.با بابا سلام و احوالپرسی کردیم

.با ساسان مشغول حرف کاری شدن من هم با مامان سفره رو چیدم

.بعد از نهار که قیمهی خوشمزهی مامان رو خوردیم و بالا رفتم و از تو وسایلها سوغاتی مامان و بابا رو آوردم

!یاد اون روز خرید افتادم چهقدر ساسان باهام کلکل میکرد که اون رنگها خوشگل نیست و انتخاب خودش قشنگه

.من هم میگفتم: آره دیگه از زن گرفتنت معلومه که انتخاب تو بهتره و میخندیدیم

.وای خدایا خول شدم انگار از هم دوریم نشستم بهش فکر میکنم

.برگشتم پایین و سوغاتیهای مامان وبابا که یه روس ی خوشگل برای ممانم و یه بلوز خوشرنگ برای بابا بود رو بهشون دادم

.هر چی اصرار کردن برای شام نموندیم و به خونه برگشتیم

.آراد: تو ماشین نشستم و از بس فکر کردم اعصابم خورد شده

.هر بار بیدلیل سوگند رو میرنجونم.محکم رو فرمون کوبیدم

.لعنت به من باید یه جوری از دلش دربیارم -

.استارت زدم ماشین رو روشن کردم و گازش رو گرفتم و به سمت خونهی سوگند رفتم

.پیاده شدم و رفتم در زدم

.بعد از چند دقیقه سوگند باز کرد

.به اندازهی کافی چرت و پرت گفتی حوصله ندارم -

!اصلا نیومدم با تو حرف بزنم بچهم زنگ زد دلش برا باباش تنگ شده، بدو لباس بپوش بریم -

.کجا بهسلامتی -

.هولش دادم به سمت داخل

.تو برو اینقدر سوأل نپرس تو ماشین منتظرم -

.بعد از کمی اومد و راه افتادم به سمت مطب دکتری که نوبت گرفتم

.اینجا برای چی اومدیم -

...پسرم رو میبرم ببینم سالمه -

...از کجا میدونی پسره -

...دیگه -

.داخل رفتیم و منشی راهنماییمون کرد

.دکتر سنوگرافی گرفت وقتی صدای قلبش رو شنیدم یه جوری شدم که انگار تو وجود منم هست

.بعد از اینکه دکتر از سالم بودنش اطمینان پیدا کرد و از قضا بچه هم پسر بود و حرف من شد

.از مطب بیرون رفتیم و به سمت خونه حرکت کردم

.هرچی سوگند مخالفت کرد حرفش رو گوش ندادم و بردمش خونهی خودم

سوگند: راستش چون اول بارم بود به خونهی آراد میرفتم وبعضی وقتها کارهای عجیب و غریب میکرد، خیلی میترسیدم

.یا بهتره بگم یه جور اظطراب تو دلم بود

.شکر خدا خونهش زیاد دور نبود، از وقتی حاملهم نمیتونم زیاد تو ماشین بمونم، حالم بد میشد

.وقتی رسیدیم آراد کلید رو بهم داد و گفت: تو برو بالا من هم ماشین رو به پارکینگ میبرم و میام

.کلید رو گرفتم و با آسانسور بالا رفتم

همین که در رو باز کردم، از تعجب دهنم وا موند! مرد و اینقدر مرتب حتی از خونهی من مرتبتره، همه جا از تمیزی برق میزد

.و کلی وسایل خوشگل داشت که با سلیقه چیده بود

.به اتاق خوابش رفتم و مانتو و شالم رو درمیآوردم، دستی رو شونهم نشست

.برگشتم با آراد روبهرو شدم

.چه بیسروصدا اومدی -

!بله خانم -

.از خانم گفتنش ته دلم یهجوری شدم

.دستم رو گرفت به هال رفتیم و فیلم قشنگی گذاشت و جلومون رو پر از تنقلات و خوراکی کرد

.فیلم خندهداری بود و آراد هم کلی مسخره بازی درمیآورد

.بعد از فیلم برگشتیم تو اتاق و رو تخت دراز کشیدم

.آراد هم کنارم خوابید

!سوگند جان -

!بله -.اسم بچه رو چی بذاریم -

.هنوز فکر نکردم -

....من امروز تو مطب دکتر بهش فکر کردم، اگه دختر بود سایه قشنگه اگه پسر بود آریان -

!اسمهای قشنگین -

.موهام رو نوازش کرد تا خوابم برد

.آرام: بعد از کارهای خونه خواستم برم دوش بگیرم، با صدای تلفن برگشتم

.شمارهی خونهی عزیز جون بود

،سلام عزیز جون خوبین -

!مرسی دخترم خودت خوبی، شوهرت -

.ممنون عزیز لطف داری -

.آقا جونت گفت: بیایم بهت سر بزنیم خواستیم ببینیم جمعه کاری ندارین -

.جدی خیلی خوشحال شدم عزیز قدمتون رو چشم خوش اومدین -

بعد از تموم شدن حرفم با عزیز جون حموم رفتم و دوشگرفتم و اومدم بیرون موهام رو سشوار کردم و یه تاب و شلوارک

.بنفش خوشرنگ پوشیدم و موهام رو دم اسبی بستم و یه تل پر از سنگ بود جلوی موهام گذاشتم

.آرایش ملایمی کردم و به آشپزخونه رفتم و به غذا سر زدم

.صدای در نشون از اومدن ساسان بود

!به استقبالش رفتم و بوسیدمش

.خسته نباشی آقایی، تا تو دست و صورتت رو بشوری من هم سفره رو میچینم -

!مرسی خانمم خودت هم خسته نباشی چشم -

.تا ساسان اومد سفره رو با سلیقه چیدم و غذا رو که لازانیا بود کشیدم

.وسط غذا جریان تماس عزیز رو بهش گفتم

.اون هم استقبال کرد و خوشحال شد

.با کمک ساسان میز رو جمع کردم و ظرفها رو شستم

.پیش ساسان رفتم به پاش اشاره کرد اون جا بشینم

.من هم از خدا خواسته رو پاش نشستم و لیست همهی وسایلهایی رو که لازم داشتم برای مهمونی نوشتیم

.گونهم رو بوسید و گفت: بدو حاضر شو عشقم بریم

.به اتاق رفتم لباسهام رو با مانتو و شلوار عوض کردم

.خوب آقایی من حاضرم بدو بریم پیش به سوی خرید -

.قبل از همه چیز به فروشگاه نزدیک خونه رفتیم و خریدها رو کردیم

.ساسان زود وسایلها رو میبرد تو ماشین تا رو هم تلنبار نشه

.وای مردیم از خستگی ساسان توروخدا زود بریم خونه -

.چشم خانمم هرچی تو بگی -

!سر راه دو تا پیتزا گرفت که مثل گرسنگان آفریقا همونجا افتادیم به جونش و خوردیم و برگشتیم به خونه

.با کمک ساسان خریدها رو جابهجا کردم

.یه دفعهای بغلم کرد و بردم تو حموم و من رو تو وان گذاشت و آب رو تا آخر باز کرد

.از زورت استفاده میکنی ساسان خان نشونت میدم! کشیدمش تو وان و این شد شروع آب بازی ما -

.فکر کنم نزدیک یه ساعتی آب بازی کردیم وحسابی همدیگه رو خیس کردیم

رفتیم بیرون بعد از این که خودمون رو خشک کردیم رفتیم رو تخت و از سر خستگی زود خوابمون برد یا به قول معروف.بیهوش شدیم

.سوگند: فکر کنم نیمههای شب بود از خواب پریدم، همه جا تاریک و سکوت بود

.خدایا این جا کجاست؟ آخه همیشه برق رو روشن میذاشتم، تا خواستم بلند بشم آراد اومد پیشم دستم رو گرفت

!کجا مامان کوچولو -

.برق رو روشن کن از تاریکی میترسم -

.تا صدای آراد رو شنیدم آروم شدم من خیلی از تاریکی میترسیدم

.برق رو روشن کرد و رو تخت دراز کشید و بغلم کرد و خوابیدیم

.صبح با صدای ترق، تروق از خواب بیدار شدم

.آروم آروم به سمت آشپزخونه رفتم آراد داشت میز صبحونه رو میچید و غرغر میکرد

!با صدای بلند گفتم: سلام بابایی صبح بخیر

!وای چته دختر سکته کردم، تا تو دست و صورتت رو میشوری من هم چایی رو میریزم بدو -

...به سمت سرویس رفتم دست و صورتم رو شستم و برگشتم سر میز

. به چه کردی چه صبحونهی خوشمزهای -

!قابل تو رو نداره عزیزم بفرما -

.هر چند همیشه صبحها حالم بد میشد ولی امروز حسابی از خجالت شیکمم دراومدم

.خوب مامان کوچولو تا من میز رو جمع میکنم خودت رو حاضر کن بریم -

!قیافهام رو متعجب کردم و گفتم: کجا به سلامتی

...چشمکی زد با اون چشمهای دختر کشش

...تو بیا حالا دیگه -

برگشتم اتاق لباسهام رو پوشیدم و رفتم تو پذیرایی داد زدم: آراد کجایی؟

.از پشت سرم صداش اومد همینجام

...با هم رفتیم پارکینگ و سوار ماشین شدیم و راه افتاد

.جلوی پاساژ بزرگی ایستاد

.بعد از این که ماشین رو پارک کرد با هم به سمت پاساژ رفتیم

.وقتی داخل رفتیم دهنم از تعجب باز موند، پر بود از سیسمونی و وسایل بچه با اصرار آراد کلی وسایل خوشگل خریدیم

!وای آراد بسه دیگه -

...تو چیکار داری ماله نینی دوش داله -

من باید بگم دوتا بچه دارم باشه بیا بریم -

.آرام: زیر برنج و سوپ رو کم کردم و مرغها رو سرخ کردم و گوجه و ماهیها رو کباب کردم

با کمک ساسان سفره رو چیدم و رفتم یه دوش گرفتم و تونیک قرمزم رو با ساپورت مشکی پوشیدم. آرایش لایتی کردم و با

.ادکلن سوییت لاوم دوش گرفتم

.داشتم ظرفها رو میچیدم. زنگ در به صدا دراومد

:از تو آشپزخونه داد زدم

.ساسان عزیزم بیزحمت در رو باز میکنی -

!چشم عشقم -

.با دو تو اتاق رفتم و برای آخرین بار تو آینه خودم رو نگاه کردم. خوب بودم کم و کسری نداشتم به قول خودم

.رفتم جلوی در همراه ساسان به همشون خوش آمد گویی کردیم و تو هال رفتیم

.از آقا جون و عزیز جون گرفته تا بچه کوچیکها همه تبریک گفتن و خونه رو پسندیدن.برای همه شربت درست کردم و بردم

.طولی نکشید مامان و بابا اومدن

.بابا رفت جلوی آقا جون و عزیز دستشون رو بوسید

.من خیلی شرمندهتونم ببخشید من رو بخاطر غرور و خودخواهی خودم چندسال شما رو از دخترتون جدا کردم -

.همهگی گریهشون گرفت

.آقا جون دستش رو گرفت

.خوش اومدی پسرم به جمع خونواده این حرفها چیه انسان جایز الخطاست -

.همراه هما و بقیهی دخترها سفره رو پهن کردیم

...بعداز نهار نوید و ساسان سفره رو جمع کردن و هما و شیوا و شیما هم ظرفها رو شستن و خشک کردن

.من هم چایی بردم براشون

.تا غروب شوخی و خنده گذشت، مامان به زور بزرگها رو برد خونهی خودشون و جوانها خونهی ما موندن

.با توافق پسرها بیرون رفتیم

.کل تهران رو زیر و رو کردیم

...هرچی اصرار کردیم نیومدن خونهی ما نوید گفت: باید فردا سرکار باشه

.بعد از خداحافظی با اونها به خونه برگشتیم

.بعد از عوض کردن لباسهامون به اتاق خوابمون رفتیم

!ساسان زود خوابش برد. موهاش رو نوازش کردم و گونهش رو بوسیدم

.خدایا من کی این همه عاشق این پسر شدم

. ً واقعا ساسان یه شوهر به تمام معنا بود و از هیچی برام کم نمیگذاشت

.سرم رو روی سینهش گذاشتم و خوابیدم

.سوگند: نصف شب با درد شدیدی از خواب پریدم. اینقدر دردم زیاد بود نمیتونستم از جام بلند بشم

.خدایا چه غلطی کردم، آراد اون همه اصرار کرد برم اونجا بمونم

.با هزار تا بدبختی و کشون کشون خودم رو به گوشیم رسوندم

.شمارهی آراد رو گرفتم. شانس دارم آراد خوابش سبکه وگرنه از درد هلاک میشم

الو سوگند چیزی شده؟ -

.از درد گریهم گرفته بود

.آراد توروخدا زود خودت رو برسون دارم از درد میمیرم، گریهم شدید شد و گوشی رو قطع کردم -

.خدایا بچهم چیزیش نشه. اگه اتفاقی براش بیفته من میمیرم

.دستم رو کشیدم رو شکمم، مامانی توروخدا طاقت بیار چرا اینجوری شدی

.همینطور که داشتم با بچهم حرف میزدم، صدای در اومد و آراد سراسیمه داخل اومد

.از سری قبل که آشتی کردیم دسته کلیدهای یدک رو با خودش برد

.به سمتم دوید

.چی شده سوگند! نترس نمیذارم اتفاقی برای تو و بچهمون بیفته -

.بغلم کرد من رو تو ماشین گذاشت و خودش سوار شد و با تمام سرعت شروع به رانندگی کرد

.طولی نکشید به بیمارستان رسیدیم. صدای داد زدن آراد آخرین صدایی بود شنیدم، چشمهام سیاه شد و بیهوش شدم

.آراد: تو سالن انتظار قدم میزدم تا بلکه زود خبری از سوگند و بچهم بهم بدن

خدایا مواظب سوگند و بچهم باش، ً مخصوصا سوگند درسته هنوز ته دلم عاشق آرامم ولی یه حس دوست داشتن خاص به

.سوگند پیدا کردم.اون هم خیلی بدبختی کشیده و اذیت شد چه خواسته چه ناخواسته خواهش میکنم خدایا تقاصش رو سر بچهمون درنیار

...مشغول دعا کردن بودم و قدم میزدم که دکتر از اتاق عمل بیرون اومد، پریدم جلوش

چون اینجور مواقع آدم هول میشه و حرفها رو قاطی میکنه، سوگند هم هنوز زبون اینجا رو کلی یاد نگرفته بود. یه

.بیمارستان ایرانی آوردمش

دکتر چی شد؟ حال زن و بچهم خوبه؟ -

دکتر لبخندی زد و گفت: آروم جوان یکی یکی بپرس، بله حال خانمت خوبه! بچهتون هم بهخاطر این که مثل باباش عجوله و

.زود به دنیا اومده یه چند وقتی باید تو دستگاه بمونه

...ممنونم دکتر میتونم -

.نذاشت بقیهی حرفم رو بگم لبخندی زد

.بله خانمت رو به بخش منتقل میکنند، برو اونجا ببینش -

!خیلی چاکریم با اجازه -

!زیر لب گفت: جوونیه دیگه

.به طرف بخش رفتم و اتاق سوگند رو از پذیرش پرسیدم

!خواستم داخل برم یادم افتاد دست خالی زشته

.از حیاط بیمارستان یه دسته گل ناز خریدم و به طرف اتاق سوگند رفتم

.همین که پام رو گذاشتم شروع به گریه کردن کرد

.بغلش کردم و گل رو بهش دادم

.اگه گریه کنی گلها رو ازت پس میگیرم -

دیدی آراد چه خاکی تو سرم شد بچهم از دست رفت الکی بهم میگن زندهست! بچهم فقط هفت ماهش بود طاقت نمیاره -

.خیلی زوده

.نه گل قشنگم الکی نیست بیا با هم بریم جوجومون رو ببینیم -

.یه ویلچر براش آوردم سوگند رو روش نشوندم و با راهنمایی پرستار به طرف اتاق نینیمون رفتیم

.خیلی ناز بود

.دختر خوشگلمون ، سوگند باز زیر گریه زد

.قلبم داشت مچاله میشد بچه به این کوچیکی تو دستگاه و اتاق سرد -

.با هزار بدبختی سوگند رو راضی کردم برشگردوندم به اتاق

.آرام: بعد از این که کار خونه رو تموم کردم، دستمالها رو تو لباسشویی گذاشتم و خواستم حموم برم که گوشیم زنگ خورد

!جانم سوزان -

!ایول به خواهر شوهری خودم بچه ترسونت کردم جرأت نداری از چشم و جانم کمتر بگی -

.زیر خنده زدم

...آخه جوجه تو ترس داری حالا که اینقدر پررویی زود بگو! مزاحم نشو میخوام برم حموم -

!چیشد قضیه برعکس شده من باید ازت بترسم، باشه بابا نزن بعد دوشت حاضر شو خبر بده بیام دنبالت بریم خرید -

. ً اتفاقا خرید لازمم باشه بابای -

.گوشی رو رو تخت گذاشتم و خودم رو تو حموم انداختم و یه دوش حسابی گرفتم و بیرون اومدم

.خودم رو خشک کردم و حوله رو دور موهام پیچیدم

.آرایش لایتی کردم و مانتوی خردلیم رو با جین وشال مشکی ست کردم و به سوزان زنگ زدم و خبر دادم حاضرم

.گوشیم رو آوردم و شمارهی ساسان رو گرفتم

!جانم خانمی -.سلام آقایی خسته نباشی با سوزان خرید میرم -

.باشه گلم پول گذاشتم تو کارتت -

.پول که داشتم -

.اشکال نداره عشقم بذار کمی نیاری مواظب خودت باش خداحافظ -

.تو هم همینطور عزیزم بابای -

.گوشی رو تو کیفم گذاشتم و در رو قفل کردم و پایین رفتم

.همین که جلوی در رسیدم سوزان هم اومد

.سوار شدم و راه افتاد

!سلام بر زنداداش خوبم -

.ای کلک چون باهات خرید میام خوبم -

!باشه حالا تو هم گیر نده -

.به پاساژ همیشگی رفتیم و کلی خرید کردیم

.سوزان چند دست لباس مجلسی و مانتو خرید

...من هم یه مانتوی سفید خوشگل کوتاه و تنگ گرفتم با یه کفش جلوباز پنج سانتیه سفید

.وای انرژی ندارم راه برم آرام بیا بریم کافیشاپ و یه چیزی بخوریم -

...پایهتم بدجور با حساب تو البته -

!باشه خسیس -

.به کافهی نزدیک اونجا رفتیم و دو تا شیر موز و کیک خوردیم و به زور خودم حساب کردم

.هرچی اصرار کردم خونهی ما نیومد، من رو رسوند و خودش رفت

.از بس گشتیم استخوانهای پام داشت میترکید، زود سوار آسانسور شدم و طبقهی خودمون رو زدم و داخل رفتم

.با دیدن کفشهای ساسان تو جا کفشی فهمیدم برگشته، از دور صدا زدم

سلام عشقم من اومدم، ساسانی چرا جواب نمیدی؟ -

.به پذیرایی رسیدم، ساسان رو کاناپه خوابش برده بود

.به اتاق رفتم لباسهام رو عوض کردم و پتو رو برداشتم بردم رو ساسان انداختم

.مثل بچهها معصوم خوابش برده بود، روش خم شدم و بوسیدمش، تکانی خورد فکر کردم بیدار شده

!ولی نخیر خوابش بیشتر از اینها سنگینه

.به آشپزخونه رفتم و مشغول آشپزی شدم

.استانبولی درست کردم

.داشتم سالاد درست میکردم که ساسان اومد

.سلام خانم خوش اومدی! بده من درستش کنم -

!باشه عشقم دستت دردنکنه -

...خواهش گلی خوش گذشت -

!بدون تو نه -

...آی چرب زبون -

.تا خواستم جوابش رو بدم حالم بد شد

.دویدم تو دستشویی و هرچی رو خورده بودم بالا آوردم

.ساسان با نگرانی اومد

.چیشدی آرام دوباره یک ماه اینجوری حالت بد میشه بیا دکتر بریم -...کمی آب زدم به صورتم و رفتم تو اتاق خودم رو انداختم روی تخت

!ولم کن ساسانی چیزی نیست شلوغش نکن -

.چیچیو شلوغش نکن رنگ به روت نمونده -

.به زور مانتوم رو تنم کرد و بغلم کرد بردتم تو ماشین و راه افتاد

.به نزدیکترین کلینیک رفتیم

.دکتر یک سری آزمایش گرفتن ازم و گفت: منتظر جواب باشیم

.نیم ساعتی منتظر شدیم، دکتر با لبخند به سمتمون اومد

.تبریک میگم شما باردارین و این حالتونم بخاطر همینه -

.ساسان از خوشحالی هول شد دکتر رو بغل کرد و بعدشم کلی معذرت خواهی کرد

!ولی امکان نداره دکتر من عادت ماهیانهم مرتبه -

.بعضیها حتی تو حاملگیم ماهیانه میشن -

.بعد از نوشتن یک سری ویتامین برام نوشت و بعد از توصیههای لازم مرخصمون کرد

.قیافهی ساسان خیلی خندهدار بود

.مثل بچهها ذوق میکرد و خودش هم نمیدونست چیکار میکنه

.با صدای ترق، تروق از خواب پریدم

.از تخت پایین اومدم و به سمت هال رفتم

همینکه پام رو تو هال گذاشتم دهنم از تعجب باز موند. کل هال پر بود از پلاستیک و ساسان هم با یه لیست تو دستش

.خریدها رو چک میکرد. اینقدر سرگرم بود متوجه حضورم نشد

.نزدیکش رفتم، آویزونش شدم و محکم گونهاش رو بوسیدم

سلام صبح بخیر عشقم! این همه خرید چیه؟ -

. ً متقابلا من رو بوسید و با چشمهای عسلی خوشرنگش به چشمهام خیره شد

!سلام به روی ماهت گلم! عرضم به حضورت اینها کل وسایل نینیمونه -

...وای ساسان از دست تو آخه عزیزم نینی ما هنوز هیچیش معلوم نیست، بعدشم بدون من -

.دستم رو گرفت و رو مبل خوشرنگ کالباسی نشست و مشغول بازی کردن با موهام شد

نترس عشقم آقات به فکر همه چیز هست. کل وسایلها دخترونه و پسرونهاش رو گرفتم تازه کالسکه و اسباببازی و گهواره -

و نینیخواب اینها رو تو اتاق گذاشتم، بعدشم اینها وسایل اولیه نفسم ایشا ϑبهسلامتی به دنیا بیاد، اونموقع میریم به

.سلیقهی تو هرچی دوست داشته باشی میخریم

.باشه عشقم ولی خیلی هولی ها! الان بهجای بچه باید به فکر مامانش باشی -

.دماغم رو کشید

!آخ عشق حسود من هزار تا بچه هم نمیتونه جای تو رو بگیره پس حسود نباش -

.اوه بله آقامون ولی برای چی دخترونه و پسرونه گرفتی صبر میکردی تا سونو یکیش استفاده میشه -

.مشکلی نیست زندگیم اون یکی برای بچهی بعدیمون حالا هم برو دست و روت رو بشور تا من صبحانه آماده کنم -

!چه خوشاشتهایی باشه عزیزم -

.به سمت سرویس رفتم و بعد از اینکه دست و صورتم رو شستم و به آشپزخونه رفتم

.ساسان املت خوشمزهای درست کرده بود و چایی هم ریخته بود

.صندلی رو برام کشید

.بیا خانمم اینجا بشین -

.خودش هم صندلی کنارم نشست و لقمه رو دهنم میگذاشت.بعد از صبحونه به اتاق رفتیم و وسایلها رو مرتب بچینیم

.البته ساسان نمیگذاشت دست به سیاه و سفید بزنم من فقط نظر میدادم

.خودش همه رو جابهجا میکرد و هر چیزی رو مرتب میکرد، صداش رو بچهگونه میکرد و در موردش حرف میزد

.من هم از خنده ریسه میرفتم

.سوگند: بیحال طبق هر روز رو تخت دراز کشیدم و برای دخترم دعا میکردم که آراد وارد اتاق شد

.لبخندی مصنوعی به روش زدم

.اومد جلو دستم رو گرفت

.پاشو عزیزم وقتشه خندههای مصنوعیت به واقعیت تبدیل بشه، حال دخترمون خوبه! دکتر گفته میتونیم خونه بریم -

.از خوشحالی بغلش پریدم

.وای آراد خیلی ممنونم! بهترین خبر دنیا رو بهم دادی -

.خدایا شکرت دیگه این شیشههای سرد تموم میشه، میتونم بچهم رو بغل بگیرم و با خیال راحت ببوسمش

.آراد رفت تا کارهای ترخیص و تسویه حساب رو انجام بده

.من هم وسایلها رو جمع کردم

. ً تقریبا بعد نیم ساعت آراد با بچه بغل داخل اومد

.از هولی ساک رو پرت کردم و بچه رو ازش گرفتم

.محکم بغلش کردم و بوش میکردم

تو دلم خدا رو شکر کردم بابت این هدیهی بینظیرش ، این فرشتهی زمینی زندگی من رو عوض کرد دیگه تنهایی و بیکسی

.تموم شد

.آراد ساک رو بقیهی وسایلها رو برداشت و از بیمارستان بیرون رفتیم

.سوار ماشین شدیم و به سمت خونه راه افتادیم

آراد: هر چند نسبت به سوگند حسهایی پیدا کردم، ولی سردرگمم هنوز نسبت به آرام حسهایی دارم! ولی هرچی باشه راه من

و آرام از هم جداست، هر چی باشه من یه بچه از سوگند دارم حالا چه با کلک چه بیکلک مهمتر از همه به سوگند حس دارم و

.بچهم رو از ته دل دوست دارم

.به سمت اتاق دخترمون رفتم، سوگند داشت بهش شیر میداد

.خدایا چهقدر شیرین و خواستنیه یعنی موجودی دوست داشتنیتر از بچه هست

.وارد اتاق شدم و پشت سرش وایسادم

!سلام به خانم خوشگلم -

!سلام عزیزم! یواش حرف بزنیم بیدار نشه -

.بچه رو ازش گرفتم و گذاشتمش تو گهوارهاش و بوسهای روی گونههای سرخ مثل سیبش زدم

.دست سوگند رو گرفتم و به هال رفتیم و روی کاناپه نشستیم

.سوگند جان من یه تصمیمی گرفتم، خوشحال میشم همراهیم کنی -

!لبخندی زد و گفت: بفرما عشقم

.کمی منمن کردم

راستش سوگند جان من دلم میخواد گذشته رو فراموش کنیم و من رو ببخشی وسایلها رو جمع کنیم و بریم خونهی من -

.زندگی کنیم

.از اول زندگی جدیدی شروع کنیم و دوتایی بچهمون رو بزرگ کنیم

از ته دلم اینقدر خوشحال شدم انگار دنیا رو بهم دادن، درسته من با آرام بدی کردم ولی بیشترین ضربه رو من خوردم،

.دستهای آراد رو گرفتمراستش من خیلی ناراحت شدم تواین مدت خیلی دلم رو شکوندی ولی وقتی آدم بچهدار بشه باید به فکر بچهش باشه و -

.خوشبختیش از هر چیزی مهمتره باشه فردا وسایل رو جمع کنیم و بریم

.سرش رو بوسیدم

باشه گلم! خیلی ممنونم ازت راستی اسم دخترمون رو چی بذاریم؟ -

تو چی دوست داری؟ -

.من سایه که به سوگند هم بخوره -

.باشه باباش پس فردا میریم شناسنامهش رو بگیریم -

.آرام: بعد از رفتن مهمونها به اتاق رفتم و لباسهام رو با لباس راحتی عوض کردم

.برگشتم تو هال دیدم ساسان نیست

.عه کجا رفته برم تو آشپزخونه ظرفها رو بشورم لابد رفته پارکینگ

...همین که پام رو گذاشتم تو آشپزخونه دستی رو شونهام قرار گرفت، از ترس قلبم داشت میومد تو دهنم

.حتی فکر کنم بچهم هم این ترس رو حس کرده بود که همش تکون میخورد و بیقرار بود

.وای ساسان این کارها چیه اخه! نمیگی خدایی نکرده بلایی سر بچه میاد -

ببخشید عشقم بهخدا نخواستم بترسونمت فکر کردم متوجه من شدی، حالا چیکار داری؟ -

.با تعجب نگاهش کردم

.چیکار دارم، ظرفها رو میشورم و آشپزخونه رو مرتب میکنم -

.صندلی نهارخوری رو بیرون کشید و اشاره کرد

نخیر عشقم شما اینجا میشینی! تا خسته نشی، خودم کارها رو میکنم! این دعوتی به افتخار خبر بچهمونه، وگرنه تو الان -

.موقعیت دعوتی نداری

.رو صندلی نشستم

.همچین میگی دعوتی انگار هزار نفر بودیم، عزیزم فقط خونهی مامانت و سوزان و مامان اینهام بودن -

!هرچی نباید خسته بشی گلم -

.با حوصله شروع کرد به تمیز کاری و مرتب کردن خونه

.راستی خانمی همهشون چهقدر خوشحال شدن، جوری که انگار ما هزارسال ازدواج کردیم و اجاغمون کور بوده -

.قهقهی زدم

!خدا نکنه مسخره این حرفها رو از کجا میاری آخه -

.چیکار کنیم دو تا شوخی نکنیم دلمون میپوکه -

.راستی ساسان به اسم بچهمون فکر کردی -

.نه فقط اگه دختر بود اسمش رو بذاریم آدرینا -

...چشم آقامون پسر هم بود اسمش رو میذاریم سمیر -

.اسم قشنگیه عشقم کاش از همون اول جنسیت بچه معلوم میشد -

.جنسیت مهم نیست عزیزم ایشا ϑسالم باشه -

.اومد جلو بغلم کرد و محکم گونهم رو بوسید و به سمت اتاق خوابمون رفت

.ایشا ϑکه سالمه گلم بخوابیم تو هم امروز خسته شدی -

.سرم رو گذاشتم رو سینهش و با موهاش بازی کردم

...نه ً اتفاقا تو خسته شدی ازت ممنونم بهترین شوهر دنیا و همینطور بهترین بابا -

.من ازت ممنونم به زندگیم روح تازهای بخشیدی -

سوگند: از عصر به آراد زنگ میزنم گوشیش خاموش، از وقتی اون حرفها رو زده همیشه میترسم یه اتفاقی بیفته و.رابطهمون خراب بشه

.به اتاق سایه رفتم و بهش سر زدم، تو خواب ناز بود

.همین که صدای در اومد در اتاق سایه رو بستم و به سرعت به سمت ورودی رفتم

.آراد با لبخند جذابش مثل همیشه مرتب و شیک داخل خونه شد

سلام گلم خوبی؟ -

چه سلامی، چه علیکی خیلی بیفکری آراد از صبح نباید یه خبر از زنو بچهات بگیری! البته من برای تو یه کلفتم یا ابزار -

جنسی آدم با زنش اینجوری رفتار نمیکنه، اگه دنبال بهونهای یاپشیمونی بگو عادت کردم امروز بیای خوب باشی وسطش دعوا

.کنی بری ویه هفته دیگه بیای، البته بهونه نمیخواد من رو نگه میداری هر وقت لازم باشه به نیازهات پاسخ بدم

.دستش رو بالا آورد و با فشار دادن دندانهاش رو هم دستش هم مشت کرد و پایین آورد

چه خبرته سوگن! اولاً بچه خوابیده تو خونه یه کم رعایت کن، دوما حرفی که میخوای بزنی رو مزمزه کن بعد بگو دفعهی -

.بعد از این چرتها تحویلم بدی دندونهات تودهنته

...سومٱیاد بگیر اول قضیه رو بدونی بعد ببر و بدوز

.صبح رفتم شناسنامه برای سایه گرفتم، بعدش رفتم شرکت جلسهی مهمی داشتیم گوشیمم چایی ریخت روش سوخت

بهجای این فکرها یه دست به خونه میکشیدی و غذا میپختی زن بقیه چیکار میکنند تو خونه و آخرین بارتم باشه این

چرتها رو میگی، الان هم یه ساعته با داد و هوارهات بچه رو بیدار کردی گریه میکنه ولی اینقدر تو فکر فاسدت غرقی

.نمیشنوی

.با سرعت به طرف اتاق سایه رفت و در هم محکم کوبید

.سایه هم بعد دو دقیقه آروم گرفت و صداش نمیومد

.من هم با دلی پر از ناراحتی و رو زمین سر خوردم و به حال خودم زار زدم

.آرام: با احساس لرز عجیبی تو تنم بیدار شدم

!ساسان به شرکت رفته بود، به ساعت رو پاتختی نگاه کردم ده و نیم بود، وای من چهقدر خوابیدم

.با فکر حرفهای دیشبمون خندهای رو لبم اومد

دراز کشیدم و پتو رو انداختم روی خودم، مامانی سردت شده بود عزیزم! الان گرم میشی خدای من با اینکه هوا سرد نیست

…ولی من هر روز صبح لرز میکنم و حالم بد میشه یعنی همه اینجورین

.نمیدونم چهجوری و برای چی یک دفعهای فکرم به گذشتهها پر کشید

با آراد حرف میزدیم و یک دفعه داد زد و گفت: وای آرام من و تو ازدواج کنیم و روزی که حامله بشی و من بابا بشم چهقدر

.حس خوبیه! من هم حرصی میشدم میزدمش و میگفتم: تو میدونی من از آمپول و بیمارستان میترسم بچه نمیخوایم

.دستم رو گرفت

.نترس عشقم خودم کنارتم-

.وای اینجا رو با خارج اشتباه گرفتی آراد نمیذارن -

.بیمارستان رو خراب میکنم رو سرشون -

خدایا من خیلی ساده و زودباور بودم، نمیدونم چرا فکرم به گذشته رفت ولی الان مطمنم که عاشق ساسانم اون یه شوهر

.نمونهست و از هیچی برام کم نمیذاره

.کمکم لرزم تموم شد بلند شدم تخت رو مرتب کردم و به آشپزخونه رفتم

.یک تیکه کیک گذاشتم تو مایکروفر گرم بشه و چایساز رو روشن کردم

به سرویس رفتم دست و صورتم رو شستم و لباسهای خوابم رو با ست بلوز و شلوار حولهای صورتیم که روش عکس

.میکیموس بود عوض کردم

همیشه ساسان بهم گوش زد میکرد موقع خرید اونها رو نگیرم بقیه فکر میکنند بچهم اما من هیچوقت به حرف دیگران.توجه نمیکردم و دلم میخواست باب میل خودم زندگی کنم

صبحونهم رو خوردم و بشقاب و استکان رو شستم و به هال رفتم و داشتم کتاب بارداری که گرفته بودم رو میخوندم که زنگ

.در رو زدن، بلند شدم در رو باز کردم

.هما با گریه خودش رو تو بغلم انداخت

چیشده هما جون اتفاق بدی افتاده؟ تنهایی اومدی؟ -

.س...سلام آ...رام -

.دستش رو گرفتم و به طرف مبل بردمش و نشستیم

سلام عزیزم توروخدا بگو چیه آقاجون و عزیز و همه خوبن؟ -

.براش یه چایی آوردم و به زور بهش دادم و یه کم آرومش کردم چی شده گلم با من حرف بزن

وای آرام نمیدونی چی شده، بین بابام و دایی اختلاف پیش اومده نزدیک یک ماهه الانم پاشون رو تو یه کفش کردن من و -

.نوید طلاق بگیریم

.دستم رو گذاشتم رو دهنم

.کاری که همیشه موقع تعجب میکردم

.یعنی چی هما این بچه بازی برای چیه با آیندهی شما بازی نمیکنند مطمن باش -

چرا ً اتفاقا با آینده و آرزوهای من و نوید مثل آب خوردن بازی میکنند این حرف یک ماهه و هیچیم نظرشون رو عوض -

!نمیکنه

.راستی ببخشید بیوقت و سرزده مزاحمت شدم

اووو دختر خالهی ما رو باش چه خانم شده نه عزیزم این حرفها چیه خیلی خوش اومدی، نگران نباش ساسان برگرده -

.ماجرا رو بهش میگیم و سه نفری میریم شمال و حل میکنیم

!نه نمیشه -

!عه هما میزنمت بهخدا وقتی میگم میشه یعنی میشه -

.یه چشمک بهش زدم

.ساسان خیلی چرب زبونه تونست مخ من رو بزنه باباتم تور میکنه -

.یه کم شوخی کردم و از حاملگیم باهاش حرف زدم، حال و هواش کمی عوض شد

.با هم به آشپزخونه رفتیم و مشغول تدارک نهار شدیم

.سوگند: یک هفته از اون شب لعنتی میگذره

.تو این مدت تو کارهای ضروری یا در مورد سایه باهام حرف میزد

از سرکار میومد دوش میگرفت یه کم با سایه وقت میگذروند و شام میخوردیم، تو اتاق مهمون میخوابید، باز فردا روز از

...نو روزی از نوروز

.امروز باید به این قهر پایان بدم

.خونه رو تمیز کردم و یه قورمه سبزی خوشمزه درست کردم

بعدش یه دوش گرفتم و آرایش لایتی کردم، لباس مشکیام رو که بلندیش تا زانوم بود و پشتش حالت بندی و لخت بود رو

.پوشیدم

.موهام رو شونه زدم و دم اسبی بستم، وای سر فرصت باید به آرایشگاه برم و موهام رو از این رنگ مشکی دربیارم

.ناخودآگاه فکرم به سمت آرام رفت

موهاش طلایی و بلند و لخت و خوشگل البته اون کلا خوشگل بود اصلا انگار خدا بینقص اون رو آفریده! شاید واسه همینه

.آراد نمیتونه من رو جای اون بذاره

.وای خدای من چه کاری باهاش کردم، از فکر کردن بهش خجالت میکشم.با صدای ماشین آراد به خودم اومدم

.از پنجره نگاه کردم خودش بود من بدبخت چهقدر عاشقشم حتی صدای ماشینش هم میشناسم

.به استقبالش رفتم همین که در رو باز کردم با تعجب بهم خیره شد

!سلام خسته نباشی -

.سرسری جواب سلام رو داد و خواست به اتاق سایه بره

.رفتم جلوش

.سایه خوابیده عزیزم تا تو دست و صورتت رو بشوری من هم غذا رو میکشم -

.بدون حرف به اتاق خواب رفت و من هم به آشپزخونه رفتم تا میز رو بچینم

!وای خدایا بهم رحم کن آخه آراد چه قدر کینهایه به خدا راست میگن بعضی آدمها مثل شترن

.طولی نکشید اومد رو میز

.اینقدر با اشتها غذا میخورد آدم حض میکرد باهاش بخوره

.آراد جان میگم بچه که نیستی بیا قهر رو تموم کن -

!هه کی به کی میگه بچه -

.خوب من هم اشتباه کردم معذرت میخواهم -

.فکر میکنم شاید درست و حسابی فکر نکردم و تصمیم یکی شدنمون رو گرفتم -

.خیلی سرد نگاهم کرد و گفت: امیدوارم این آخرین فرصت رو خراب نکنی سوگند و به اتاق رفت

.خدایا این چرا اینجوریه آشتی کردنشم معلوم نیست چه جوریه

.با اعصاب خوردی مشغول جمع کردن میز شدم که آراد اومد و بهم گفت: برم تو اتاق کارم داره

.آرام: به ساسان خبر دادم که هما اومده اینجا تا بیاد خونه مثل همیشه بوس و بغل و شوخی نکنه

.چون همیشه عادت داشت تا در رو باز میکردم بغلم میکرد و باهام شوخی میکرد ولی جلوی مهمون دوست ندارم

.هما مشغول درست کردن سالاد بود

.من هم میز رو چیدم

.بعد نیم ساعتی ساسان هم به خونه اومد، با وجود خستگیش خیلی با احترام و با رویی خوش از هما استقبال کرد

.بعد از نهار که باقیپلوی خوشمزهای شده بود

.ظرفها رو تو ظرفشویی گذاشتم و چایی ریختم و به هال رفتم

.ماجرا رو خلاصه وار برای ساسان توضیح دادیم و قرار شد، فردا سه نفری به شمال بریم و با دایی و پدر هما حرف بزنیم

.با صدای زنگ گوشی بیدار شدم

.گوشی هما بود و خودش نبود از اظطرابش چهقدر سحر خیز شده

.بلند شدم ساک کوچیکم رو برداشتم و چند دست لباس برای خودم و ساسان گذاشتم

.بعد از اینکه به سرویس رفتم و دست و صورتم رو شستم به آشپزخونه رفتم

.هما و ساسان میز صبحانه رو میچیدند

.اووو ً ظاهرا من آخر نفر بیدار شدم، ببخشید تو زحمت افتادین -

.ساسان به طرفم اومد و بغلم کرد

!خواهش میکنم مامان کوچولو تو باید استراحت کنی تا نینیمون خسته نشه -

!مرسی عشقم ولی اینجوری لوسم میکنی ها -

.مثل همیشه از اون خندههای دختر کش زد، دستم رو گرفت و به طرف میز رفتیم و نشستیم

.صبحونه رو بین خنده و شوخی خوردیم

!عشقم تا با هما میز رو جمع میکنم و حاضر میشیم، توهم حاضر شو و ساک رو ببر تو ماشین -!چشم خانمم -

.با کمک هما خونه رو مرتب کردم و خودمون رو حاضر کردیم پایین رفتیم

.ساسان ماشین رو از پارکینگ بیرون آورد، سوار شدیم و به سمت شمال راه افتادیم

.عشقم یه کم سر راه لواشک بگیر تو ماشین حالم بد بشه بخورم -

!باشه عزیزم -

.ساسان به فروشگاه رفت و یه پلاستیک بزرگ پر از تنقلات آورد

.داشتیم حرف میزدیم کم کم چشمهام سنگین شد و خوابم برد

.نمیدونم چهقدر گذشته بود، با نوازش دستی رو موهام بیدار شدم

.چشمهام رو باز کردم با لبخند خبیث هما روبهرو شدم

.چیه فکر کردی ساسان جونته پاشو تنبل رسیدیم -

...بلند شدم از ماشین پیاده شدم و دنبالش کردم تا حیاط

!وایسا میکشمت -

.با دیدن خاله جفتمون سر جامون وایسادیم و سلام دادیم

.علیک سلام شما دوتا کی میخواید بزرگ بشید، آرام دخترم تو حاملهای برات بده اینجوری میدوی -

.بله خاله جون یادم نبود ببخشید -

.سه تایی داخل رفتیم و بعد از تعویض لباسهامون به کمک خاله رفتیم

راستی هما ساسان کجاست؟ -

.آقاتون نمیاد با نوید رفتن با بابا و دایی حرف بزنه، گفتن جمع مردونه باشه بهتره -

.باشه عزیزم نگران نباش به امید خدا ایشا ϑحل میشه -

.محکم گونهم رو بوسید ممنون خواهر گلم

.سوگند: به اتاق رفتم آراد یه پلاستیک بزرگ و یه جعبه گذاشته بود

اینها چیه؟ -

.همش رو ریخت روی زمین و داد زد: تو اینها رو دیدی و اون روز اینکار رو کردی

اینها کادوهای آرام و این جعبه پر از عکسهامونه. درسته گفتم یه شروع جدید داشته باشیم ولی اینها هیچ ربطی به

.شروعمون نداره، اینها خاطرهست مال عشقیه که تو نابود کردی

.آروم باش آراد بهخدا من دست نزدم و ندیدم فقط فکر کردم تو بهخاطر سایه این تصمیم رو گرفتی -

!آره معلومه بهخاطر سایه اینکار رو کردم ولی تو همش دنبال بچهبازی -

.کتش رو برداشت و به سرعت بیرون رفت و در رو بهم کوبید

.به اتاق سایه رفتم

.دختر بیچارهی من ً اصلا تو دعوا نشنیدیم از بس گریه کرده بود صورتش قرمز شده بود

.بغلش کردم بوسیدمش و بهش شیر دادم

آروم باش مامانی ببخشید دختر گلم همش تو دعوا و سر و صدا داری بزرگ میشی، بمیرم برات ایشا ϑبختت مثل مامانت

.نباشه

.بعد از اینکه تو کارها به خاله کمک کردیم، با هما تو ایوان رفتیم و نشستیم

ً واقعا حیاط خونهی خاله خیلی قشنگه یه حوض بزرگ دور تا دورش رو گلدانهای قشنگی گذاشتن و همیشهی خدا داخل

...حوض میوه گذاشته

.تخته سنتی روی ایوان گذاشتن فرش خوشرنگ قرمزی انداخته بودند

روم رو برگردوندم با هما حرف بزنم دیدم نیست، وای خدا من چهقدر تو فکر غرق بودم که رفتن هما رو متوجه نشدم. کجا!رفته

...بلند شدم به سمت خونه برم که دیدم از دور هما و نوید و ساسان با خنده و شوخی میان

.که اینطور بدون من دارین حرف میزنین نامردها داشتیم، نوید خان میبینم خنده به لبت اومده -

.ساسان اومد جلو بغلم کرد

!اولاً سلام عشقم! ً دوما داشتیم پیش تو میومدیم دیگه خانمم -

هما هم گونهم رو بوسید و گفت: آره خواهر گلم اینقدر تو فکر غرق بودی صدای زنگ در رو نشنیدی و من رفتم در رو باز

.کردم

باشه حالا بگذرین بیاید بریم تعریف کنید چی شد؟ -

.رو تخت نشستیم و ساسان اشاره کرد به پاش

.بیا خانمم اینجا دراز بکش دلم برای عشق و بچهم تنگ شده -

.رو پاش دراز کشیدم و دستش رو گذاشت رو شکمم

!عسل باباش چهطوره -

.خوبه سلام میرسونه -

نوید خندید و گفت: آقات گل کاشت کار ما رو

.حل کرد

.بله دیگه هرکی آقای ما رو دست کم گرفت، پس افتاد -

.بله فهمیدیم -

.هما صداش رو صاف کرد

.نمیخواین بگید چهجوری راضیش کردین -

!نوید دستش رو به نشونهی سکوت بالا برد و گفت: صبر کن خودم خلاصه وار بگم و بعدش پا شید حاضر شین بریم بیرون

عرضم به حضورتون ساسان ماجرا رو جوری برای آقاجون تعریف کرد شکه نشه و برای قلبش بد نباشه، همراهشون رفتیم پیش

...آقا همایون و از اونجا هم رفتیم خونهی ما

.آقات با حرفهای قلمبه و سلمبه و منطقیش و هم حضور آقا جون جفت باباها رو راضی کرد

!حالا هم با هما برید حاضر شید که دیرمون نشه

.بهشون تبریک گفتم و هما رو بوسیدم و به اتاقش رفتیم تا حاضر بشیم

.به قول خودمون یه آرایش اورژانسی کردیم و با هما بیرون رفتیم

!ما حاضریم آقایون -

.نوید و ساسان برگشتن به طرفمون و زدن زیر خنده

.با هما همدیگه رو با تعجب نگاه کردیم

اینها چشونه؟ -

!نمیدونم والا رده به سرشون -

ساسان ابروش رو بالا انداخت و گفت: نه خانمم اشتباه کردین برعکس شما چتونه بعد بیست دقیقه حاضر شدید، ً قبلا باید

...بیست دقیقه یک بار بهتون میگفتیم بیاید دیره و با نوید دستشون رو بهم زدن و شروع کردند به خندیدن

.هههه خیلی خندیدیم گفتیم شما بیچارهها بیجنبهاین تحمل دوری ندارید زود بیایم -

.نوید یواشکی به ساسان گفت: همین رو میخواستی داداش ما از پس زبون این برنمیایم

!اینبار من و هما خندیدیم

.همه با هم سوار ماشین نوید شدیم

...خوب بچهها به افتخار آشتی این دوپدر امشب شام رو میبرمتون بهترین رستوران -!اوووو چه دست و دلباز ممنون -

.طولی نکشید به رستوران رسیدیم، خداروشکر شمال مثل تهران ترافیک نیست و زود رسیدیم

داخل رفتیم خداییش رستوران عالی بود همهی میز و صندلیهاش جدید و تازه بود و لوسترهای گران قیمت و یک عالمه

.وسایل تزئینی بود. کل رستوران از رنگ طلایی و مشکی بود

.با توافق همه کباب برگ خوردیم

شام رو میون شوخیهای نوید وساسان خوردیم. هرچی نوید اصرار کرد حساب کنه ساسان نگذاشت اول زندگی رو بهونه کرد

.و خودش حساب کرد

.بعدش هرچی گفتن ساسان گفت: فردا جلسه داره تو شرکت، باهاشون خداحافظی کردیم و به سمت تهران راه افتادیم

.سوگند: زیپ چمدون رو کشیدم و برای هزارمین بار فکر کردم که کارم درسته یا نه و از دست حماقتم عصبانی شدم

معلومه درسته احمق آخه اگه تو رو میخواست یک هفته ولت نمیکرد تک و تنها تو این خونه بذاره بره اصلا من به درک همهی

!حرفهاش در مورد سایه هم دروغ بود، حتی یک بار زنگ نزد سراغمون رو بگیره

.خواستم برم سایه رو بردارم از اتاقش گوشیم زنگ خورد، جواب دادم

!سلام لیلی جون -

!سلام عزیزم من جلوی درم بیا -

!باشه گلم -

...لیلی یکی از دوستهای تو دانشگاهم بود که اصالتا ایرانیه ازش خواستم تا برام بلیط ایران رو بگیره و برسونتم به فرودگاه

.به اتاق سایه رفتم بغل کردمش و دستهی چمدون رو گرفتم و بیرون رفتیم

.لیلی پیاده شد در رو برامون باز کرد و خودش چمدون رو گذاشت تو صندوق و به سمت فرودگاه راه افتادیم

.آراد: آخرین مشت رو نثار در کردم و دوباره سرباز اومد پنجره رو باز کرد و بحث مون شروع شد

شانس آوردم سروان ایرانی که اونجا بود اون لحظه شیفتش عوض میشد و با سر و صدامون جلو اومد و گفت: تو ایرانی؟

.بله شما از کجا فهمیدین وقتی به انگلیسی فوش دادی فهمیدم که لهجه داری و احتمالا ایرانی باشی -

.به سرباز گفت من رو به اتاقش ببره

خوب تعریف کن اینجا چیکار میکنی؟ -

راستش یک شب خیلی داغون بودم به بار رفتم و از بس مشروب خوردم حواسم نبود و با چند نفر دعوا کردم و کلی -

.خرابکاری کردم، و چون فکر کنم ایرانی هستم یک هفتهست حتی نگذاشتن یک زنگ بزنم

خداروشکر نگذاشت برام پرونده درست کنند و بعد از دادن خسارت آزادم کردند، وای خدایا الان چهجوری به سوگند ثابت کنم

و این یک هفته چه پروندهای برام ساخته، هر چی میخوام درست کنم بیشتر گند میزنم، بیرون رفتم و برای اولین تاکسی

.دستم رو بلند کردم و آدرس خونه رو دادم

.تا رسیدن به خونه کلی اظطراب داشتم

.خدایا خودت کمکم کن، سوگند خیلی بچهگانه فکر میکنه و تصمیم میگیره به دخترمون فکر نمیکنه

.به محض رسیدن کرایه رو حساب کردم و کلیدهام رو درآوردم و فوری داخل رفتم

.هرچی سوگند رو صدا زدم جوابی نشنیدم

....کل خونه رو گشتم نه خبری از سوگند بود نه از سایه

.به سمت کمد رفتم، جفتشون خالی بود

.خدای من سوگند با یه بچه کوچیک کجا رفته، دارم دیوونه میشم

.گوشیم رو آوردم و شمارهی لیلی رو گرفتم

!بله -

سلام لیلی خوبی از سوگند خبر داری؟ -به آقا آراد بالأخره یادت اومد زن و بچه داری، تو چه آدمی هستی؟ -

.لیلی من یه مشکلی برام پیش اومده اجازه بده بیام و توضیح بدم -

.زیاد فرصت نداری آراد تلفنی بگو اگه منطقیه بهت بگم -

.ماجرا رو خلاصه وار براش توضیح دادم

.وای آراد امیدوارم خیلی دیر نشده باشه -

!دیر برای چی لیلی من رو نصف جون کردی دختر حرف بزن -

.سوگند میخواد برگرده ایران فقط نیم ساعت مونده به بلیطش امیدوارم بهش برسی -

از حرص گوشی رو کوبیدم به زمین و سوییچ رو برداشتم و با دو به طرف ماشین رفتم. سریع روشنش کردم و با تمام سرعت

.رانندگی میکردم

.سوگند: ساکی که وسایل مورد نیاز برای سایه رو گذاشته بودم بالای سرمون گذاشتم و نشستم

...به سایه نگاه کردم تو خواب ناز بود. یه زن و دختر بچهی سه چهار ساله خوشگل اومدن صندلی بغلم

.دختره با خنده سایه رو به مادرش نشون میداد و در موردش حرف میزد

.خانمه با لبخند نگاهم کرد

خدا نگهداره برات اسمش چیه؟ -

...سایه -

!خیلی خوشگله از چشم بد دور باشه، همسرتون باهاتون نیومدن تنهایی سفر کردن با بچه خیلی سخته -

.به این فکر کردم من هیچ وقت آراد کنارم نبوده و همهی بار زندگی رو دوش خودمه

لبخندی بهش زدم و گفتم: راستش همسرم خیلی کارهاش زیاده نتونست بیاد و من هم دلتنگ خانوادهم بودم، بهخاطر این

.خودم اومدم

.عادت نداشتم دردهام رو به جز لیلی برای کسی بگم و تو خودم میریختم

آراد: از بس تو مسافرها رو نگاه کردم و نبودند اعصابم خورد شده، حتی چند بار چند تا بچهی تو کالسکه رو نگاه کردم و

.مادرهاشون بد فکر کردند و شاکی شدند. به سمت کابینی رفتم تا بگم اسمشون رو پیج کنند

.آرام: روز به روز شکمم بزرگتر میشد

.امروز وقت دکتر دارم و من از بس استرس دارم که بچهام جنسیتش چیه، گوشیام رو برداشتم و به ساسان زنگ زدم

!جانم خانمی -

.سلام عزیزم خسته نباشی! گفتم زنگ بزنم نوبت دکتر رو بهت یادآوری کنم -

...یادمه عزیزم مگه میشه یادم بره، تا نیم ساعت دیگه میام دنبالت فعلآ -

.باشه خداحافظ -

از بس استرس داشتم حوصلهی آرایش نداشتم، مانتوی مشکیام رو با شلوار جین و شال و کیف قرمزم ست کردم و مدارک

.پزشکیام رو برداشتم و به هال رفتم

.طولی نکشید ساسان با ذوق در رو باز کرد و به سمتم اومد و بغلم کرد

حالت خوبه آرامم چرا اینقدر رنگت پریده؟ -

.ساسان دارم از استرس میمیرم بچهمون سالم باشه و هم برای جنسیتش اظطراب دارم -

.به آشپزخونه رفت یه لیوان آب بهم داد

.این رو بخور عشقم بلند شو بریم، در ضمن شیر پسرم مثل باباش قویه همیشه پس احتیاجی به نگرانی نیست -

.مشتی به بازوش زدم

.سودجو از هر موضوعی سوءاستفاده میکنی از خودت و بچهات تعریف کنی -

.ما اینیم دیگه -.خیلی ممنون ساسان بودم از هر لحاظی درکم میکرد و همیشه بهم انرژی میداد و در کنارم بود

.دستش رو گرفتم و با هم به پارکینگ رفتیم و سوار ماشین شدیم

.یه کم ترافیک بود تا رسیدنمون به مطب نیم ساعتی از نوبتمون گذشت

.بعد از چند نفر نوبتمون شد و داخل رفتیم

.دکتر با خوشرویی ازم استقبال کرد

.روی تخت دراز کشیدم و مانتوم رو بالا دادم

.دکتر اومد کنارم و روی صندلی نشست و ژل رو روی شکمم مالید

.بعد از چند دقیقه که دستگاه رو روی شکمم حرکت میداد و با دقت نگاه میکرد

.لبخندی زد و گفت: تبریک میگم یه پسر بچهی شروشیطون و سالمه

.با اینکه دوست داشتم دختر باشه ولی همین که سالم بود از ته دلم خداروشکر کردم و خوشحال شدم

بعد از گرفتن نوبت بعدی و داروهایی که ویتامین بودن دکتر برام نوشته بود. از داروخانه گرفتیم و با ساسان به سمت ماشین

.رفتیم

خوب خانمم اگه گفتی الان وقت چیه؟ -

...نمیدونم وقت چیه بابایی -

.میریم بازار و بقیهی لباسها و وسایلها رو میگیریم -

...پایهاتم بدجور آقایی -

.لپم رو کشید

.شیطون خودمی -

.آراد: دو سه نفری رو کنار زدم جلو رفتم

سلام خانم خسته نباشید، پرواز ایران کیه؟ -

.سلام ممنون هواپیما تو بانده و مسافرها هم سوار شدن، کمی دیگه بلند میشه -

...میشه اسم یک نفر رو پیج کنید برگرده خیلی ضروریه -

.متأسفم آقای محترم باید خودتون برید نگهبانی اونجا و بگید -

.با عجله به سمت باند فرودگاه دویدم، تا خواستم نگهبان رو صدا بزنم، هواپیما بلند شد و رفت

.محکم کوبیدم روی سرم و همونجا نشستم

!لعنت به این شانس -

.دستی روی شونهام قرار گرفت

.سرم رو برگردوندم و با سوگند روبهرو شدم

.سیلی محکمی بهش زدم که دستهای خودم درد گرفت. تا خواست قدم برداره مچ دستش رو محکم گرفتم

!آی روانی چته؟ دستم رو شکوندی -

.بهدرک خیلی بهت رو دادم دیگه پررو شدی -

هه تو که آدم نمیشی چرا سراغمون رو میگیری و جلوی راهم سد میشی ها لعنتی! چرا چرا؟ -

.شروع کرد به گریه کردن و همهی آدمهای نزدیک بهمون دورمون جمع شدن

.سایه رو ازش گرفتم و چمدون رو برداشتم

.بیشتر از این آبرومون رو نبر بیا بریم حرف میزنیم -

.من با تو بهشت هم نمیام فرشتهی عذاب من شدی! زندگیم رو نابود کردی. لعنت به تو و اقبال بدم -

.باشه هرجور راحتی دیگه از بچه بازیهات خسته شدم. اختیار دست خودته میری برو ولی من دخترم رو با خودم میبرم -

.چند قدم دور شدم، دنبالم اومد.به طرف پارکینگ رفتیم و سوار ماشین شدیم

.انگشت اشارهاش رو به طرفم گرفت و گفت: بهخاطر دخترم میام تو اون خونه ولی دیگه حق این رفتارها و حرفها رو نداری

.انگشتش رو گرفتم و پایین آوردم

با شوهرت درست حرف بزن! بعدشم تو هم باید عوض بشی دیگه منو تو پدر و مادریم سوگند مسولیت سنگینی بر عهده -

.داریم. به جای این لجبازی و سگ وگربه بازی باید به فکر آیندهی دخترمون باشیم

!دستش رو گذاشت روی قلبش و زد زیر گریه

آراد تو جات اینجاست ولی همش سواستفاده میکنی از این که من دوست دارم! فکر میکنی بخاطر سایه مجبورم تحمل -

.کنم

راستش خیلی دلم براش سوخت ولی نباید غرورمو له کنم و بیشتر از این لوسش کنم، باید متوجه اشتباهاتش بشه و عوض

!بشه

نه بحث مجبوری نیست تو رفتارهات بچهگانه است. ً مثلا من چند روز پیدام نیست تو هر وضعیتی حتی قهر باید نگرانم -

.بشی و دنبالم بگردی شاید بلایی سرم اومده

.خودش رو مظلوم کرد و گفت: آخه تو قهر کردی و رفتی منم نخواستم زورت کنم

یه کم با خودت فکر کن قهر مال بچههاست بهخاطر این بحثمون بالا نگیره میرم بیرون هوایی بخورم و برگردم. این زور و -

!مجبور و اینها رو حذف کن سوگند ً لطفا وقتی من گفتم زندگی جدیدی رو شروع کنیم یعنی چی

.دستش رو به طرفم دراز کرد و گفت: بیا از اول شروع کنیم معذرت میخوام سعی میکنم بزرگ بشم

.دستش رو تو دستم گرفتم

.آفرین حالا شدی دختر خوب! راستی چهطور شد نظرت عوض شد -

.خودش رو جابهجا کرد

عرضم به حضورت خلبان اعلام کرد چند دقیقه دیگه هواپیما بلند میشه و کمربندها رو ببندیم، همون موقع لیلی زنگ زد و -

.گفت اشتباه فکر کردم جریان این بوده و از هواپیما پیاده بشم

...آفرین لیلی! بریم به مناسبت آشتیمون شیرینی بگیریم و بریم خونهی لیلی -

.برق خوشحالی تو چشمهاش نشست و با ذوق گفت: بزن بریم

.سوگند: بعد از این که آراد ماشین رو پارک کرد، سایه رو برداشتم و به سمت در رفتم زنگ رو زدم

.لیلی در رو باز کرد، سریع سایه رو ازم گرفت

!وای دختر تو خیلی دیونهای خداروشکر که سر عقل اومدی و نرفتی من از دوری سایه دق میکردم. بیا بریم داخل -

!نه عزیزم منتظر میمونم آراد چمدون رو بیاره با هم میایم گلم -

.باشه پس من با عشقم میرم -

.کمی بعد آراد چمدون رو آورد و دستم رو گرفت

!چرا اینجا وایسادی عزیزم -

.بهش خیره شدم و با ناز گفتم: منتظر تو بودم

...نه به این سگ و گربه بازی، نه به این رمانتیکی -

.مشتی به پهلوش زدم

!بیا بریم -

.با هم داخل رفتیم

.همین که پامون رو تو پذیرایی گذاشتیم، لیلی پرید جلومون و دستش رو به نشونهی سکوت رو لبش گذاشت

.من و آراد با تعجب نگاهش کردیم و با اشاره ازش پرسیدیم چی شده

.خوب سایه خوابش برده، بیدار نشه -!جفتمون زدیم زیر خنده

.چیه شما دو تا دیوونه شدین -

.عزیزم ما اینقدر داد و بیداد کردیم، سایه عادت داره -

.به طرف آشپزخونه رفت و دستش رو تو هوا تکان داد و گفت: بله یادم نبود شما دیوونهاین

.رو نزدیکترین کاناپه نشستیم

!طولی نکشید صدای زنگ در اومد. آراد خواست بره در رو باز کنه، لیلی پرید بیرون و گفت: خودم میرم مرسی

.بعد از چند دقیقه داخل پذیرایی اومد

بچهها پیتزاها هم رسید و این که یه سوپرایز دارم براتون، یه پسر قد بلند بور چشم رنگی خوشگل با پیتزاهای تو دستش -

.اومد تو پذیرایی

.من و آراد با تعجب همدیگه رو نگاه میکردیم

.خوب ایشون نامزدم، هاردونی -

.آراد جلو رفت باهاش دست داد و تبریک گفت. من هم با انگلیسی دست و پا شکستهای که یاد گرفته بودم تبریک گفتم

.رفتیم سر میز و لیلی پیتزاها رو آورد و مشغول خوردن شدیم

.آراد روبه همون گفت: و حالا نوبت سوپرایز منه

.با تعجب نگاهش کردم

.وامم جور شد و یه خونهی خوشگل به اسم دختر نازم خریدم -

.از ذوق بودن اونها رو فراموش کردم بوسش کردم

.وای آراد زود ببینیم -

.قرار شد بعد از نهار با لیلی و نامزدش بریم خونه رو بببینیم

.با صدای افاف از خواب پریدم

.از تخت بلند شدم و به هال رفتم، صفحهاش رو روشن کردم و با دیدن سوزان لبخندی زدم و گوشی رو برداشتم

.به عمه خانم بیمعرفت بالأخره یادت افتاد ما هم هستیم -

.لبخند زد

...وای شرمنده حق داری آرام جون میخوای همینجا نگهمداری، در رو باز کن بیام بالا -

.نوچ نمیشه دیر اومدی -

.خودش رو مظلوم کرد و گفت: پس من برگردم

.براش زبون درآوردم و در رو باز کردم

.سایان دلش برات سوخت در رو باز کرد ها من نبودم -

.جیغی کشید! دو دقیقه نشد پشت سر هم زنگ بالا رو میزد

.در رو باز کردم

!چه خبرته دختر سرآوردی -

.محکم بغلم کرد

وای دختر سایان خیلی اسم قشنگیه انتخاب کدومتون بود؟ -

.حواست باشه خفهمون کردی الان باید دیهی دو نفر رو بدی -

!چشمهام رو ریز کردم و گفتم: خوب معلومه مامان جونش

.وای قوربون سهتاتون برم -

.دستش رو گرفتم و به طرف مبل رفتیم و نشستیم

!بیا یه نفس بگیر دختر چه انرژی داری تو -.بلند شد و دستهاش رو بهم کوبید

.وا کجا بشینم میرم اتاق عزیز دردونهی عمهاش رو ببینم -

.دستم رو به کمرم گرفتم و بلند شدم و به طرفش رفتم

.بیا بریم نشونت بدم، بهخدا این بردار زادهات پدرم رو درآورده بلند شدن و نشستن خیلی برام سخت شده -

.عه نگو دلت میاد -

.در رو باز کردم

.با دهن باز نگاهم کرد

.وای آرام چیکار کردین دختر نصف بازار تو خونهی شماست -

چیکار کنم داداشته دیگه یه ماه پیش بعد از سنوگرافی رفتیم بازار به قول خودش حالا که جنسیت مشخص شده -

.وسایلهای دیگه رو بخریم. به هر چیزی میرسه میخره

.قوربونش برم خیلی پدر شدن بهش میاد -

من میرم چایی درست کنم و بیارم صبحم کیک شکلاتی خوشمزه درست کردم. میدونم تو هم دوست داری! بقیهی وسایلها -

!رو نگاه کن و بیا

.باشه عزیزم ممنون خودتم خسته نکن زود بیا بشین -

.به آشپزخونه رفتم چای ساز رو روشن کردم و کیک رو تو مایکروفر گذاشتم و گرم کردم

.دو تا چایی دبش ریختم و کیک رو برداشتم و به هال رفتم

.سوزان هم نشسته بود با گوشیش ور میرفت و میخندید

.کنارش نشستم

.چیه عزیزم کولر گازی برات دراومده -

.یه دسته از موهاش رو گرفت و شروع کرد باهاشون بازی کردن

.میدونستم قضیهی مهمیه همیشه سوزان اتفاق مهمی رو میخواست تعریف کنه اینکار رو میکرد -

.یه خبر داغ برات دارم حدس بزن -

.همهی واحدهات رو پاس کردی و پایان نامهاتم تحویل دادی -

.نخیر! اون روز سامان از شرکت بهم زنگ زد و گفت: سورن رفته پیش بابا و آخرش قانعش کرده -

!دستم رو گذاشتم رو دهنم

.وای دختر خیلی خوشحال شدم مبارکه! ولی سامان مگه میدونست -

.آره بابا سامان برعکس ساسان همش غیرتی میشه و ادا درمیاره خیلی خوبه کمکم میکرد و پشتم بود -

!بغلش کردم و بوسیدمش

ً واقعا برات خوشحالم ایشا ϑخوشبخت بشی گلم فقط یه چیزی میگم بازم عصبانی نشو! بگو اسمش رو عوض کنه هربار -

...میگی خندهام میگیره پیش کسی نشناسدتون بگی هنگ میکنه که اسم ماشینته یا شوهرت

.دستش رو بالا گرفت

!آرام میکشمت بهخدا -

.دستهام رو بالا گرفتم

خیلی خوب عصبانی نشو پوستت جوش میزنه عشقم میگم برای شام بمون، حوصلهام سر رفته منم خیلی وقته مهمون -

.نداشتیم

قری به گردنش داد و گفت: باشه عزیزم حالا که اصرار میکنی میمونم ولی آشپزی نکن شام ساسان باید ببردمون بیرون کلی

!پول میگیره بابا

.از اونور صدای ساسان اومد!چشم آبجی -

.سوزان بلند شد دوید سمتش و بغلش کرد

.وای خیلی دلم برات تنگ شده بیمعرفت دیگه متأهلی سراغ مارو نمیگیری -

.میدونی که زن و بچه مسولیت داره عزیزم و باید به عشقم برسم -

.بلند شدم به استقبالش رفتم

...مرسی شوهری جون لطف داری ولی تنبیهت میکنیم زیر پوستی نیای یه بار دیگه -

.با خنده به سمت سرویس رفت و گفت: به جای نقشه کشیدن برای ما حاضر بشین بریم پنجشنبهها ترافیک زیاده

.با سوزان تو اتاق رفتیم و مشغول حاضر شدن شدیم

!سوزان با حوصله آرایش میکرد و به خودش میرسید. به سمت من چرخید و گفت: عه آرام تو که نشستی هنوز بیا حاضر شو

...سوزان بهخدا حوصلهی آرایش اینها ندارم نمیدونم چرا هنوز چهار ماه تا زایمانم مونده ولی اینقدر کسلم -

.به طرفم اومد دستم رو گرفت و همراه خودش برد، صندلی آرایش رو کشید

.بیا بشین خودم میدونم چهجوری سر حالت بیارم -

.شروع کرد به آرایش کردن من، چون سوزان دورهی آرایشگاه دیده خداییش کارش حرف نداره و سریع هم آرایش میکنه

.بعد از ده دقیقه دست از کار کشید

...بفرمایید این هم از این خانم، خانما -

.بلند شدم و خودم رو تو آیینه نگاه کردم، دهنم باز موند

وای دختر تو معرکهای چی ساختی انگار عروسم، همون موقع صدای ساسان اومد، خانمها من میرم ماشین رو روشن کنم شما -

!هم بیاید

سوزان سریع مشغول پوشیدن لباسهاش شد، من هم به طرف کمد رفتم و از لباسهای گشاد مخصوص بارداری جدید خریده

بودم، مانتوی قرمز رنگ رو با شال و شلوار مشکی بیرون آوردم و با حسرت به لباسهای گذشتهم نگاه کردم که از چشم سوزان

.دور نموند

... غصه نخور عزیزم بعد زایمانت دوباره میپوشیش -

.چی بگم خیلی زشت شدم بعضی روزها خیلی بدنم ورم میکنه -

...از اول زشت بودی ننداز گردن دردونهی عمهاش -

!عه خواهر شوهر بازی درنیار دیگه -

!اوف راست میگی بدو بریم ساسان کلهمون رو میکنه -

.باهم به پایین رفتیم. هر چی اصرار کردم سوزان عقب نشست، خودم جلو نشستم و حرکت کردیم

.ساسان هم در طول راه رستوران ساحلی جدیدی که افتتاح شده بود رو تعریف میکرد برامون و به سمت اونجا راه افتاد

سوگند: هرچی اصرار کردیم لیلی و نامزدش با ما نیومدن خونه رو ببینیم. سایه رو پیششون گذاشتیم و با آراد برای دیدن

.خونه رفتیم

...هیجان خاصی داشتم و احساس میکردم سوپرایز بعدی که آراد میگفت سند خونه رو به نامم زده

.وقتی رسیدیم از همون بیرون معلوم بود چه خونهی خوشگلیه! با هم داخل شدیم

خونهی دوبلکس باکلاس و تازه ساختی بود پایین پذیرایی و آشپزخونه بود و طبقهی بالا اتاق خوابها و سرویس و یه بالکن

.بزرگ هم داشت یه طرفش مطبخ بود، طرف دیگهش آلاچیق خوشگلی درست کرده بودند

خوب خانم چهطوره ؟ -

.عالیه خیلی خوشگله مرسی عزیزم -

.خواهش قابل شما رو نداره امیدوارم خونهی جدید بهمون بسازه عاقل بشیم -

...دستم رو گذاشتم رو کمرم و گفتم عه تیکه میاندازیوای سوگند توروخدا مغزت رو عوض کن مریضی بهخدا ولش کن الان باز دعوا میشه حالا میرسیم به سوپرایز کردن، عرضم -

!به حضورت سند این خونه رو زدم به اسم سایهی خوشگلمون

...با این حرفش بادم خالی شد نه اینکه حسودی کنم ولی سایه کوچیکه -

.و دومیش میریم وسایل خونه رو کلا با سلیقهی تو میخریم -

.با شنیدن این حرفش با ذوق دستهام رو بهم کوبیدم و پریدم رو کولش بوسش کردم

.سوزان: وقتی رسیدیم از قشنگی رستوران کپ کردم. از اونیکه ساسان میگفت خیلی خوشگلتر بود

کنار رودخونه میز و صندلیهای ساحلی چیده بودند، درخت و گلهای خوشگل و رنگاورنگی کاشته بودند و سقف کاذب به

.شکل آسمان گذاشته بودند

.بعد از این که دستهامون رو شستیم. به دنجترین قسمت رستوران رفتیم و نشستیم

!ساسان چشمکی بهمون زد و گفت: خوب چهطوره سلیقهام

.آرام با ناز خاصی نگاهش کرد

!عالیه عشقم معلومه سلیقهی تو بیسته -

.به شوخی لب ورچیدم

...ایش چندشها مردیم از گشنگی دل و قلوه دادنتون بمونه برای بعد -

.با توافق همهمون کباب برگ مخصوص رو با مخلفاتش سفارش دادیم

.یه کم بعد غذا رو آوردن. ً واقعا همهچیز طعم بینظیری داشت

ولی از بس استرس داشتم چهجوری به ساسان بگم و واکنشش چی میشه، هیچی از غذا نفهمیدم فقط گاهگاهی به شوخیهای

.ساسان و آرام میخندیدم! بیشتر از این تابلو نشم

...بعد از خوردن غذا ساسان رو به من کرد و پاش رو گذاشت روی پاش

.خوب خانم آخرش کار خودتون رو کردین اینقدر تکرار کردین تا بابا راضی شد -

.از ترس اینکه نکنه ساسان عصبانی بشه و بازم دیوونه بازی دربیاره و تو جمع آبرومون رو ببره، داشتم سکته میکردم

.فکر کنم ضربان قلبم رو هزار بود، دستهام عرق سرد کرده بودند

سرم رو پایین انداختم و خیلی آروم گفتم: ساسان اگه راضی نیستی لازم به دعوا و داد و بیداد نیست بهخاطر همین خودمم

.الان بهت نگفتم

.بلند شد به طرفم اومد چونهام رو گرفت و سرم رو بلند کرد و پیشانیم رو محکم بوسید

.از تعجب داشتم شاخ درمیآوردم

.سرجاش نشست

ببخشید سوزان عشق مقدسه ً قبلا نمیتونستم درکت کنم اما بعد از این که عاشق آرام شدم و بهش رسدم خوب درکت کردم، -

.مبارکه ایشا ϑخوشبخت بشید

.نمیدونم چرا با وجود اینکه ساسان ازمون کوچیکتر بود ولی شرم میکردم ازش، سرم رو پایین انداختم

.آرام محکم بوسیدم و بعد از اینکه حسابی من رو چلوند بهم تبریک گفت

.سوگند: تا ساعت دوازده شب نصف بازار رو گشتیم، ولی از بس من و آراد مثل کارد و پنیریم نتونستیم زیاد خرید کنیم

.فقط مبل و عسلی رو بعضی چیزها برای اتاق سایه رو خریدیم و آدرس خونه رو دادیم فردا وسایلها رو بیارن

.آراد کلافه نگاهم کرد و گفت: سوگند شام چی میخوری

.مردیکه ً اصلا پیشنهاد دادن هم بلد نیست

.از حرص ریلکس نگاهش کردم

هیچی من گرسنه نیستم اینقدر خستهام دوست دارم زودتر برسم خونه و بخوابم و چند ساعت هم از سایه دورم -

.بیقرارشم.بدون حرف گاز رو گرفت و به طرف خونهی لیلی رفت

.سعی کردم خودم رو بیخیال نشون بدم

.چشمهام رو بستم و ادای خوابیدن رو درآوردم

وای خدای من این بشر تا چه حد خره من هم بگم نمیخوام تو باید به زور ً حتما بهم شام بدی و بگی گرسنه نباید بخوابی!

...اندازهی هزار تا گربه باد کردم از ناراحتی

.فکر کنم فشارم رو هزاره و الانهاست که بترکم

.با صدای گریهی سایه بیدار شدم

.از تخت بلند شدم و به طرف گهوارهاش رفتم و بغلش کردم

!گشنته مامانی الان به دختر خوشگلم شیر میدم -

.دیدم داره میخنده، از خوشحالی داشتم بال درمیآوردم تا حالا سایه اینقدر زیاد نخندیده بود

جونم زندگی مامانش تو همینجوری برام بخند من دنیا رو به پات میریزم! اگه بهخاطر تو نبود که این زندگی کوفتی رو -

.نمیتونستم تحمل کنم

!بهش شیر دادم و یه کم باهاش بازی کردم خوابش برد. رو تخت گذاشتمش

.ساعت رو نگاه کردم هفت و نیم بود. خواب از سرم پریده بود

.آروم و بی سروصدا به آشپزخونه رفتم. از گشنگی داشتم میمردم

.یاد دیشب افتادم و دوباره حرص خوردم. زیر لب هرچی فحش بلد بودم نثار روح عزیز آراد کردم

.چایی ساز رو روشن کردم و چایی درست کردم و یه املت خوشمزه هم درست کردم

.مشغول چیدن میز صبحانه شدم، یک دفعه دستی روی شونهام قرار گرفت

...از ترس یه متر به هوا پریدم. روم رو برگردوندم دیدم بله آقا آراده

.دیوونه این طرز اومدنه ترسیدم -

یه تای ابروش رو داد بالا و گفت: عزیزم کار شاخی نکردم میترسی عادیه تو زیادی نازک نارنجی هستی، آفرین اگه یهکار خوب

...تو زندگیت کرده باشی اینه خیلی گرسنمه

.کارد میزدی خونم درنمیاومد. صدام رو بالا بردم

.من همیشه کارهای خوبی انجام میدهم تو چشمهات نمیبینه فکر کنم عینک لازم داری -

.لبخندی زد قشنگ از صورتش معلوم بود کیف میکنه من رو حرص بده

.به عینک هم میرسیم عجله نکن فعلا اون املت رو بیار بخوریم ضعف کردیم -

.بلند شدم بشقاب برداشتم و املت رو ریختم

...پررو دیشب بهم غذا نداد، الان اومده املت بخوره من که راضی نیستم کوفتت بشه گوشت نشه به تنت -

!شنیدم چی گفتی خانم -

.بشقاب رو گذاشتم جلوش و تو چشمهاش زل زدم

.خوب که چی منم گفتم بشنوی دیگه میخوام صبحونه بخورم لازم نیست حرف بزنی -

.با عجله شروع کرد تند تند لقمه گرفتن تا تهش رو خورد و بلند شد

.دستت دردنکنه هر چند چنگی به دل نمیزد -

:از حرص محکم رو میز کوبیدم و داد زدم

تو فکر میکنی کی هستی اگه چنگی به دل نمیزد میتونستی نخوری تشریف ببری رستوران اینقدر چرت و پرت نگی کسی -

...نمیگه لالی

.تا خواست جواب بده لیلی در حالیکه داشت چشمهاش رو با دست میمالید اومد

.چه خبرتونه خیلی زشته ً واقعا که از بچه بدترین بیچاره سایه که الگوی اخلاقی مثل شماها داره -.به طرفش رفتم بوسش کردم

.ببخشید عزیزم این چیرها برامون عادیه چرا اومدی پایین از خوابت گذشتی -

.به سمت کابینت رفت استکانها رو بیرون آورد و چایی ریخت

مگه سرو صدای شما میذاره آدم بخوابه خوبه سایه تو اتاق بالاست الان دیوونه شده بود بیچاره، بیاید چاییتون رو بخورید -

.و خفه شید

.آراد خان زود هورت کشید و تمومش کرد

من میرم خودم رو حاضر کنم تو هم چاییت رو بخور و حاضر شو بریم بقیهی خریدها رو انجام بدیم. ببخشید لیلی جون -

.زحمت سایه افتاد گردنت از نامزد بازیت افتادی

.لیلی به شوخی سر قندان رو به طرفش گرفت

.برو گم شو بچه پررو -

.بعد از این که چایی خوردم با لیلی آشپزخونه رو مرتب کردم و به بالا رفتم. جلوی آیینه نشستم و مشغول آرایش شدم

خدایا این بشرچرا اینقدر نفهمه! مثل خودش ادا کردم خودت رو حاضر کن بقیهی وسایلها رو بخریم. انگار خیلی آدمه و نظر

!من براش مهمه

.یه دفعه مثل جن پشت سرم ظاهر شد

.عزیزم بهجای تقلید زود باش آرایشت رو تموم کن! موقع تقلید کردن آرایشت کج و کوله میشه درضمن سال میمون نیست -

.بدون اینکه فرصت جواب بهم بده از اتاق بیرون رفت و من هم مشغول بقیهی آرایشم شدم

.آرام: بعد از این که آخرین لازانیا رو پیچدم داخل مایکروفر گذاشتمش، خواستم برم دستهام رو بشورم که تلفن زنگ خورد

.به هال رفتم و با دیدن شمارهی ساسان با خوشحالی جواب دادم

!سلام آقامون خسته نباشید -

سلام خانم گلم مرسی خودت هم خسته نباشی چیکار میکنی فندق بابا چهطوره؟ -

.مشغول بازی کردن با موهام شدم

!سلامتیت شام لازانیا درست کردم دوستش داری، سلام میرسونه بابا جونش -

.فدای جفتتون بشم آخ جون میدونی که بیستوچهار ساعت بخورم سیر نمیشم ً مخصوصا دستوپخت خانمم باشه -

.ساسان همیشه برای لازانیا مثل بچهها ذوق میکرد

.دیگه داری اغراق میکنی -

.نخیر خانمی خودت رو حاضر کن تا یک ساعت دیگه میام دنبالت تا جایی بریم -

کجا میریم؟ -

!سوپرایز رو که نمیشه گفت عزیزم -

.هر چی زور زدم نتونستم بفهمم، بعد از خداحافظی گوشی رو قطع کردم

از فضولی اصلا نفهمیدم چهطور خودم رو حاضر کردم و رفتم تو هال نشستم و با گوشیم خودم رو سرگرم کردم تا زود بگذره

.و ساسان بیاد

.بازی هم از بس این مرحلهاش سخت بود، حرصم دراومد

.اه من هم عجب آدم چرتیم برای هر چیزی استرس میگیرم

.دستم رو گذاشتم رو شکمم

!مامانی تو اینجوری نباشی، البته تو پسری ولی از اون بدها نباشی ها مثل بابات آقا باش عزیزدلم -

.با صدای افاف به خودم اومدم

.بفرما چه حلال زاده هم هست

.بلند شدم رفتم گوشی رو برداشتم.سلام عزیزم الان میام -

...مثل همیشه دماغش رو چسپوند به دوربین

!باشه گلم منتظرم -

.خوبه دماغت گنده نیست وگرنه بچهام میترسید -

.کلیدها رو برداشتم و در رو قفل کردم و خواستم سوار آسانسور بشم، یه پسر خوشتیپ که تاحالا ندیده بودمش جلوم وایساد

.سلام ببخشید شما هم میرید پایین مشکلی نیست من هم بیام -

...فکر کردم مهمون واحد بغلیمونه

:نه چه مشکلی بفرمایید -

همین که داخل آسانسور شدیم، شروع کرد به سوأل کردن که همسایهها چهجورین؟

من هم برای اینکه بفهمه نمیخواهم باهاش هم کلام بشم خیلی سرد و خشک گفتم: من اینجا کسی رو نمیشناسم فقط خانم

.همسایه بغلیمون بعضی وقتها سلام و احوال پرسی میکنیم

.قری به گردنش داد و ذوق زده گفت: از این به بعد من همسایهتونم

...ایش پسرهی چندش مگه دختری

.خوشبختم -

.وای خداروشکر رسیدم پایین پسرهی هیز داشت من رو با چشمهاش قورت میداد

...به سمت ساسان رفتم، دیدم چپ چپ نگاه میکنه

سلام آقایی خوبی بریم! خیر باشه چه خبره؟ -

.سگرمههاش رو برد توهم

!خیر یا شرش رو باید تو بگی خانم مگه نگفتم غریبهای سوار شد تو بعدا میای -

...خوب اول من رفتم بعدکه گفت روم نشد بگم همسایهی جدیده -

.اووو چشمم روشن باهاش همکلامم شدی -

.چشمهام رو ریز کردم

...خوب اینجوری نگاه نکن توقع نداری که میگفتم ببخشید شوهرم گفته کسی نیاد تو آسانسور با تو مکان عمومیه -

!بله یادت نره خانم -

.سوار ماشین شدیم و راه افتادیم

عشقم نمیخوای بگی سوپرایز چیه؟ -

...چشمهاش رو ریز کرد و گفت: توقع نداری که الان بهت بگم چیه عزیزم سوپرایز اسمش رو خودشه

.مشتی به بازوش زدم

.تو داری ادای من رو درمیاری -

.طولی نکشید جلوی یک نمایشگاه اتوموبیل وایساد

.با تعجب نگاهش کردم

.پیاده شد و در رو برام باز کرد

.با هم به سمت نمایشگاه رفتیم

!چند لحظه اینجا وایسا عزیزم ولی چشمهات رو ببند تا من میام -

.چشمهام رو بستم بعد از چند دقیقه اومد کنارم

!حالا چشمهات رو باز کن عشقم -

.چشمهام رو باز کردم یه لامبورگینی مشکی خوشگل پیش رومون بود

:از خوشی داد زدم!وای ساسان ماشین رو عوض میکنیم خیلی خوشگله -

.نه عزیزم عوض نمیکنیم -

.ناامید نگاهش کردم بادم خالی شد

.یههویی بغلم کرد

این رو برای خانمم گرفتم وقتهایی که من نیستم راحت رفت و آمد کنی دو روز دیگه هم با بچه برات سخت میشه با تاکسی -

.بری و بیای

.مثل بچهها دستهام رو بهم کوبیدم و از خوشی زمان و مکان رو فراموش کردم، بوسه بارونش کردم و کلی تشکر کردم

.یهو سامان جلوم سبز شد و با خنده تبریک گفت

عه سلام سامان جون تو کجا بودی؟ -

...یه تای ابروش رو داد بالا

همینجا اومدم ماشینت رو ببرم پارکینگتون شما هم میرید خونه به مناسبت خرید ماشینت مامان جشن گرفته دیگه گفتم -

.بوسههات کم نشه

.از خجالت مثل لبو شدم، روبه ساسان کردم

...خوب تا با سامان حرفهاتون رو میزنین من هم میرم تو ماشین -

!اون هم با لبخند شیطانی بهم گفت: برو عشقم

.سوگند: رفتم داخل ماشین و در رو محکم کوبیدم

.چند لحظه بعد آقا هم تشریف آورد

.ازبس عصبانی بود دود از مغزش بیرون میاومد

!آخه بهت چی بگم چرا همیشه برخلاف حرف من تصمیم میگیری، پس من چیم ها -

.دوباره بغض کردم و گفتم: من فقط دوست نداشتم اون دختره خوشگل بیاد طراحی خونهمون رو انجام بده

.تمام عصبانیت رو تو چشمهاش ریخت و زل زد بهم

...چه ربطی داره چون اون کارش از پسره بهتر بود انتخاب کردم، اینجوریه من هم بگم این پسره نیاد خونهمون -

.میدونستم کارم اشتباه بود و الان هرچی هم میگفتم آراد جریتر میشد

.خودم رو مظلوم کردم

!ببخشید -

.محکم رو فرمون کوبید

فقط همین غرورم رو خورد کردی و میگی ببخشید چند دفعه من رو با دختری دیدی یا چیزی ازم دیدی؟ -

چونهام رو محکم با دستش گرفت و داد زد، جواب من رو بده احمق مگه من مثل توأم بعد اون کارت با من انجام دادی باید

!همیشه بهت شک کنم ها

.محکم زدم رو داشبورد

.دیگه داری زیاده روی میکنی آراد حواست باشه -

...خفه شو فقط سوگند -

.از ماشین پیاده شدم و دیدم با کمال پررویی گازش رو گرفت و رفت

.بعد از رفتن آراد هرچی فحش خوب بلد بودم، نثار روح خودشو عمه جونش کردم

.حوصله نداشتم به این زودی برگردم خونه و غرهای لیلی رو بشنوم، یا با اون گراز دریایی روبهرو بشم

! نه نه اشتباه میکنم اکثریت حیوونهای آبی اهلین این وحشیه

.از حرص پام رو زمین کوبیدم

.بهدرک بره مگه بچهای سوگند دنبال مادرت گریه کنی.برای اولین تاکسی دستم رو بلند کردم و سوار شدم و آدرس ساحل رو دادم

.مسیرش خیلی دور بود ولی خوشبختانه این وقت روز ترافیک نبود و بعد یک ساعت رسیدیم

.کرایه رو حساب کردم و پیاده شدم

.خلوت بود و تک و توک چند نفری تو محوطه بودند و چند نفر هم شنا میکردند

.از همان فاصلهی دور هم جذب دریا شدم

.مثل بچهها ذوق کردم و به طرفش رفتم

.پاچهی شلوار جینم رو بالا دادم و کفشهام رو درآوردم و نشستم و پام رو داخل آب گذاشتم

.خنکیش حس خوبی بهم داد ولی یه کم که گذشت احساس میکردم سرما تا مغز استخوانم نفوذ کرده

.لباسهام رو مرتب کردم و به طرف نیمکتهای چوبی که اون طرفتر برای استراحت گذاشته بودند، رفتم و نشستم

.محو تماشای خورشید شدم که با انعکاسش بازی رنگ درست کرده بود

.با صدای یکی به خودم اومدم

...یه پسر قدبلند مو بور خوشگل اومد کنارم نشست و شروع کرد به حرف زدن

.وقتی از متأهل یا مجرد بودنم سوأل کرد، باز حرصی شدم و نزدیک بود دندون قروچه کنم

.نمیدونم از کجا شک کرد ما اختلاف داریم

.کارتی به سمتم گرفت و گفت: مشاوره خانوادهست و ً حتما بهش سربزنیم و با اصرار زیاد من رو تا خونه رسوند

!ازش تشکر کردم و هرچی تعارف کردم داخل نیومد و گفت که مریض داره و باید بره

.همین که پام رو گذاشتم توخونه، آراد بهم حمله کرد

هوی چته وحشی؟ -

.چونهام رو محکم گرفت و داد زد: تا حالا کدوم گوری بودی ً واقعا که بچهای سایه خودش رو هلاک کرد از بس گریه کرد

.ماجرا رو خلاصه وار توضیح دادم

.اومد جلو زل زد تو چشمهام