.خوبه یهبار ازت تعریف شنیدم -
!من که همیشه تعریفت رو میکنم عزیزم -
.... کو همش میگی لجبازی، عجولی، شیطونی و -
.خوب اینهام تعریف دیگه عشقم تو هرجور باشی من میخوامت اینش مهمه -
.بهم زل زد
!خوب خانمم برام حرف بزن -
...از چی آقایی -
هرچی از آرزوهات، دلتنگیهات، خیلی وقته فرصت نکردیم دوتایی خلوت کنیم و حرف بزنیم ببینم خانمم تو دلش چی -
.میگذره و چی میخواد
.سرم رو روی سینهاش گذاشتم
من با تو به همهی آرزوهام رسیدم مرد زندگیم وقتی کنارمی هیچ دلتنگی و ناراحتی ندارم ازت ممنونم که روی حرفت -
.وایستادی و خوشبختم کردی
.یهویی وسط حرفم پرید
.آرام جونم نظرت چیه یه خواهر یا برادر برای سمیر بیاریم -...خوش اشتها -
.نه جدی میگم من دوست ندارم بچههام فاصلهی سنیشون با هم زیاد باشه -
.باشه عشقم ما که چیزی کم نداریم خداروشکر میتونیم -
.محکم بوسم کرد
مرسی بهترین زن دنیا راستی اسمش رو چی بذاریم؟ -
!نه دیگه نوبتی هم باشه نوبت شماست سمیر رو من انتخاب کردم حالا تو بگو -
...اگه پسر شد سایان، اگه دختر سها -
.بلند شد بغلم کرد و تو اتاق بردم و رو تخت گذاشتم و خودش هم کنارم دراز کشید
.صبح که بیدار شدم، خبری از ساسان نبود
.رفتم سرویس و دست و صورتم رو شستم و پایین رفتم
.از آشپزخونه صدای خنده میاومد
.رفتم و از چیزی که میدیدم نزدیک بود شاخ دربیارم
.سمیر خودش لقمه میگرفت. ساسان تا متوجه من شد با خنده نگاهم کرد و صندلی کنار خودش رو بیرون کشید
!عشقم بیا بشین -
!علیک سلام صبح شما هم بخیر -
.خندید
.تو باید میگفتی خانمم گفتیم بذار یه کم مغزش باز بشه -
.رفتم نشستم و نیشگونی از بازوش گرفتم که آخش دراومد
آخیش دلم خنک شد، تا تو باشی دیگه من رو مسخره نکنی ولی چون سمیر رو یاد دادی خودش لقمه بگیره تشویقی قهر -
.نمیکنم
.دستش رو بالا برد
!خدایا شکرت -
صبحونه رو میون مسخره بازی و خنده خوردیم و به کمک هم آشپزخونه رو مرتب کردیم، ساسان رفت که وسایلها رو تو
.صندوق بذاره که بعد از بیرون رفتنمون خونهی عزیزجون بریم گله نکنند
من هم تو اتاق رفتم آرایش ملایمی کردم. مانتوی لیموییم رو با شلوار جین سورمهای و روسری سورمهای ست کردم و یه کت
.تک لیمویی با شلوار جین سورمهای تن سمیر کردم
.بهبه چه خوشگل شدیم پسر و مادر حسابی تیپ زدیم -
.درها رو قفل کردیم و سوار ماشین شدیم
.به بازار رفتیم و کلی خرید کردیم، بعد از اون هم کنار دریا رفتیم
رو شنها شکل کشیدیم و به سمیر نقاشی یاد میدادیم، بعد از اون رفتیم تو آب و حسابی آب بازی کردیم و هم دیگه رو خیس
.کردیم
...وقتی از آب بیرون اومدیم لرز کردیم. محکم سمیر رو تو آغوشم گرفتم و دویدم تو ماشین
.ساسان هم با اخم سوار شد
.از دست شما دو تا من رو دق مرگ میدید! وای بهحالتون اگه مریض بشید -
.تو ماشین لباسهای سمیر رو عوض کردم
.رسیدیم جلوی خونهی عزیز خوابش برد
.ساسان بغلش کرد و داخل بردش
.همین که سلام و احوالپرسی کردیم و نشستیم گوشی ساسان زنگ خورد.یه کم از ما دور شد و بعد تماسش نزدیکم اومد
...آرام جان بیزحمت یه دقیقه کارت دارم بیا تو اتاق -
.پشت سرش رفتم
جانم چیزی شده؟ -
.نه خانمم سامان زنگ زد جلسهی مهمی پیش اومده باید برم -
.نمیدونم چرا دوست نداشتم بدون ساسان بمونم
!میخوای من هم باهات بیام -
.نه گلم تو بمون -
.کاش تو هم نمیرفتی -
!جلو اومد محکم بغلم کرد و سرم رو بوسید
.قوربونت برم آخر شب راه میفتم زود برمیگردم -
!من هم گونهش رو محکم بوسیدم -
.راضی نیستم ولی مجبورم -
.بیشتر به خودش فشردم و موهام رو بو میکرد انگار قرار است سالها همدیگه رو نبینیم
.پیش بقیه برگشتیم خداحافظی کرد. سمیر تا فهمید تو بغلش پرید و زیر گریه زد
.بابایی تولوخدا نلو من هم میآم -
.ساسان بغلش کرد و پشت سر هم بوسش میکرد
.پسر خوشگلم زود میآم -
.بدم میاومد سمیر گریه کنه از بغلش گرفتمش
.ای بابا پدر و پسر چهقدر لوسین انگار راه خارجه بس کنید -
.ساسان لبخند قشنگی زد
.بله به مامانش رفته -
.دنبالش کردم، فرار کرد سوار ماشین شد و سرش رو از شیشه بیرون آورد
.مواظب خودت و سمیر باش عشقم خداحافظ -
.تا ماشینش ازم دور شد انگار قفل بزرگی رو دلم زدند
.با ناراحتی داخل برگشتم
الان ً تقریبا چهار ساعت از رفتن ساسان گذشته بود. هرچی به گوشیاش زنگ میزدم در دسترس نبود، دلم مثل سیر و سرکه
.میجوشید
.مامان تو حیاط اومد و دستم رو گرفت و به طرف تختهی داخل حیاط رفتیم و نشستیم
.خوب بود که بقیه رفته بودند به هما سر بزنند مامان بهخاطر من نرفت
.دستم رو تو دستهاش گرفت، دستهای مامان انگار بخاری بود و دستهای من یخ حس خوبی پیدا کردم
آرام جان دخترم قوربونت برم اینجوری نکن مادر داری بیهوش میشی، شاید مستقیم رفته سر جلسه و یادش رفته بهت -
.خبر بده
.با این حرف مامان زیر گریه زدم
.نه مامان بهخدا یه چیزی شده ساسان هیچوقت من رو یادش نمیره -
.دستش رو گذاشت پشتم و آروم نوازشم میکرد
!این چه حرفیه آرام توروخدا بد به دلت راه نده -
.همونموقع زنگ در رو زدند. مامان رفت تا در رو باز کنه و من هم پشت سرش رفتم.تا چشمم به سامان خورد با زانو رو زمین افتادم
.به سمتم دویدند و با مامان زیر بغلم رو گرفتند و داخل بردنم
.سامان توروخدا بگو چی شده تو چرا اومدی -
.آرام جان چیزی نشده ساسان یه کم سرش شلوغه جلسه طول میکشه من دنبالتون اومدم -
نه سامان دروغ میگی رنگ و روت چرا اینجوریه توروبهخدا جون ساسان قسمت میدم بگو چی شده؟ -
.دستی داخل موهای خوشحالتش کشید
...ببین آرام هول نشو و نگران نباش الان میبرمت پیش ساسان ببینیش یه تصادف کوچیک -
تا این حرف رو زد شروع کردم به گریه کردن و رو سر و صورت خودم زدند، بچهام سمیر بیچاره از خواب پرید و با گریه و
.ترس از اتاق بیرون اومد
.سامان سمیر رو بغل کرد و تو حیاط رفت و مامانم هم سعی میکرد من رو آروم کنه
!دخترم اینجوری نکن بچهی بیچاره رو دیوونه کردی پاشو خودت رو حاضر کن بریم -
با کمک مامان حاضر شدم و با سامان راه افتادیم. گویا تو چالوس تصادف کرده بود و به نزدیکترین بیمارستان منتقلش کرده
.بودند
.همینکه رسیدیم زود از ماشین پیاده شدم و با سرعت داخل رفتم و از اطلاعات پرسیدم
. ً اصلا تو حال خودم نبودم و تا طبقهی سوم و رسیدن به اتاق عمل اون همه پله رو بالا دویدم
.همه اونجا وایستاده بودند سوزان و مامان با گریه به طرفم اومدند و بغلم کردند
.سه تایی اینقدر زار زدیم و داد و بیداد کردیم هر دقیقه یهبار یه پرستار میاومد و هشدار میداد بیرونمون میکنند
.یه دفعه چشمهام سیاهی رفت و هیچی نفهمیدم
.سوگند: همین که از هواپیما پایین اومدم، با تمام وجود نفس عمیق میکشیدم و هوا را به داخل ریههام میفرستادم
.خدایی راست میگند هیچجا وطن آدم نمیشه بعد از این همه سال ً واقعا خوشحالم که برگشتم
با چشم دنبال آراد و سایه گشتم شکر خدا همیشه ما فیلمیم و امروز هم تا من آخرین پروژه رو تحویل دادم به پرواز
.نمیرسیدم برای همین گفتم آراد وسایه برن من هم پرواز بعدی میآم
.با قرار گرفتن دستی روی شونهام یه متر از جا پریدم. دستم رو روی قلبم گذاشتم
.وای آراد ترسوندیم این چه کاریه -
.خیلی بیخیال میخندید. سایه تو بغلم پرید
.وای مامانی دلتنگت بودم -
.قوربون دختر خوشگلم برم سه ساعت فقط پیش بابات بودی تو هم میدونی چه برج زهرماریه پیشش راحت نیستی -
.عه خانم داشتیم مگه دستم بهت نرسه -
.با خنده جوری نگاهش کردم که هیچ غلطی نمیتونی بکنی، سه تایی رفتیم سوار ماشین شدیم
.از شیشه به بیرون خیره شدم و لبخند رو لبهام اومد. خدایا شکرت چهقدر خوب شد که با آقای ادوارد آشنا شدیم
فکرم به یکسال پیش برگشت تو مهمونی ادوارد پیشمون اومد و از هر دری حرف زدیم تا به شغل رسیدیم، وقتی فهمید که
.من طراح معماریام ازمون خواست که تو چندتا برج و پاساژ قراره درست کنه باهاش همکاری کنیم
...شکر خدا از کارمون خوشش اومد، اینقدر پیشرفت کردیم که یه شرکت اینجا راه انداختیم با طراحی خارجی و فوقالعاده
.کمکم تصمیم گرفتیم به ایران برگردیم
.اینجا خونه خریدیم شرکت و خونهی اونجا رو به لیلی و نامزدش سپردیم
.هنوزم که هنوزه با آراد لجبازی میکنیم سر هر چیزی طوریکه سایه صداش درمیومد و بهمون تذکر میداد
.آرام: چشمهام رو باز کردم و بوی الکل به مشامم خورد با کل اتاق سفید همهچیز به یادم اومد
.با عجله از تخت بلند شدم و دویدم به سالن سامان به طرفم اومد.با گریه و زاری سراغ ساسان رو میگرفتم
!آرام جان اینجوری نکن -
مگه میشه سامان تو به زور رو پا وایستادی بهخاطر من اینجوری میگی لااقل بگید چی شده؟ -
!بیا ببرمت پیشش ببینش -
.یه پرستار اومد یه دست لباس بهم داد
!بیا عزیزم بریم شوهرت رو ببین -
.دستش رو گرفتم
توروخدا جون عزیزت بگو چه بلایی سرش اومده؟ -
ولی تو باید امیدوار باشی عزیزم برو پیشش نوازشش کن باهاش حرف بزن ICUمتأسفانه هوشیاریش رو از دست داده و تو -
.اینها خیلی تأثیر داره
.با زانوهای لرزان داخل اتاق رفتم و نزدیکش شدم دستش رو گرفتم اینقدر بدنش یخ بود که خودم یخ زدم
ساسی جان همهکسم بلند شو عشقم تو مگه قول ندادی بیای پیشم زود تو مگه قرار نبود هر روز با من و سمیر بیای پیادهروی
!هیچوقت تنهام نذاری
.اینقدر زود من رو بیکس میکنی اگه میخواستی بری چرا تو زندگیم اومدی
.پاشو دیگه وقتی بلند شدم کل دستش از اشکهام خیس شده بود
.محکم بغلش کردم و کل صورتش رو غرق بوسه کردم
.سهسال بعد: ماشین رو پارک کردم و خاموش کردم تا خواستم پیاده بشم گوشیام زنگ خورد
!الو سلام مامان جان -
.سلام عزیزم خوبی زنگ زدم بهت بگم خیالت راحت بابات رفت دنبال سمیر از مهد بیارتش سها هم هنوز بیدار نشده -
.باشه مامان جونم خیلی ممنون ببخشید همیشه تو زحمت میافتین -
.صداش گرفته شد قشنگ معلوم بود گریه میکنه
این چه حرفیه دخترم نمیآی؟ -
.چرا قوربونت برم میآم فعلا میبوسمت خداحافظ -
.گوشی رو قطع کردم و داخل کیفم گذاشتم و از عقب دسته گل رز قرمز رو برداشتم و پیاده شدم
دارم میام پیشت همهکسم ببخشید این چند سال نیومدم طاقت نداشتم اینجا ببینمت داشتم دیوونه میشدم حتی اسمش هم
.میآوردند
.قدمهام رو تندتر کردم اینقدر با سرعت میرفتم انگار پاهام من رو سمتش میکشوند
.وقتی رسیدم تا چند دقیقه مات فقط خیره به اسمش شدم، یه دفعه زیر گریه زدم و شروع به داد زدن کردم
.خدایا خیلی سخته عزیزت رو زیر خراورها خاک ببینی چرا اینجوری شد
.دسته گل رو روی مزارش گذاشتم و سنگهاش رو با گلاب شستم
ببخشید دست خودم نیست میدونم چهقدر رو گریهام حساس بودی ولی نمیتونم اینجوری ببینمت چرا اینقدر زود تنهام
.گذاشتی
.من با این همه مشکلات تنهایی چیکار کنم، میگن خاک سردی میاره اما من هنوزم داغه داغم و باورم نشده تو پیشم نیستی
حتی خبر بارداریام رو نشد بهت بگم و باهم شادی کنیم دخترمون سها شبیه تو حتی یه ذرهام به من نرفته تو رفتی و دو تا
یادگاریت رو برام جا گذاشتی، من هیچوقت نه به نبودنت عادت میکنم نه لباس مشکیام رو درمیارم و نه این خاک لعنتی
.برام سردی میاره
این دنیای کوفتی خیلی به من بدهکاره، بچهام سمیر هنوزم بیتابیت رو میکنه دخترمون رو ندیدی حتی یهبار نتونست گرمی
.آغوشت رو حس کنه و مهر و محبتت رو ببینهکاش اونروز باهات برمیگشتم و باهم میرفتیم. سوزان هم به زور راضی کردیم یه مراسم کوچیک گرفتند و رفت سر خونه و
...زندگیاش
دیروز سامان پیشم اومد کل ماجرای گذشته و نقشههایی که برای سوگند و آراد کشیده بودی برام تعریف کرد و ازم خواست
.حلالت کنم
کاش تو فقط زنده بودی پیشم بودی اونوقت میدیدی که حتی خودت برام تعریف میکردی بازم باهات میموندم چون عشق
.و علاقه رو تو بهم یاد دادی
.اونها تو اوج عشق و معرفت بهم خیانت کردند ولی تو بهم ثابت کردی عشقت واقعیه و خوشبختم کردی
عشق واقعی یعنی حسی که بین ما بود همیشه هم خواهد ماند خداحافظی نمیکنم چون بازم پیشت میام خیلی دوستت دارم
...مرد من
پایان
' /