.اها پس ما اینجا الکی هلاک شدیم جناب عالی مشغول لاس زدن بودی -
.کارت رو از کیفم درآوردم کوبیدم تو سینهاش و مثل خودش داد زدم
!بیا ببین احمقی خجالت بکش -
.خیلی ریلکس کارت رو پاره کرد
قضیهی طراح صبح رو که یادت نرفته مگه تو چیزی از من دیدی هان پس باید خودت هم اونجوری باشی توی رابطه -
...همهچیز متقابله
!از خونه زد بیرون و من موندم با یه بهت بزرگ و طبق معمول گریه زاری
.بعد از یه کم گریه و زاری، با صدای پای لیلی به خودم اومدم
.سرم رو چرخوندم سایه رو بغل کرده بود از پلهها پایین میومد
.چشمهام رو با آستین لباسم پاک کردم
.عه لیلی ببخشید بیدار شدی -
.سری به نشونهی تأسف تکون داد. سایه رو تو نینی خوابش گذاشت و به طرفم اومد جلوم نشست و دستم رو گرفت
ببین خواهر خوشگلم من این چند روز هیچی نگفتم دخالت نکنم تو زندگیتون، البته اگه اسمش رو گذاشت زندگی این چه -
.حالیه برای خودت و اون بدبخت درست کردی
.از خجالت سرم رو پایین انداختم
.شرمنده مخ تو هم خوردیم عزیزم -
ابروهاش رو درهم کشید و گفت: ً واقعا که از حرفهای من این رو متوجه شدی، آخه الاغ جون شما یه بچه دارید، زشته دو روز.دیگه این بیچاره تو این دعواهای شما هلاک میشه
.شونهای بالا انداختم
!خوب چیکار کنم تقصیر آراد -
!چرا فکر میکنی همش تقصیر اونه تو خیلی حساس شدی نه خودت رو درک میکنی نه اون رو این که اسمش نشد زندگی -
...باز زدم زیر گریه
بغلم کرد و گفت: گلم من نگفتم گریه نکن بچه که نیستی تو باید الگو باشی واسه دخترت، برو به آراد زنگ بزن هم سر طراح
.بگو دختره بیاد برای بقیهی دکوراسیون خونهتون هم سر بقیهی مساءل به توافق برسید
.دوباره حرصی شدم
!نخیر من سر این مسائل خیلی حساسم -
باور کن عزیزم هر مردی با دختری حرف بزنه هرزه نیست ً اصلا اگه اون بخواد بد بشه هزار تا دختر تو شرکت و خیابان -
ریخته لازم به اونها نیست تو باید به خودش اعتماد داشته باشی، دیدی تو چهقدر امروز ناراحت شدی اون هم حال تو رو
.داشته شخصیتش رو زیر سوأل بردی
.با خنده نگاهش کردم
ممنون لیلی جونم! اگه تو نبودی من دق میکردم. خیلی خوب میتونی همه چیز رو کنترل کنی، من برم آرایش کنم و حسابی -
.خوشگل کنم تا آراد عقلش بیاد سرجاش و برگرده
.آهی کشید
.من یه ساعته دارم برای خودم بلغور میکنم، جون به جونت کنند لجبازی -
.آرام: همراه ساسان به خونه برگشتیم
به طرف کمد رفتم لباس دکلتهی سورمهایم رو که بلندیش تا زانو بود و بالا تنهاش تور کار شده بود و پایینش ساتن درآوردم و
.پوشیدم و کفشهای سورمهای پنج سانتیمم پام کردم
.جلوی آیینه رفتم و یه آرایش لایت خوشگل کردم و موهام رو با بابلیس فر کردم و دورم ریختم
.ساسان اومد و دستش رو دور کمرم حلقه کرد
.خانمم چهقدر خوشگلتر شدی -
.ساسان بر خلاف خیلی از مردها حتی اگه آرایشی یا لباسی چیزی خوشش نمیومد، تو ذوقم نمیزد و همیشه تعریف میکرد
.سرش رو فرو کرد تو گردنم و محکم نفس کشید
.اگه یک روز بوت رو نفس نکشم نمیتونم زندگی کنم عشقم اصلا زندگی رو بدون هوایی که نفس تو توش نیست نمیخوام -
برگشتم به طرفش تازه قشنگ میتونستم ببینمش یه بلوز جذب سورمهای براق با شلوار لی مشکی ست کرده بود، موهاش رو
.یه طرفه بالا زده بود
دستهام رو گرفتم دوطرف صورتش من هم همینطور آقایی جونم! در ضمن خیلی خوشگل شدی و لباسهامون هم جالب ست
.دراومد
.یه لبخند دخترکش زد
.البته اون رو تقلب کردم سر کشیدم توی اتاق رنگ لباست رو دیدم -
.ای کلک! راستی ساسان من خیلی از قیافه افتادم -
اخمهاش رو درهم کشید و گفت: دیگه تکرار نشه گلم اولاً خیلی حاملگی بهت میاد بعدشم تو هنوز ماه ششمی و دیگه این
.حرفها رو نزن و بریم دیرمون نشه
.دستهام رو دور دستهاش حلقه کردم و راه افتادیم
.سر راهمون شیرینی گرفتیم و رفتیم
.خوشبختانه مسیر خونهشون باما زیاد نیست. تو ماشین زیاد بمونم حالم بد میشه.بعد از این که رسیدیم، ساسان ماشین رو پارک کرد و پیاده شدیم
جفتمون هنوز کلیدهای دوران مجردیمون رو داشتیم با این تفاوت که من هیچوقت روم نمیشد با کلید برم داخل خونهی
...مامانم اینها
.ساسان در رو باز کرد و داخل رفتیم به استقبالمون اومدند
!سوزان جفتمون رو بوسید و روبه ساسان گفت: داداش جان عزیزم تو این استعداد دزدی رو از کی ارث بردی، زشته زنگ بزن
.من هم پشت چشمی براش نازک کردم
...از سورن جون تو بهتره سوییچ ماشین باباش رو میقابه با ماشین باکلاستر بری دور دور -
...یه دفعهای اومد جلومون
.سلام زنداداش عزیز شما همیشه اینقدر به بنده لطف دارید -
.از خجالت سوتی که دادم سرم رو پایین انداختم و با سوزان رفتم لباسهام رو عوض کنم
.همینکه وارد اتاق شدیم. سوزان مثل وحشیها بهم حمله کرد
.وای خدا خفهت کنه آرام آبرومون رو بردی -
عه تو یکی حرف نزن من باید شاکی باشم، این اینجا چیکار میکنه؟ -
.چشمهاش رو با ناز رو هم گذاشت
!بابام گفته یه صیغهی محرمیت یه ماه بخونیم فع Ȓببینیم تأیید میشه -
.اونوقت تو نباید به منم بگی -
.خیلی ریلکس از دستم فرار کرد
...آرام جونم زیاد حرص نخور شیرت خشک میشه منم برم بقیه رو سرگرم کنم میای خجالت نکشی راحت باشی -
.بعد از رفتن سوزان مانتوم رو گذاشتم رو تخت قبلی ساسان و به عکسش که بالای تختش بزرگ کرده بودند خیره شدم
...لعنتی زیادی خوشگل بود، چشمهای عسلی و درشت، پوستش گندمی، بینی قلمی و دهن خوش فرم و موهای مشکی پرپشت
.وای زشته همینجا میخکوب شدم انگار ساسان رو ندیدم، به هال رفتم و کنار ساسان نشستم
!چند دقیقه بعد سوزان اومد و گفت: با مامان سفره رو چیدیم بفرمایید
!چرا نگفتید بیام کمک -
!مگه مامان میذاره تو کار کنی خوشگلم -
همهگی رفتیم سر سفره، شام دستپخت خوشمزهی مامان که خورشت فسنجان و کرفس و قورمه سبزی و آش و سالاد و
.جوجه بود رو خوردیم
همیشه تعجب میکردم چهطور اینقدر سریع چند نوع غذا رو حاضر میکرد و ساسان هم میگفت رازه بهت نمیگم و کلی
.سربهسرم میگذاشت
.هرچی اصرار کردم نذاشتند من کمک کنم ساسان و سامان سفره رو جمع کردند و سوزان و سورن هم شستند
.یه کم بعدش مامان و بابای سورن هم اومدند
.خیلی خونگرم و مهربون بودند و سوزان هم دوست داشتند و بهش احترام میگذاشتند
.باباش دفترخونه داشت، صیغهی محرمیت رو خوند
.مامانش یه انگشتر تک نگین خوشگل دستش کرد و یه سرویس طلای سفید ناز و ظریف هم بهش هدیه داد
.سورن هم یه باشگاه اسب براش خریده بود سندش رو بهش داد و سوزان هم کلی ذوق کرد
.بعدش آهنگلایت گذاشتند و دونفری زوجها رقصیدیم و کلی عکس گرفتیم
.صبح با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم
.کش و قوسی به بدنم دادم و گوشی رو از پاتختی پشت سرم برداشتم و جواب دادم
.صدای شاد سوزان تو گوشم پیچید.سلام زنداداش تنبل خودم میدونم خوابی ولی کنجکاو نیستی بریم اسطبل رو ببینیم -
.از ذوق جیغی کشیدم
.مرگ من راست میگی -
.مرض ترسیدم چته تو، آره عزیزم مثل بعضیها کرم ندارم که سر صبح ملت رو سرکار بذارم -
وایسا ببینم با من بودی؟ -
!نه گلم تو به خودت گرفتی به من چه -
.پررو! باشه حالا که اصرار میکنی نیم ساعت دیگه بیا دنبالم، منتظر جوابش نموندم و قطع کردم -
از تخت پایین اومدم و به سرویس تو اتاقم رفتم، بعد از مسواک زدن و شستن صورتم بیرون اومدم و به آشپزخونه رفتم، یه
.لیوان شیر گرم کردم با کلوچه خوردم و به اتاق برگشتم
مانتوی سفید کوتاهم رو با شلوار و شال آبی آسمانیم ست کردم. کفشهای آل استار مشکیم رو با کیف دستی مشکی ست
....کردم، موهام رو یک طرفه ریختم رو صورتم، رژلب کالباسیم رو مالیدم رو لبهام
.همون موقع صدای افاف اومد، گوشی رو بلند کردم
!الان میام سوزان جان -
.در رو قفل کردم و با آسانسور پایین رفتم
.بعد از یه ساعت روبوسی و بغل بالأخره رضایت داد سوار شدیم و راه افتادیم
مسیرش چون بیرون شهر بود دو ساعت طول کشید تا رسیدنمون، همش سوزان آهنگ شاد میگذاشت و مسخره بازی
.درمیآوردیم که خیلی خوش گذشت
!وقتی پیاده شدم دهنم از خوشگلیش وا موند
یه جای بزرگ و سرسبز پر از گلهای خوشگل، اون طرفش هم با چوب حالت کلبه درست کرده بودند چند تا اسب ناز اونجا
.بود
.یه ویلای قشنگ هم برای استراحت بود
.وای دختر این سورن عجب دست و دلبازی کرده، خوب که دقت میکنم همچین مالی هم نیستی -
.حرصی سرم داد زد و یه کم جیغجیغ کرد
سوزان اسب سواریش عالی بود ولی من بهخاطر حاملگیم نمیتونستم تمرین کنم. فقط جفگیر شدم زنگ زدم به ساسان و
!ازش قول گرفتم اون اسب ناز خوشگل رو برام بخره
.سوگند: از صبح آرایش کردم و کلی به خودم رسیدم، آقا برنگشته معلوم نیست کدوم گوری رفته
لیلی هم همش غر میزنه که باید زنگ میزدم و معذرت خواهی میکردم، بیچاره خودش هم همش به سایه میرسه حمومش
.کرد و لباسهاش رو عوض کردو بهش شیر داد
.انگار برای اون بچه زاییدیم
.کمکم داشتم از برگشتنش ناامید میشدم که صدای در اومد و داخل اومد
.یه کم خیره نگاهم کرد
.از ترس اینکه دوباره دعوا و داد و بیداد راه بندازه با تته پته سلام کردم
.زیر لب جوابم رو داد طوری که خودش هم به زور میشنید
.میرم برات غذا گرم میکنم -
.بعد از یه کم اومد
!مرسی -
...خواهش میکنم -
.خوب که دقت میکردم رنگ و روش پریده بود، حتی حوصلهی جواب دادن نداشت.وای خدایا چیکار کردم با این پسر، اینقدر بغضم گرفت نتونستم بمونم و به بهانهی سایه به اتاق برگشتم
.تا پام به اتاق رسید زیر گریه زدم
.خوبیش این بود هر موقع گریه میکردم رو سایلنت بودم و صدام درنمیومد
.خوب بود که لیلی سایه رو به اتاق خودش برده بود، بیچاره بچهم اصلا تو این چند روز بهش نرسیدم
خدا لعنتت کنه سوگند چرا اخه اینجوری شدی کو اون همه صبر و آرومی! آراد بیچارهام چی میکشه چه بلایی سرش آوردم
.چیزی ازش نمونده
.سرم رو تو بالشت فرو بردم و زار زدم
.بعد از چند دقیقه تو آغوشی فرو رفتم. سرم رو بلند کردم با آراد روبهرو شدم
.دستی رو چشمهام کشیداشکهام رو پاک کرد
...چیکار میکنی سوگند با من و خودت، اصلا ما به درک این طفل معصوم چه گناهی داره -
.گریهم شدت گرفت
.بهخدا من نمیخوام اذیتتون کنم، نمیدونم چه مرگم شده -
.دستهام رو تو دستهاش گرفت و سرم روی سینهاش گذاشت و شروع به نوازش کردن موهام کرد
با خودتم بد میکنی بیا اینها رو کنار بگذار یه رنگی به زندگیمون بدیم. دنیا اینقدر بیارزشه بیا جوری از این به بعد زندگی -
.کنیم پشیمون نشیم
...دستم رو گرفت بلندم کرد و بردم جلوی آیینه
!به خودت نگاه کن چه بلایی سر صورتت آوردی! اینها چیه میمالی رو صورتت آخه دختر خوب -
به آیینه نگاه کردم به طرز عجیبی خندهدار شده بودم کل ریملم پایین ریخته بود و صورتم رو سیاه کرده بود و رژ لبم هم
...پخش شده بود. زدم زیر خنده
...همراه من شروع کرد به خندیدن
.آفرین زندگی به این میگن بیا از این به بعد با خندههامون دلگرمی بهم بدیم -
.دستمال مرطوب روی میز توالت رو برداشت و صورتم رو پاک کرد
.یه آهنگ لایت گذاشت، دستم رو گرفت و شروع به رقصیدن کردیم
.یهویی وسط رقص بغلم کرد و رو تخت گذاشتم و پیشانیم رو عمیق و طولانی بوسید
.تو بغلش دراز کشیدم و اولین شب زندگی واقعیمون رو کنار هم شروع کردیم
.تا پام به اتاق رسید زیر گریه زدم
.خوبیش این بود هر موقع گریه میکردم رو سایلنت بودم و صدام درنمیومد
.خوب بود که لیلی سایه رو به اتاق خودش برده بود، بیچاره بچهم اصلا تو این چند روز بهش نرسیدم
خدا لعنتت کنه سوگند چرا اخه اینجوری شدی کو اون همه صبر و آرومی! آراد بیچارهام چی میکشه چه بلایی سرش آوردم
.چیزی ازش نمونده
.سرم رو تو بالشت فرو بردم و زار زدم
.بعد از چند دقیقه تو آغوشی فرو رفتم. سرم رو بلند کردم با آراد روبهرو شدم
.دستی رو چشمهام کشیداشکهام رو پاک کرد
...چیکار میکنی سوگند با من و خودت، اصلا ما به درک این طفل معصوم چه گناهی داره -
.گریهم شدت گرفت
.بهخدا من نمیخوام اذیتتون کنم، نمیدونم چه مرگم شده -
.دستهام رو تو دستهاش گرفت و سرم روی سینهاش گذاشت و شروع به نوازش کردن موهام کرد
با خودتم بد میکنی بیا اینها رو کنار بگذار یه رنگی به زندگیمون بدیم. دنیا اینقدر بیارزشه بیا جوری از این به بعد زندگی -.کنیم پشیمون نشیم
...دستم رو گرفت بلندم کرد و بردم جلوی آیینه
!به خودت نگاه کن چه بلایی سر صورتت آوردی! اینها چیه میمالی رو صورتت آخه دختر خوب -
به آیینه نگاه کردم به طرز عجیبی خندهدار شده بودم کل ریملم پایین ریخته بود و صورتم رو سیاه کرده بود و رژ لبم هم
...پخش شده بود. زدم زیر خنده
...همراه من شروع کرد به خندیدن
.آفرین زندگی به این میگن بیا از این به بعد با خندههامون دلگرمی بهم بدیم -
.دستمال مرطوب روی میز توالت رو برداشت و صورتم رو پاک کرد
.یه آهنگ لایت گذاشت، دستم رو گرفت و شروع به رقصیدن کردیم
.یهویی وسط رقص بغلم کرد و رو تخت گذاشتم و پیشانیم رو عمیق و طولانی بوسید
.تو بغلش دراز کشیدم و اولین شب زندگی واقعیمون رو کنار هم شروع کردیم
.با تابش نور به چشمم از خواب پریدم
.آراد کنارم نبود و پردههای اتاق رو کنار زده بود
.حوله و لباس تمیز برداشتم و به حموم رفتم
بعد از اینکه حسابی خودم رو ساییدم بیرون اومدم و به پایین رفتم. خوبی خونهی لیلی به دوبلکسبودنش بود حموم و
.اتاقهاش بالا بود و آدم راحتتتر بود
...نه از لیلی خبری بود، نه از آراد و سایه
.کمکم داشت از اون فکرهای مسموم گذشته تو ذهنم شکل میگرفت که صدای در اومد
سرم رو برگردوندم آراد در حالیکه سایه رو تو بغلش گرفته بود با اون یکی دستش یه دسته گل قشنگ رز قرمز و سفید با یه
.ساک دستی قشنگ قلبی رو گرفته بود، به سمتم اومد
!سلام تنبل خانم -
!سلام آقای سحر خیز صبحتون بخیر -
.از اون خندههای جذابش رو زد که دل من رو زیر و رو میکرد
!البته بهتره بگی ظهر بخیر عزیزم! بعدشم تو جواب ندی کسی نمیگه خدایی نکرده لالی -
.سایه رو ازش گرفتم و روی نزدیکترین مبل نشستم
مسخره صبحونه خوردی؟ -
.اومد کنارم نشست
.با اجازه بزرگترها بله ولی الان وقته نهاره و زحمت نکش سر راه پیتزا سفارش دادم یه کم دیگه میارند -
...دسته گل رو بهم داد و گفت: تقدیم به همسر خوبم به مناسبت شروع زندگی مجددمون
.سایه رو گذاشتم روی مبل و گل رو ازش گرفتم
!وای آراد خیلی ممنون عاشق رزم و اینها بیش از اندازه خوشگلن -
!خواهش میکنم عزیزم -
.ساک دستی رو بهم داد
!این هم یه کادوی ناقابل ببخشید نمیتونستم با سایه زیاد بگردم اگه بد هم باشه ببخشید -
.یه جعبهی کوچیک قرمز داخلش بود درآوردم بازش کردم
.دو تا حلقهی ست ساده که دو ردیف سنگ ریز روش بود
.از ذوق جیغی زدم
!وای آراد اینها چیه خیلی نازن! عاشقشونم -.چی میتونه باشه خانمی حلقه است دیگه مشخص نیست -
.مشتی به شوخی تو بازوش زدم
.از دست تو آراد هیچ موقع نمیتونی تو جدی باشی -
.ساک رو از رو مبل برداشت و یه لباس خوشرنگ فیروزهای درآورد
.و یه سوپرایز خوب این لباس رو امشب میپوشی شام خونهمون مهمون داریم -
.مثل گیجها یه کم نگاهش کردم
.خندید و لپم رو کشید
قوربون خانم خنگم برم وقتی اینجوری نگاه میکنی اینقدر خواستنی میشی، وقتی میگم سوپرایز یعنی چی خونهمون -
.حاضر شده و شام لیلی و نامزدش رو دعوت کردم
.جیغی کشیدم
.مرگ من راست میگی -
.دستش رو به نشونهی یواشتر حرف بزن بالا برد
!دخترم رو بیدار میکنی یواشتر -
.دستم رو به کمرم زدم
...بله اول حامله شید بزاید بعد دخترم دخترم راه بنداز -
.اومد جلو لبهاش رو گذاشت رو گونهام، تا خواست بوسم کنه سایه بیدار شد و زیر گریه زد
.دستی تو موهاش کشید
!ای پدر سوخته غیرتی میشه مامانش رو ببوسم -
.همون لحظه صدای زنگ اومد
.من میرم ً حتما غذا رو آورده -
.طولی نکشید با پیتزاهای تو دستش اومد
!خوب خانمی بذار بیام کنارت بشینم تو به خوابیدن سایه با خیال راحت ادامه بده -
.سس رو باز کرد و رو پیتزاها ریخت و قاچ قاچ دهنم میگذاشت
.بعد از تموم شدن غذا ازش تشکر کردم
...خواهش سوگند جان من میرم تا شرکت غروب میام دنبالت! شام و همه چیزم اونجا ردیفه -
.بلند شدم بدرقهاش کردم
.باشه عزیزم ممنون! تا تو رو دارم نگران هیچی نیستم -
.سایه رو برداشتم و به اتاق رفتم از ته دل نفس میکشیدم و عطرش رو به ریههام میفرستادم
.عاشق بوی دختر کوچولوم بودم. قشنگ که نگاه میکردم ترکیبی از من و آراد بود
ابروهاش مثل خودم خوشحالت و باریک، پوستش سفید، موهاش پرپشت و خرمایی، چشمهاش مثل باباش عسلی و درشت،
.دماغشم مثل باباش کوچیک و قلمی بود، ولی این وسط لبهای قرمز و قلوهایش بود که به هیچکدوممون نرفته بود
از آنالیز کردن سایه دست برداشتم، بوسیدمش و تو گهوارهاش گذاشتم و به جلوی آیینه رفتم تا کمکم خودم رو برای شب
.آماده کنم
.آرایش لایتی کردم، موهام رو از پشت دم اسبی بستم و جلویش رو یک طرفه کردم
.لباس خوشرنگی که آراد برام خریده بود رو پوشیدم. فیت تنم بود
مدلش ماهی بود سر آستینهاش و کمرش با اکلیل فیروزهای کار شده بود، خلاصه کلی بهم میومد و عروسکی شده بودم برای
.خودم
.با صدای زنگ به سمت در رفتم و بازش کردم.با دیدن آراد تو اون کت تک آبی با جین آبی و تیشرت سفید کپ کردم
.لامصب بیش از حد جذاب و خوشگل بود
!بعضی وقتها تو دلم از آرام تشکر میکردم بهخاطر انتخاب آراد، بعضی وقتهام فوشش میدادم که از دل آراد گم بشه
!چیه خانم خوشگل نمیذاری بیام تو -
!نمیخواستم بفهمه مات اون همه جذابیتش شدم تا پررو بشه
.خیلی ریلکس نگاهش کردم
.چرا فقط تعجب کردم چه طور اینقدر زود حاضر شدی -
در حالیکه داشت کفشهاش رو دریآورد گفت: البته خیلی هم زود نبود ها! ولی اشکال نداره فکر میکنم راست گفتی حرف
...تو
.از دست تو آراد دیرمون میشه ها برو سایه رو بردار بریم -
!چشم خانم -
.یه کم بعد سایه رو آورد بهم داد
.برو توماشین بیدارنشه! من هم الان میام -
.رفتم تو ماشین نشستم و سایه رو گذاشتم عقب، آراد هم اومد سوار شد رفتیم
.خداروشکر سایه بیدار نشد
!سوگند جان من ماشین رو بذارم تو پارکینگ، تو هم سایه رو بردار داخل برو -
.همینکه در رو باز کردم از طراحی قشنگ خونه دهنم وا موند
.الان به آراد حق میدم رو دختره اصرار داشت خدایی کارش حرف نداره
نشیمن پایین مشکی و طلایی بود، از پلهها لوسترهای آویزون وصل کرده بودند، نشیمن بالا سفید وطلایی بود، آشپزخونه کلا
.سفید، اتاق ما فیروزهای و اتاق سایه صورتی، همهی وسایلها عالی بودند
.سایه رو تو گهوارهش گذاشتم
...آراد هم اومد تو
خوب خانم چهطوره؟ -
.جلو رفتم و دستم رو دور گردنش گذاشتم
.عالیه عزیزم! ایشا ϑبه دلخوشی توش بشینیم و همونجور که تو گفتی عاقل بشیم -
.لپم رو کشید
.بچه پررو عاقل بشی نه بشیم -
.زنگ در رو زدند
.آراد با خنده گفت: من برم در رو باز کنم، انگار قسمت نیست ما لحظههای عاشقانهمون رو نایاب کنیم
چند تا دختر و پسر جوان که از رستوران اومده بودند، غذاها رو که شامل باقالیپلو، کوبیده،سوپ،جوجهکباب بود رو با
.سلیقهی خاصی روی میز چیدند و رفتند
.بعد از ده دقیقهای لیلی و نامزدش اومدند
.خیلی از خونه خوششون اومد و تعریف کردند
.اینقدر خوش گذشت مشغول خنده و شوخی بودیم نفهمیدیم زمان چه جوری گذشت
.آرام: روی کاناپه دراز کشیده بودم و طبق عادت هر روزم کتاب نه ماه انتظار رو میخوندم
...تلفن زنگ خورد، یه متر از جا پریدم از ترس
.این دیگه کیه این وقت ظهر از ترس سکتهم داد
.بلند شدم و به سمت تلفن رفتم جواب دادم...سلام عشقم خوبی؟ خواب نبودی که -
.سلام مرسی خوبم عزیزم نه دراز کشیده بودم -
باشه خانمم یه سوپرایز برات دارم اگه گفتی؟ -
.موهام رو دور انگشتم چرخوندم
.نمیدونم والا مغزم هنگ کرده -
.مثل همیشه با صدای جذابش خندید
یه جلسهی سه روزه تو شمال دارم. تو هم خودت رو حاضر کن باهم بریم یه سری به آغاجون اونها میزنیم و حال و هوات -
.عوض میشه
.از ذوق جیغ زدم
.خانم دیوونهی خودم ساعت دو حاضر باشی و چمدون رو ببند و برای من هم بیزحمت لباس بردار تا کر نشدم خداحافظ -
.منتظر جوابم نموند و قطع کرد
.دیوونهای نثارش کردم و بلند شدم تا برم وسایلها رو آماده کنم
.چمدون کوچیک مسافرتی رو آوردم و وسایل ضروری خودم و ساسان رو توش ریختم
به آشپزخونه رفتم و هرچی تنقلات داشتیم تو یه پلاستیک گذاشتم. یه کم هم میوه و تخمه برداشتم. لازانیایی که برای شام
.درست کرده بودم و تو یه ظرف گذاشتم
همهی وسایلها رو بردم دم در ورودی تا وقتی ساسان رسید ببرتشون! همون موقع گوشیم زنگ خورد. از رو عسلی برداشتم و
.جواب دادم
.سلام بر همای سعادت نوید چه خبرا چهطور شد یادی از ما کردی -
...نمیری تو از بس فک میزنی مسخره! همای سعادت نوید چه صیغیه دیگه -
!اونو از آخوندی که عقدتون کرده بپرس -
با جیغ جیغ گفت: میکشمت آرام! دو دقیقه فکت رو ببند تا حرفم تموم بشه! ساسان میاد شمال تو هم ً حتما باهاش میای
...دیگه
.کرم اذیت کردنم بیدار شد
.نه چه شمالی من خبر ندارم -
.عه نگو که توخبر نداری نویدوساسان با هم یه شرکت توشمال زدند و برای افتتاحیهاش میاد -
...چیییییی -
،نخودچی، آرپیچی، همهچی -
.باشه حوصلهی فک زدنهاتو ندارم دیگه فع Ȓو بدون اینکه بذارم فک اضافی بزنه، گوشی رو قطع کردم -
.تو فکر عمیق کار ساسان و نوید فرو رفتم، که گوشیم تو دستم زنگ خورد
!بله -
!سلام گلم پایینم در پارکینگ رو بزن وسایلها رو با آسانسوربفرست جابهجا کنم تا تو میای -
.باشه خداحافظ -
.راستش خیلی از ساسان ناراحت بودم مگه من غریبهام که مسلهی به این مهمی رو بهم نمیگه
.چند دقیقه بعدش رفتم پایین و بعد از یه سلام خشک و خالی سوار ماشین شدم
!مثل اینکه ساسان فهمید چه مرگمه
.تو چشمهام خیره شد
!آرام چی شده خانمم حالت خوب نیست، نمیخوای بریم -
.نه هیچیم نیست -.اینقدر یه ساعت پاپیچم شد و اصرار کرد
.یهویی با جیغ برگشتم سمتش
هما تو زندگی نوید چه نقشی داره؟-
.با تعجب بهم زل زد
نامزدشه چرا؟ -
.اها اونوقت من خر که زنتم نباید بفهمم تو شرکت جدید میزنی -
.با صدا خندید
.ای همای دهن لق میخواستم سوپرایزت کنم عشقم چون شرکت رو به اسم تو زدم -
.دستم رو گرفتم جلو دهنم
.وای راست میگی ساسان مگه این همای آشوبگر رو نبینم -
!همیشه زود قضاوت نکن خانمی حالا هم یه کم از اون چیپس میپست بیار بذار دهنمون -
.دستهام رو روی چشمهام گذاشتم
!ای به چشم -
،سوگند: اون شب هرچی اصرار کردیم لیلی اونها خونهی ما نموندند
.فکر کنم دلشون واسه خلوتشون تنگ شده بود اون مدتی که ما اونجا بودیم پیش هم نبودند
.از فکرهای خبیث و منحرفم خندهام گرفته بود
خواستم بلند بشم و ببینم آراد کجاست، از وقتی زندگی مون رو جدی شروع کردیم بهش عادت کردم و بدون اون خوابم
!نمیبره
!یه دفعهای جلوم سبز شد. وای خدایا این بشر رو چه جوری خلق کردی، همه جوره جذابه
.تو اون حولهی حموم و موهای خیسش بیش از اندازه خوشگل شده بود
.بغلش رو برام باز کرد
.مثل بچهها تو آغوش مادرشون گم میشند
.خودم رو تو آغوشش انداختم
.کمربند حولهش رو سفت کردم
!سرما میخوری عزیزم خودت رو خشک کن بریم بخوابیم -
.یه چشمک زد
چشم خانم! خیلی وقته منتظری؟ -
.ای منحرف بدو ببینم -
.با خنده به سمت کمدش رفت تا لباس بپوشه و من هم رفتم تا به سایه سر بزنم
.جلوی آیینهی برنز خوشگل بزرگ داخل اتاق رفتم و رژ لب یاسیام رو تجدید کردم
.تو آیینه نگاهی به خودم انداختم و تیپم رو برانداز کردم
.مانتو کوتاه مشکی، با شلوار جین مشکی، روسری و کیف و کفش یاسی، موهام رو یکطرفه لخت بیرون گذاشتم
.یه بوس برا خودم تو آیینه فرستادم
دستم رو روی شیکمم کشیدم میبینی پسرم مامانت چه خوشگل و نازه! وای قیمت دلسترها از اینی که هست گرونتر نشده که
.آخه نیست کلاسم بیشتره بهجای نوشابه، دلستر برای خودم باز میکنم
.وای خدای من حسابی خول شدم. برم ببینم این همای خیرندیده حاضر نشده
.به سمت در رفتم تا خواستم بازش کنم، در باز شد و شتق به سر بدبخت من خورد
!ایی هما الهی خیر نبینی از جوونیت به عزات بشینم خره نباید در بزنی -.دستش رو به کمر زد
!چه لفظ قلم میای واسه من از کی تو ایکیبری آدم شدی برامن تو خونهی خودمون در بزنم بیام تو بچه پررو -
.خیلی خوب زیاد زر نزن مخم رو درگیر میکنی، سخنرانیم خراب میشه من تازه صاحب یه شرکتم -
!برا هرکی زرافه باشی برا من همون خری -
.ادب و شعورت تو حلقم یادم باشه به خاله بگم تا ادبت کنه! الانم بیشتر از کپنت حرف زدی، بگو ببینم تیپم خوبه عوض نکنم -
.بعد از سه ساعت براندازکردن، چپچپ نگاه کرد
بمیری کوفتت بشه این همه خوشگلی! میگما آرام خودمونیم اگه به لطف مانتو جلو باز نبود، کلا شیکم بودی از بس بزرگه -
!انگار بچه خرسه
.به شوخی تو بازوش زدم
!هوی بچهم رو چشم میزنی بگو ماشاا ϑدر ضمن قوربونش برم یه هفتهی دیگه به دنیا میاد اونموقع میبینیم کی چاقه -
.همون موقع ساسانم اومد
.از دست شما دو تا انگار بچهاین من و نوید سه ساعت تو حیاط منتظریم شما دارید کلکل میکنید -
.دستش رو گرفتم! از بس استرس داشتم انگار کوه یخ بودم
.ساسان جون نمیشه حالا من حرف نزنم خیلی استرس دارم -
.دستش رو دور شونهم انداخت
ببین خانم گلم! تو این همه حرف میزنی با همه رابطهی اجتماعیت قویه، اصلا فکر کن کنفرانس دانشگاه تازه تعدادشم -
...کمتره
!مثل همیشه با حرفهاش آروم شدم. در هر شرایطی ساسان میتونه آرومم کنه وا ً واقعا ازش ممنونم
.بعد از اینکه با خاله اونها خداحافظی کردیم. به سمت شرکت راه افتادیم
...خداروشکر مسیرش طولانی نبود چون جدیدٱ تو ماشین حالم بد میشه
.اینقدر با هما هول بودیم منتظر ساسان و نوید نشدیم و داخل رفتیم
یه ساختمون بزرگ خوشگل کلی اتاق داشت و دیوارهاش کاغذدیواریهای خوشگل و سقفشم با لوسترهای مختلف تزءیین شده
.بود
.با اومدن ساسان و نوید همه به احترامشون بلند شدند و سلام کردند، اونهام به گرمی جواب همه رو میدادند
همراهشون به اتاق بزرگی رفتیم. دیوارهاش کاغذدیواری طلایی بود،سقفش لوستر بزرگ طلایی مشکی، دو دست مبل جدید و
.قشنگ یاسی هم وسط چیده بودند یه میز شیشهای وسطش گذاشته بودند
.خندهام گرفته بود از دست کارهای این ساسان اینجا هم رنگ مورد علاقهی من وسایل خریده
.بعد از معارفه و سخنرانی که به لطف امیدهای ساسان و نیشگونهای هما عالی تموم شد
.پستمون رو به نوید و هما دادیم خودمون قرار شد فقط برای جلسههای ضروری بیایم
.بعد از خداحافظی کوتاهی از شرکت بیرون زدیم
.هما با ذوق گفت: نوید توروخدا بریم اون رستوران ساحلی جدیدی که گذاشتند
.با این که حوصله نداشتم و این ماههای آخر بیرون موندن برام سخت بود ولی نخواستم جف رو خراب کنم و قبول کردم
ً واقعا هم حق داشت هما اون همه ذوق کنه! رستوران قشنگی که روی آب درست کرده بودند و دکوراسیونش از کوچک تا
.بزرگترین وسیله جدید بود. آدم وقتی اونجا بود و صدای آب رو میشنید روحش زنده میشد
.به توافق همه چلوکباب مخصوص با بال کبابی خوردیم
.بعد از خوردن نهار بهخاطر وضعیت من به خونه برگشتیم
.همینکهپام رو داخل خونه گذاشتم یه درد شدیدی بهم دست داد. دادم به هوا رفت
.همه با عجله داخل اتاق دویدندفقط گنگ صداهاشون رو میشنیدم بانگرانی صدام میزدند و ازم میپرسیدند چی شده؟
.دیگه هیچی نفهمیدم و چشمهام سیاهی رفت
.ساسان: اینقدر این دو ساعته قدم زدم که فکر کنم راهرو این بیمارستان رو مترکردم
.از بس دلشوره داشتم، یک جا بند نبودم
خدایا خواهش میکنم بهمون رحم کن! آرامم و بچهم سالم از این در بیاند بیرون! خاله و هما هم گریه میکردند همش و نوید
!هم مثل من معلوم بود دلشوره داره ولی به روی خودش نمیآورد و میخواست به من دلخوشی بده
...به درخواست خودم نذاشتم به هیچکس خبر بدهند. راه دوره و هزار اتفاق
.یه کم بعد دکتری با روپوش سبز بیرون اومد
.خودم هم نمیدونم چهجوری جلوش پریدم
خانم دکتر چی شد وضعیت خانمم چهطوره؟ -
.بهم خیره شد
شما همسرشی؟ -
...یکی نیست بگه مگه مرض آزار دادن داری وقتی میگم خانمم یعنی چی
!بله، همسرمه -
.متأسفانه چون بهوش نیومدن باید عملش کنیم! فوری باید برگهی رضایت رو امضاء کنید -
.همراهش رفتم جلوی در اتاق عمل برگه رو امضاء زدم و هرکاری کردم نگذاشتند آرام رو ببینم بیرونم کردند
.بعد از دو سه ساعت دکتر با لبخند بیرون اومد
.تبریک میگم صاحب یه پسر کاکلی شدید -
ممنون دکتر حاله خانمم چهطوره؟ -
.ماسکش رو پایین کشید و لبخند ملیحی زد
...معلومه دل تو دلت نیست، نگران نباش حالش خوبه تا یه مدت دیگه انتقالش میدن به بخش میتونی ببینیش -
...یه اتاق خصوصی براش گرفتم. همهمون هجوم بردیم به سمت اتاق
.بمیرم برای آرامم یه کم زرد و بیرنگ شده
.نوید رو صدا زدم
!جانم -
!جعلی برو چند سیخ جگر برای خانمم بگیر -
!چشم -
.به زور کارت رو چپوندم تو جیبش و بعد از گفتن رمزش رفت
.رو به بقیه کردم
!اهم اهم اهالی محترم نوبتیم باشه، نوبت منه -
.همه با خنده بیرون رفتند
!رفتم نزدیک تخت آرام نشستم و دستهاش رو گرفتم و محکم بوسیدمش
.از جیبم جعبه رو درآوردم و بهش دادم
بازش کرد، زنجیر و رخ که ستارهی کوچیکی بود رو درآورد و با ذوق گفت: وای ساسانی چهقدر خوشگله از کجا ردیف کردی
...اینو
چشمکی بهش زدم! همراهم آوردمش برای احتیاط آقات رو دست کم گرفتی. راستی آرام مگه قرار نبود سه هفته دیگه زایمان
!کنی
!نمیدونم والا خانم دکتر گفت پسر ماه رو سر نمیبره -.چی بگم والا راستی من که گفتم برید کنار چرا همهگی فرار کردند -
...از دست تو ساسان -
حاله خانم گلم چهطوره؟ -
.لبخند بیجونی زد
!خوبم عشقم تو هم کنارمی دیگه تمومه -
...میدونستم آرامم اینقدر قویه اگه از درد هم بمیره بازم میگه خوبم
.بلند شدم رفتم کنار گهوارهی که کنار تخت آرام گذاشتند
!بچه رو برداشتم و بغلش کردم. انگار آرام بود کوچیک شده. بوسیدمش
!قوربون پسر خوشگلم برم اینقدر نازه به مامانش رفته -
.همون لحظه صدای در اومد نوید پرید داخل و باعجله بسته رو به آرام داد و اومد جلوم بچه رو از دستم قاپید
.هووی نوید خان این پسره گل خودمه بده محض اطلاعت بچه دوست داری زود عروسی کنید یکی برای خودتون بیارید -
.آرام: بعد از گذشت یک هفته به هزارتا قسم و توضیح که حالم خوبه! خاله راضی شد برگردیم
.ساسان چمدونها رو داخل ماشین گذاشت
.من هم بعد از یک ساعت روبوسی و بغل با خاله و هما بالأخره دل کندم و سوار ماشین شدم
.به پسر کوچولوم نگاه کردم، دستهای کوچیکش رو تکان میداد
.محکم و طولانی گونههاش رو که مثل سیب سرخ بود، بوسیدم
.بعد از اینکه ساسان سوار شد، راه افتادیم
.با خنده به سمتم برگشت
!خوب پیش به سوی سوپرایز -
آخه هنوز کسی تو تهران نفهمیده بود زایمان کردم، ساسان به همه گفت که چیزی نگن تا خودمون برگردیم و سوپرایزشون
.کنیم
.راستی ساسان به همه گفتی آخر هفته خونهی ما دعوتند -
بله خانمم هیچکس رو از قلم ننداختم، فقط اسمش چی بذاریم؟ -
.با خنده نگاهش کردم
...تو چی دوست داری باباش -
.دستم رو تو دستش گرفت
...هر چی مامان کوچولو بگه، ً واقعا حق مادره انتخاب اسم بچه -
.اممم خوب راستش من سمیر مد نظرمه به ساسان هم میخوره -
خیلی هم عالی عشقم! راستی وسایل بچه رو نیاوردی؟ -
نه دیگه ما که این همه وسایل براش گرفتیم، وسایلنایی که اونجا گرفته بودی دادم به خاله بده به زن همسایهشون! بیچاره -
.شوهرش فوت کرده خودشم حامله است
.با ناراحتی نگاهم کرد
!خدا بهش صبر بده! چهقدر سخته آدم بچهاش رو نبینه و از این دنیا بره. کار خوبی کردی عزیزم -
.برای عوض کردن جو دستم رو سمت پخش بردم آهنگ شاد دیوونهیدوست داشتنی علیرضا طلیسچی رو گذاشتم
.ساسان صداش رو کم کرد
عه چرا کم کردی؟ -
.بچه بیدار میشه -
.دوباره زیادش کردم.نخیر خداروشکر بچهم رو سوسول بار نیاوردم، تو سر و صدا هم میخوابه -
.با تکانهای کسی چشمهام رو باز کردم. ساسان خیره نگاهم میکرد، پاشو خانمی رسیدیم
...از قبل به خونهی مامانم و خانوادهی ساسان زنگ زدم برن خونهی ما
.بلند شدم و پسرم رو که از حالا اسمش سمیر بغل کردم و به سمت مجتمعمون رفتم
!ساسان جان بیا اول بریم سوپرایز انجام بدیم! چمدونها رو ً بعدا میاری -
.سوار آسانسور شدیم و طبقهی خودمون رو زدیم
.زنگ واحد رو زدیم. سوزان در رو باز کرد، تا چند لحظه خیره نگاهمون کرد. بعد جیغ زد
!وای شماها خیلی موذمارین چرا نگفتین بهمون -
!با جیغ جیغ سوزان بقیه هم اومدند. من و ساسان هر دو با هم گفتیم سوپرایز
.بعد از اینکه همه حسابی بچه رو چلوندن و بهمون تبریک گفتند
شام رو دور هم خوردیم. سامان اولین نفری بود که شامش رو تموم کرد. پرید توهال سمیر رو برداشت و رفت تو اتاق ما و در
.رو قفل کرد
.پشت در رفتم و صداش زدم
.عه سامان این چه کاریه بچه گشنشه باید بهش شیر بدم -
.نمیخوام الان بقیه تمومش میکنند -
به این بچه بازیش خندیدم و به آشپزخونه رفتم که صدای جیغ جیغ سوزان بلند شد. محکم به در میکوبید و به سامان بد و
.بیراه میگفت
.تا چشم رو هم گذاشتم، آخر هفته رسید
.به آرایشگر مخصوصم زنگ زدم. به خونه بیاد و من رو درست کنه
.ساسان هم کل غذاها رو از بیرون سفارش داد و نگذاشت من دست به سیاه و سفید بزنم
با صدای افاف بلند شدم و پسر خوشگلم رو تو گهوارهاش گذاشتم، به سمت آیفون رفتم و در رو باز کردم. چند دقیقه بعد
.زنگ واحد رو زدند
.در رو باز کردم و با الناز خوش و بش کردم و به اتاق راهنماییش کردم
الناز جون چی میخوری؟ -
.در حالی که داشت وسایلهاش رو روی میز میچید با لبخند به طرفم برگشت
!چیزی نمیخورم عزیزم زود بیا کارمون رو شروع کنیم، دیر نشه -
.به طرفش رفتم. صندلی رو برعکس کرد و زبونش رو درآورد
!عه زرنگی اینجوری بشین تا آخر نمیذارم، آیینه رو ببینی -
.مثل بچهای که از مادرش میترسه، بیسروصدا روی صندلی نشستم
.بالأخره بعد از دو ساعت رضایت داد
.بلند شدم از دیدن خودم تو آیینه دهنم وا موند
خط چشم کشیدهای که چشمهام رو درشتتر نشون میداد، سایهی دودی و نقرهای پشت پلک و زیر چشمهام کار کرده بود، که
با رنگ طوسی چشمهام هارمونی جالبی ایجاد کرده بود، رژگونهی کالباسی، رژ برق دار کالباسی که لبهام رو قلوهایتر کرده
.بود
.موهام رو پشت سرم به شکل گل جمع کرده بود
خوب عزیزم چهطوره؟ -
.انگشت بزرگم رو به نشونهی لایک طرفش گرفتم
!عالیه گلم دستت دردنکنه -...هر کاری کردم پول رو قبول نکرد و گفت: کادوی تولد بچه
بعد از بدرقه کردن الناز به اتاق برگشتم. لباس خوشگل تور نقرهایم که ً کلا روش اکلیل نقرهای بود رو پوشیدم، صندلهای
.نقرهایم پام کردم
.تا یه کم اتاق رو مرتب کردم. مهمونهام کمکم اومدند
بعد از خوردن شام که ساسان سنگ تموم گذاشته بود و از هر نوع غذایی سفارش داده بود. خاله و مامانم، اونها سفره رو
.جمع کردند
!ساسان بچه رو برد، داد بغل آقا جون
!آقا جون روش آیتالکرسی خوند و بوسیدش
.اسم این گل پسرمون رو چی بگذاریم -
.با ذوق به آقا جون خیره شدم
...سمیر -
.یه کم شکر دهن بچه گذاشت و بعد از خوندن اذان دره گوشش، اسمش رو سمیر گذاشت
.همه یکی یکی بغلش کردند و چشم روشنی دادند
سوگند: تو این مدت که با آراد زندگیمون رو به طور جدی شروع کردیم. رابطهمونم بهتر شده و احساس میکنم که دوستم
.دارد
حالا شاید اون گوشههای قلبش یادی از آرام باشد ولی مطمئنم که من رو دوست داره و به عنوان همسرش پذیرفته. گاهی
...وقتها کلکل میکنیم به جرأت میتونم بگم که با وجود این لجبازیها زندگیمون بینقصه
.سایه کمکم تاتی تاتی میکنه، من و آراد از خوشحالی بال درمیاریم
هه چه حرفها میزنم من مگه ما همای سعادتیم بال دربیاریم! نه بهخدا مثل اینکه اینقدر رو این نقشه کار کردم امروز قاط
.زدم
...یکی نیست بگه آخه دخترهی خول مگه فقط همای سعادت بال داره والا بگذریم
بعد از این که به خونهی جدیدمون رفتیم. خیلی حوصلهم سر میرفت، آراد پیشنهاد داد به شرکتش برم و تو نقشهها کمکش
.کنم
.برای سایه هم یه پرستار خوب گرفتیم
بعد از تموم شدن نقشه مداد طراحیام رو روی میز گذاشتم. مثل همیشه کش و قوسی به بدنم دادم و از روی صندلی بلند
.شدم و جلوی پنجره رفتم
به پارک قشنگ روبهروی دفتر خیره شدم. ً واقعا بعد از کار میام دم پنجره و گل و درختها و آبشار قشنگ این پارک نگاه
.میکنم، خستگی از تنم درمیره
.دست از نگاه کردن کشیدم و به آنالیز کردن اتاقم مشغول شدم
اتاق ً نسبتا بزرگ با کاغذ دیواری طلایی، یه دست مبل فیلی خوشگل با یه عسلی وسطش که روش با گل و گلدان قشنگی زینت
...داده بودند. این طرفم میزو صندلی سفید رنگی برای کارم و چند قفسه برای وسایلها
.تا حالا اینقدر دقت نکرده بودم. ولی خداییش در عین سادگی اتاق شیک بود
.با تکون خوردن دستی جلوی چشمهام از جا پریدم
.دستم رو روی قلبم گذاشتم
!وای آراد ترسوندیم چه خبره؟ درضمن نباید در بزنی -
.خیلی ریلکس رو صندلی نشست و پاش رو روی اون یکی پاش گذاشت
اولاً بگو به چی فکر میکردی؟ -
.یه دفعه هول شدم.م...ن ه...ی...چی بهخدا چیز خاصی نبود -
.قهقه زد
آی خدا از دست تو سوگند چرا اینقدر هول میشی، عرضم به حضورت من در زدم ولی جنابعالی از بس تو فکر بودی؛ -
.حواست نبود
.چپچپ نگاهش کردم
...چیه چرا اینجوری نگاه میکنی نکنه باز به آرام فکر میکردی، بعد از این همه وقت -
.جلو رفتم و نیشگونی از بازوش گرفتم و انگشتم رو تهدید وار جلوش گرفتم
.ببین بهت گفتم حق نداری در هیچ شرایطی اسم آرام رو ببری -
.بازوش رو ماساژ داد
!ای بابا چته وحشی شدی. اگه مخت تاب برنداشته و کارت تموم شده بیا بریم نهار بخوریم -
.یه دفعه به میز خیره شد و نقشه رو برداشت
این رو خودت کشیدی؟ -
.ابروهام رو بالا دادم
.په نه عمهم کشیده -
!نهخیر مثل اینکه امروز یه چیزیت شده، میرم تو ماشین زود بیا -
.چند قدم رفت و دوباره برگشت، چشمکی بهم زد
.این عالیه آفرین! یه جایزهی خوب پیشم داری -
.بعد از اینکه در رو بست
به عکسش که رو میزم قاب گرفته بودم، زل زدم. آخه تو چرا اینقدر جذاب و خوشگلی لامصب! روزبه روز دل من رو بیشتر
...میلرزونی و انگار زلزلهی شیش ریشتری
.کیف و گوشیم رو برداشتم و دنبال آراد رفتم
آرام: سه سال از زندگی من و ساسان میگذره. ولی انگار همون روزهای اول عروسیمون، آراد هم روزبهروز بیشتر بهم عشق
...میورزه و من ً واقعا خدا رو شکر میکنم؛ بابت این خوشبختی و آرامش
.سمیر دو سالش شده و با شیرین زبونیهاش دل کل فامیل رو برده و زبونزد همه است
.با صدای تلفن از فکر بیرون اومدم. به سمت تلفن رفتم و روی کاناپهی خوشرنگ یاسی لم دادم
.با دیدن شمارهی هما مثل بچهها ذوق کردم و با خوشحالی گوشی رو برداشتم
.به سلام بیمعرفت چه عجب یادت افتاد زنگ زدی -
.مثل همیشه صدای شادش تو گوشم پیچید
.سلام بر دختر خالهی دیوونهی خودم من که حداقل زنگ میزنم، شما بیلطفی میکنید -
.تو هنوزم مثل قبل بیادبی! ای وای دایی بیچارهام همچین عروسی نصیبش شده -
.صدای جیغش گوشم رو کر کرد
!حرصم رو درآر هم رو میبینیم آرام خانم! ً اصلا گم شو گوشی رو بده به عشقم صداش رو بشنوم -
.متأسفم برات پسرم افتخار نمیده با کسی مثل تو هم صحبت بشه و الان هم خوابیده -
آخی قوربونش برم عزیز خالهش! یه خبر خوب برات دارم اگه گفتی چیه؟ -
نمیدونم خودت بگو! نکنه حاملهای؟ -
.خاک تو سرت با این مغز منحرفت! نخیرم خونهمون تموم شد و آخر هفته عروسیه گفتم خودم ً شخصا بهت خبر بدم -
.از خوشی جیغی کشیدم
.مرگ من وای خیلی تبریک میگم گلم خوشبخت بشید -.صدای گریهی سمیر اومد
!هما جون ببخشید سمیر بیدار شد. ً بعدا بهت زنگ میزنم به همه سلام برسون -
.بعد از خداحافظی با هما به سمت اتاق سمیر رفتم و بغلش کردم
.مامانی چی شده؟ پسرم ترسیده -
.سرش رو به سینهم چسپوند و با دستهای کوچیک تپل نازش گردنم رو محکم گرفت
.به آشپزخونه رفتم و از یخچال براش بستنی آوردم
.با ذوق ازم گرفت و با خنده نگاهم کرد
.مامی من رو میذالی لو صندلی بتنیم رو بخولم -
.روی صندلی گذاشتمش و لپهای خوشگل سفیدش رو کشیدم
!بفرما پسره خوشگلم! مامان میره اتاقت رو مرتب کنه، همینجا بشین و بستنیات رو بخور -
.دستهای کوچیکش رو روی چشمهاش گذاشت
!تشم مامانی -
.نزدیک اتاق سمیر یهویی به عقب کشیده شدم
.با ترس روم رو برگردوندم و با ساسان روبهرو شدم
.از ترس به سک سکه افتاده بودم
دی...وو...نه چه خبر...ته؟ -
.با صدای بلند خندید
!عشق ترسوی من -
.از پشت سرمون صدای سمیر اومد
!نخیل عجق خودمه -
.برگشتم نگاهش کردم، همهی لباس و دور دهنش رو شکلات بستنی ریخته بود
.با اخم به ساسان نگاه کردم
.بفرما ساسان خان اینقدر عشقم میگی جلو بچه یاد گرفته. لباسهاشم چه وضعی کرده -
.لبهاش رو آویزون کرد
.چیکار داری پسرم رو، بیا پیش بابایی قندو عسلم بریم لباسهاشم عوض کنم -
.سمیر بغل ساسان پرید و به اتاقش رفتند
.من هم به آشپزخونه برگشتم تا قهوه درست کنم، ساسان عادت داشت از سرکار میومد قهوه میخورد
.صدام رو بالا بردم تا ساسان بشنوه
.راستی ساسی امروز هما زنگ زد و گفت: کارهای خونهشون جور شده و آخر هفته عروسیشون رو میگیرند -
.اون هم مثل من صداش رو بالا برد
.جدی خیلی خوشحال شدم. ایشا ϑخوشبخت بشند -
.قهوهها رو تو فنجون ریختم و رو سینی گذاشتم و بردم
.ساسان و سمیر هم از اتاق بیرون اومدند. یه سرهم خرگوشی سبز رنگ تنش کرده بود
.ساسان یه آهنگ شمالی گذاشت و دست من رو گرفت و شروع به رقصیدن کردیم
.وای ساسی بسه دیگه! خسته شدم -
.رو مبل نشستیم و دستهام رو برای سمیر باز کردم
.بدو بغل مامان! پدر سوخته با این زبونت و رنگ چشمهاش دختر کش میشه -
!مامان پدلسوسکه زشته -.با ساسان از خنده مردیم
.ساسان دستهام رو گرفت
.عشقم یه کم دراز میکشم، بریم برای عروسی خرید کنیم -
.باشه عزیزم من هم تا اونموقع حاضر میشم -
.سمیر رفت جلوی ساسان و بوسش کرد
!بابایی من هم میبلی شهل بازی -
!محکم بوسیدش
.آره قند عسلم مثل مامانت خوب بلدی خرم کنی -
.به شوخی مشتی به بازوش زدم
.فرار کرد تو اتاق رفت
!من خوابیدم -
جلوی آیینهی میز توالتم وایسادم. زیاد حوصلهی آرایش کردن نداشتم. رژ کالباسیام رو برداشتم و رو لبهام مالیدم، یه کم
.رژگونهی صورتی به گونههای برجستهم زدم؛ در آخر با کشیدن مداد مشکی داخل چشمهام کارم رو تموم کردم
.مانتوی زیتونی خوش رنگم رو با شلوار و شال سفید ست کردم، موهام رو یهطرفه پایین ریختم
!بهبه عجب عروسکی شدم. یه بوس برا خودم تو آیینه فرستادم. اعتماد به نفسم تو حلقم
.خواستم برم ساسان رو بیدار کنم، که یه دفعه سمیر داخل اتاق اومد و به هم خوردیم
.با چهرهی معصوم خوشگلش بهم زل زد
مامانی من رو خودتیپ نمیکنی؟ -
!از لحن حرف زدنش خندهام گرفت. بغلش کردم و بوسیدمش
...چرا پسرم خوشتیپ نه خودتیپ -
.شلوارک لی کوتاهش رو با یه تیشرت سفید تنش کردم، موهاش رو شونه زدم
!بیا پسرم برو بابایی رو بیدار کن -
.همونموقع صدای ساسان اومد
.مادر و پسر غیبت من رو میکنید -
.نخیر من و پسرم خیلی باشخصیتیم و از این کارهای غیر انسانی به دوریم -
.به سمت کمد رفتم و شلوار جین مشکی، با بلوز زیتونی رو بیرون کشیدم و بهش دادم
خوبیش این بود هرموقع من مانتو میخریدم، ساسان هم پیراهن همون رنگ رو میگرفت. اینجوری ست کردن لباسهامون
.راحت بود
!بفرما زود بپوش دیرمون نشه -
.بعد از اینکه ساسان حاضر شد؛ از خونه بیرون رفتیم
...خوب خانمم این هم از پاساژ بزرگ جدید -
!من و سمیر با ذوق نگاه کردیم. قوربونش برم بچهم مثل خودم عاشق خرید کردنه، چیکار کنیم دیگه بعضی چیزها ارثیه دیگه
.ماشین رو یه جای خوب پارک کرد و دست سمیر رو گرفتیم و به سمت پاساژ رفتیم
.همینجوری داخل پاساژ قدم میزدیم و مغازهها رو نگاه میکردیم
.چشمم به لباس عروسکی صورتی خیلی ناز تو ویترین مغازهی روبهرو خورد. دست ساسان رو کشیدم و به طرف مغازه بردم
بعد از پرو کردن لباس و کلی تعریف و قوربون ساسان اون رو خریدیم. یه کفش صورتی پنج سانتی خوشگل هم خریدم و از
.مغازه بیرون اومدیم
.سمیر دست ساسان رو ول کرد.بابایی من باهات قهلم -
.ساسان هم بغلش کرد
!چرا پسر گلم -
.قیافهش رو بامزه کرد
.آخه تو همش بلای مامانی چیز میز میخلی، پش من شی آدم نیشتم -
.ساسان نگاه معناداری بهم کرد
.زبون درازه ماشاا ϑبه مامانش رفته -
...با اعتراض گفتم: عه ساسان
!شوخی کردم عشقم تسلیم -
.سمیر رو از بغلش گرفتم
.مامان جون حسودی کردن کار زشتیه! برای تو هم لباس و اسباب بازی میخریم -
.لبهای کوچیک خوشگلش به خنده باز شد
.ولی من خسودی نکلدم مامانی فقط میخوام خود تیپ کنم -
!آرام هزار بار نگفتم به بچه یاد بده که درست حرف بزنه -
.مامان من با بابا قهلم -
!چرا عزیزم -
.چون من رو مسخله میکنه -
.بفرما تحویل بگیر، کپی خودته -
.شاکی نگاهش کردم و دست سمیر رو گرفتم تا به طرف مغازهی لباس فروشی بچه برم
!میتونی باهامون نیای اگه خیلی ناراحتی -
.اومد جلوم و مظلوم نگاهم کرد
.خیلی خوب غلط کردم بابا شما دو نفرین حریفتون نمیشم -
.باشه عذر خواهیتون پذیرفته شد -
.همینکه رسیدیم جلوی مغازه سمیر با ذوق بالا پایین میپرید
وای مامانی چه خوشچلن همش رو بلام میخلی؟ -
!بغلش کردم و محکم گونهی تپلیاش رو بوسیدم
مامان جون اولاً که نباید وقتی میریم تو پاساژی یا مغازهای شلوغی کنی زشته! ً دوما همش رو نباید بخری اینکار بچههای -
.بیتربیت از چیزی خوشت اومد، برات میخرم
.با چشمهای طوسی خوشرنگش بهم زل زد و قیافهاش رو مظلوم کرد
.تشم مامانی من باادبم -
.گذاشتمش رو زمین، دیدم ساسان جلوی صورتش رو گرفته و شونههاش تکان میخوره
.جلو رفتم و دستش رو از روی صورتش برداشتم
ببخشید جنابعالی به چی میخندی؟ -
...همونطور که میخندید گفت: معلومه دیگه به تو عزیزم ما اومدیم برای خرید، اینجا هم پاساژ نه مرکز آموزش تربیت بچه
.از حرص پاش رو لگدمال کردم. آخش دراومد
.تا تو باشی دیگه من رو مسخره نکنی -
.دست سمیر رو گرفتم و وارد مغازه شدیم
.ساسان خان هم پشت سرمون اومد.یه کت اسپرت مشکی شیک چشمم رو گرفت
.با ذوق جلوی ساسان پریدم
!وای ساسان ببین چه نازه -
.با لبخند نگاهم کرد
...یه ساعته به سمیر آموزش میدی خودت که از اون بدتری -
.برو بابا تو هم همش رو دندهی لجی امروز نکنه تازهگیها خسیس شدی، خبر ندارم -
.رو به فروشنده گفتم: آقا لطف میکنید اون کت رو برام بیارید
.فروشنده که یه پسر جوان و خوشتیپ بود، با خوش رویی کت رو برام آورد
.با یه تشکر ازش گرفتم، و به سمت سمیر رفتم و تنش کردم
.مامان قوربونت بره پسره خوشگلم چهقدر بهت میاد! انگار واسه خودش دوختن -
.یه شلوار جین مشکی پاره با یه بلوز سفید برای زیر کتش خریدیم و بعد از اینکه ساسان حساب کرد از مغازه بیرون رفتیم
.خودم رو به ساسان نزدیک کردم
.ساسانی بریم طبقهی بالا و یه دست لباس هم برای تو بخریم -
!وای آرام نه توروخدا دیگه حوصله ندارم، من این همه لباس دارم میخوام چیکار خانمم -
!با حالت قهر گفتم: باشه هرجور دوست داری
.دستم رو گرفت
!دیوونه باشه حالا که خانمم دلش میخواد میریم. قهر نکن -
.سمیر رو بغل کرد و به طبقهی بالا رفتیم
بعد از یه ساعت که فکر کنم ساسان نصف لباسهای مغازه رو پرو کرد. چشمم به یه پیراهن صورتی اسپرت شیک که همرنگ
.لباس خودم بود افتاد
.با ذوق به طرفش اشاره کردم
.ساسان بالأخره پیداش کردم -
.با حالت کلافهگی نگاهم کرد
.خداروشکر آخرش رضایت دادی -
.فروشنده با لبخند به طرف پیراهن رفت
.تازه زحمت بکشید یه شلوار جین مشکی پاره هم برامون بیارید -
.ساسان نزدیکم اومد و در گوشم گفت: آرام میخوای آبروم رو ببری! من روم نمیشه پاره بپوشم
.یه چشم غره بهش رفتم که ساکت شد
.هرکاری کردم نرفت لباس رو پرو کنه
.همونها رو خریدیم و یه زنجیر طلا هم کادو برای هما گرفتیم. از پاساژ بیرون زدیم
.خواستیم به خونه بریم که سمیر بهونه گرفت
.من خونه نمیآم، باید من رو ببلید شهل بازی بابایی مگه خودت غول ندادی -
.غول چیه پسرم باشه فردا میبرمت -
.پاش رو روی زمین کوبید
.نخیل قهلم خودت گفتی املوز آخه من بلنامه چیدم -
.ساسان کلافه دستی تو موهاش کشید
...ساسی سرم رفت دیگه بس کنین وقتی به بچه قول میدی همین میشه دیگه -
.والا من از دست شما دوتا پیر شدم -.همینه که هست من رو تا خونه برسون خیلی خستهام خودتون برید و زود بیاید -
.نه بابایی با ماشین مامانی بلیم -
.چشمهام ریز کردم و نگاهش کردم
.آی پدر سوخته پس برنامه چیدنش این بوده -
.یه لبخند شیرین زد. محکم بغلش کردم و به خودم فشردمش
.هستی مامان همه چیزم مال تو عزیزدلم ماشین که چیزی نیست -
.خوشبختانه مسیرش شلوغ نبود و زود رسیدیم
.ساسان ماشین رو تو پارکینگ پارک کرد و خریدها رو تو آسانسور گذاشت
!رو به من گفت: نظرت عوض نشده خانمم، دوست دارم تو هم همراهمون بیای
.نه عزیزم خیلی خستهام تا خریدها رو جابهجا کنم و شام درست کنم؛ شما هم میآید -
باشه عشقم پس سوییچهای خودت رو بذار تو آسانسور و پارکینگ رو بزن برمیدارم، حوصله ندارم این همه راه بیام و -
.برگردم
.سمیر اومد دست من رو گرفت
.آی بابایی تنبل من با مامانی میلم و میالم -
.ساسان مردونه خندید و یه چشمک به من زد
!میبینی سمیر ً کاملا به تو رفته ً مثلا زرنگه -
.اخمهام رو درهم کشیدم و با حالت قهر ازش رو گرفتم. دست سمیر رو گرفتم و داخل آسانسور شدیم
.هرکاری کردم دلم راضی نشد سمیر رو تنهایی پایین بفرستم
خریدها رو داخل گذاشتم و سوییچم رو برداشتم. خواستم دکمهی آسانسور رو بزنم، درش باز شد قامت بلند ساسان نمایان
.شد
...عه ساسان تو که گفتی حوصله نداری اون همه راه بیای و بری انگار سفر قندهاره -
.چهجوری میتونم خانمم باهام قهر باشه برم و پسرم تنهایی بیاد -
.با این حرفش لبخند رو لبم اومد
.اون رو که شوخی کردم مگه من سر این چیزهای الکی قهر میکنم. حالا هم برید تا دیر نشده -
.سوییچ رو جلو روش گرفتم
...بفرمایید -
سوییچ رو ازم گرفت و بعد از خداحافظی رفتند. داخل رفتم و خریدها رو مرتب تو کمد گذاشتم و لباسهای بیرونم رو با یه
.بلوز و شلوار تو خونه که رنگش سفید بود و عکس کیتی روش بود پوشیدم. موهام رو بالای سرم جمع کردم
...به آشپزخونه رفتم. خورشت کرفس با برنج درست کردم. ساسان خیلی دوست داره. یادم اومد سمیر عاشق سالاد شیرازی
.بعد از این که سالاد هم درست کردم. میز رو چیدم و به هال رفتم و یه کم با گوشیم ور رفتم تا اومدنشون سرگرم بشم
.طولی نکشید صدای کلید تو قفل در چرخید، اومد. سمیر با حالت عصبانی داخل پرید و ساسان هم با خنده اومد
.جلو رفتم و با تعجب نگاهشون کردم
.ساسان درحالیکه میخندید گفت: مثل خودت همه چیز رو تو یک روز میخواد. کفره بیفته یک روز دیگه
.دستم رو به کمرم زدم
.خوبه تو هم همش جبهه میگیری و میگی به من رفته -
!سمیر رو بغل کردم و بوسیدمش
.مامانی چی شده؟ بابا رو اذیت کردی -
.با دستهای تپل سفید کوچیکش اشک رو گونههاش رو پاک کرد.نخیلم اذیت نکلدم من به بابا گفتم میخوام دو بال سوال ماشین بشم -
.بردمش سمت روشویی و صورتش رو شستم
.نه پسره گلم این کار بچههای بیادب بهونه میگیرند، الان برو از بابایی تشکر کن که وقت گذاشته و تو رو به شهر بازی برد -
.شونه بالا انداخت. خندهام گرفت، ساسان راست میگفت خیلی از حرکاتش شبیه من بود
.به سمت اتاقش رفتم و لباسهاش رو عوض کردم
.یهویی تو بغلم پرید و بوسم کرد
.مامانی جونم اگه از بابا تشکل نکنم نالاخت میشی -
.سرم رو به معنی آره تکون دادم
.به دو پیش باباش رفت و بوسش کرد
.بابایی جون ملسی که قوتت رو بلام گذاشتی و من رو شهل بازی بلدی -
.ساسان قهقه زد
من هم خیلی ازت ممنونم خانمم که رو تربیت بچه حساسی و همه چیز رو بهش یاد میدی. الان هم بیا شام رو بکش که روده -
.بزرگه کوچیکه رو خورد
.سمیر رو بغل کرد و با خنده و شوخی سر میز رفتند. من هم غذا رو کشیدم
...مثل بچهها یه قاشق دهن سمیر میگذاشتم و یه قاشق هم دهن ساسان
قاشق آخری رو که برداشتم تو دهان ساسان بذارم، خودم رو لوس کردم و با لحن نازی گفتم: عشقم فردا من برم آرایشگاه
.میتونی سمیر رو نگهداری تا برگردم
.با شیطنت قاشق رو از دستم گرفت و زود خورد
.اوووممم چه خوشمزه است. معلومه که میتونم پس چی فکر کردی خانمی پسر من هم هست، تازه از تو بهترم میتونم -
.چشمهام رو لوچ کردم
.عه که اینطور پس جریمه شدی ظرفها با شما من هم برم سمیر رو بخوابونم -
.تا پام رو تو هال گذاشتم سمیر به دو پیشم اومد
.مامانی جونم میشه امشب پیش شما بخوابم -
.جلوش زانو زدم و دستم رو دو طرف صورتش گذاشتم
!نه عزیز دلم تو باید تو اتاق خودت پیش خرگوشت بخوابی -
.چشمهای نازش رو باز و بسته کرد و یهویی گفت: خردوشم قهل میتنه
!آره پسر خوشگلم -
بغلش کردم و به اتاقش رفتم و رو تختش گذاشتمش و با گوشیام آهنگ براش گرفتم و موهاش رو نوازش کردم تا خوابش
.برد
.عادتش داده بودم با آهنگ بخوابونمش
.پتو رو روش کشیدم و بوسیدمش و لامپ رو خاموش کردم و به اتاق خودمون رفتم
.ساسان رو تخت دراز کشیده بود و دستهاش رو روی چشمهاش گذاشته بود
.تا متوجه من شد با لبخند به بغلش اشاره کرد
.مثل بچهها رو تخت پریدم و زیر پتو خزیدم و سرم رو روی سینهاش گذاشتم
.موهام رو نوازش کرد و اینقدر از آرزوهامون گفتیم نمیدونم چهقدر گذشت، چشمهام سنگین شد خوابم برد
.با تابش نور به چشمهام بیدار شدم. دیدم که ساسان کنارم نیست
.با کلافهگی پتو رو کنار زدم و زیر لب غر زدم
.از دست ساسان ً مثلا دیشب بهش گفتم سمیر رو نگهدار تا از آرایشگاه برگردمبه سرویس رفتم و دست و صورتم رو شستم و با حولهی که پشت آیینه آویزون کرده بودم، صورتم رو خشک کردم و بیرون
.اومدم
.چون اونجا آرایشم میکنند پس لازم نیست هیچی به صورتم بزنم، فقط یه کمی کرم ویتامینه به پوستم زدم
مانتوی جلوباز گشاد مشکیام رو با شال قرمز پوشیدم و یه کمی از رژلبهای خودم رو برداشتم. چون از رژ جیغ بدم میومد
.همیشه برای آرایش به آرایشگاه میرفتم رژلبهای خودم رو میبردم
گوشیام رو تو کیف دستیام گذاشتم و سوییچم رو برداشتم و خواستم سمیر رو از اتاقش بردارم و برم که یه دفعه تو هال
.ساسان جلوم سبز شد
.از ترس دستم رو روی قلبم گذاشتم
.وای ساسان سکته کردم فکر کردم رفتی رو تخت نبودی -
.من رو تو آغوشش کشید و موهام رو عمیق بو کرد طوریکه انگار ریههاش از من نفس میگرفتند
نهخیر خانمم مگه من دلم میآد بدقولی کنم، نصف شب سمیر از خواب پرید رفتم دوباره خوابوندمش تو بیدار نشی دیگه -
.خودم هم اونجا خوابم برد
.گونهاش رو کشیدم و بوسش کردم
.آخی شوهر مهربون خودم فداش بشم من دیگه برم -
.یه گاز کوچولو از لپم گرفت
.تو این زبون رو نداشتی چیکار میکردی -
.خودم رو مظلوم کردم و نگاهش کردم
!دلت میآد من به این مظلومی -
.به طرف آشپزخونه رفت و برگشت یه فریزر که توش ساندوییچ بود بهم داد
.این رو تو ماشین بخور ضعف نکنی عزیزم حاضر شدی میآم دنبالت میریم نهار میخوریم بعد حرکت میکنیم -
باشه آقایی جونم! راستی یادت نره چمدون رو تو ماشین بذاری اون سه تا کاورهم کنار چمدون لباسهای عروسیمون رو -
!توش گذاشتم، چروک نشه یادت نره بیاریش
.دستهاش رو روی چشمهاش گذاشت
.بعد از خداحافظی با ساسان از واحد خودمون بیرون رفتم و با آسانسور به پارکینگ رفتم
.سریع ماشین رو از پارک خارج کردم و به سمت آرایشگاه حرکت کردم
.خداروشکر چون اول هفته نبود مسیرها زیاد ترافیک نبود و زود رسیدم. بعد از این که ماشین رو پارک کردم
.داخل آرایشگاه شدم و بغد از سلام و احوال پرسی باهاشون برام آلبوم مدلها رو آورد و خودش هم کنارم نشست
.خوب نگاه کن عزیزم ببین از چه مدلی خوشت میآد -
.یه کم ورق زدم و عکسها رو دیدم
...راستش اینها خیلی غلیظن من یه آرایش مات میخوام ولی در عوض خیلی تغییر کتم منظورم از یه گریم مات -
.با لبخند بهم نگاه کرد
.چشم البته ماشاا ϑخودت خیلی خوشگلی نیازی به آرایش زیاد نداری -
. ً متقابلا بهش لبخند زدم
.ممنون لطف دارید -
.بعد از دو ساعت آخرش رضایت داد خودم رو تو آیینه نگاه کنم
.بفرما از چشم بد به دور بشی خودت چهقدر ناز بودی هزاربرابر خوشگلتر شدی -
.از این همه تعریفش دلم قنج رفت
.اول به ساسان زنگ زدم که بیاد دنبالم و بعدش جلوی آیینه رفتم. ً واقعا خیلی عوض شده بودمخط چشم باریک و کشیدهای که چشمهام رو درشتتر نشون میداد، سایهی کهربایی پشت پلکم کار کرده بود، رژگونهی آجری
با رژ کالباسی مات ً واقعا چون رنگهای تضاد کار کرده بود خیلی خوشگل بود حرف نداشت، البته من خودم هم نازم، هه اعتماد
!به نفسم تو حلقم
.موهام هم سه تا گل خوشگل درست کرده بود. جلوش هم یه طرفه پایین ریخته بود
مانتوم رو پوشیدم و شالم رو روی سرم انداختم و پول رو حساب کردم و بعد از تشکر کردن و خداحافظی باهاشون از
.آرایشگاه بیرون رفتم
.بعد از پنج دقیقه ماشین ساسان جلوم ترمز کرد. سامان هم باهاشون بود پایین اومد
!به زنداداش خوشگلم حسابی به خودت رسیدی ها با عروس اشتباه نگیرنت -
.سامان خیلی شوخ بود و من هم خیلی باهاش راحت بودم، ً واقعا مثل داداش دوستش داشتم
.به شوخی مشتی بهش زدم
.برو بابا معلوم نیست تعریف میکنی یا تیکه میندازی -
.ساسان هم پیاده شد
.بهتره زیاد شما دوتا باهم حرف نزنید آخر شوخیهاتون به دعوا ختم میشه -
.همه زیر خنده زدیم. سوییچ من رو به سامان دادیم تا ماشینم رو به خونه ببره. خودمون هم سوار ماشین ساسان شدیم
.سمیر از بغل پرید صندلی جلو و با ذوق گفت: سلام مامانی جونم تهقدر خوشگل شدی
.ساسان به شوخی اخم مصنوعی کرد
.پدر سوخته رو دست بابات میزنی زودتر تعریف میکنی -
.چند دقیقه بهم خیره شد
!خیلی بهت میآد عشقم ً واقعا خوشگل شدی و من از حسودی میمیرم اگه کسی تو رو نگاه کنه -
.دستش رو محکم گرفتم
.میدونی که چشم من فقط تو رو میبینه و این واقعیت مهم زندگیه، الان از گشنگی تلف میشیم گاز بده بریم -
.دنده رو جابهجا کرد
!ای به چشم خانمی -
.با تابش نور به چشمهام بیدار شدم. دیدم که ساسان کنارم نیست
.با کلافهگی پتو رو کنار زدم و زیر لب غر زدم
.از دست ساسان ً مثلا دیشب بهش گفتم سمیر رو نگهدار تا از آرایشگاه برگردم
به سرویس رفتم و دست و صورتم رو شستم و با حولهی که پشت آیینه آویزون کرده بودم، صورتم رو خشک کردم و بیرون
.اومدم
.چون اونجا آرایشم میکنند پس لازم نیست هیچی به صورتم بزنم، فقط یه کمی کرم ویتامینه به پوستم زدم
مانتوی جلوباز گشاد مشکیام رو با شال قرمز پوشیدم و یه کمی از رژلبهای خودم رو برداشتم. چون از رژ جیغ بدم میومد
.همیشه برای آرایش به آرایشگاه میرفتم رژلبهای خودم رو میبردم
گوشیام رو تو کیف دستیام گذاشتم و سوییچم رو برداشتم و خواستم سمیر رو از اتاقش بردارم و برم که یه دفعه تو هال
.ساسان جلوم سبز شد
.از ترس دستم رو روی قلبم گذاشتم
.وای ساسان سکته کردم فکر کردم رفتی رو تخت نبودی -
.من رو تو آغوشش کشید و موهام رو عمیق بو کرد طوریکه انگار ریههاش از من نفس میگرفتند
نهخیر خانمم مگه من دلم میآد بدقولی کنم، نصف شب سمیر از خواب پرید رفتم دوباره خوابوندمش تو بیدار نشی دیگه -
.خودم هم اونجا خوابم برد.گونهاش رو کشیدم و بوسش کردم
.آخی شوهر مهربون خودم فداش بشم من دیگه برم -
.یه گاز کوچولو از لپم گرفت
.تو این زبون رو نداشتی چیکار میکردی -
.خودم رو مظلوم کردم و نگاهش کردم
!دلت میآد من به این مظلومی -
.به طرف آشپزخونه رفت و برگشت یه فریزر که توش ساندوییچ بود بهم داد
.این رو تو ماشین بخور ضعف نکنی عزیزم حاضر شدی میآم دنبالت میریم نهار میخوریم بعد حرکت میکنیم -
باشه آقایی جونم! راستی یادت نره چمدون رو تو ماشین بذاری اون سه تا کاورهم کنار چمدون لباسهای عروسیمون رو -
!توش گذاشتم، چروک نشه یادت نره بیاریش
.دستهاش رو روی چشمهاش گذاشت
.بعد از خداحافظی با ساسان از واحد خودمون بیرون رفتم و با آسانسور به پارکینگ رفتم
.سریع ماشین رو از پارک خارج کردم و به سمت آرایشگاه حرکت کردم
.خداروشکر چون اول هفته نبود مسیرها زیاد ترافیک نبود و زود رسیدم. بعد از این که ماشین رو پارک کردم
.داخل آرایشگاه شدم و بغد از سلام و احوال پرسی باهاشون برام آلبوم مدلها رو آورد و خودش هم کنارم نشست
.خوب نگاه کن عزیزم ببین از چه مدلی خوشت میآد -
.یه کم ورق زدم و عکسها رو دیدم
...راستش اینها خیلی غلیظن من یه آرایش مات میخوام ولی در عوض خیلی تغییر کتم منظورم از یه گریم مات -
.با لبخند بهم نگاه کرد
.چشم البته ماشاا ϑخودت خیلی خوشگلی نیازی به آرایش زیاد نداری -
. ً متقابلا بهش لبخند زدم
.ممنون لطف دارید -
.بعد از دو ساعت آخرش رضایت داد خودم رو تو آیینه نگاه کنم
.بفرما از چشم بد به دور بشی خودت چهقدر ناز بودی هزاربرابر خوشگلتر شدی -
.از این همه تعریفش دلم قنج رفت
.اول به ساسان زنگ زدم که بیاد دنبالم و بعدش جلوی آیینه رفتم. ً واقعا خیلی عوض شده بودم
خط چشم باریک و کشیدهای که چشمهام رو درشتتر نشون میداد، سایهی کهربایی پشت پلکم کار کرده بود، رژگونهی آجری
با رژ کالباسی مات ً واقعا چون رنگهای تضاد کار کرده بود خیلی خوشگل بود حرف نداشت، البته من خودم هم نازم، هه اعتماد
!به نفسم تو حلقم
.موهام هم سه تا گل خوشگل درست کرده بود. جلوش هم یه طرفه پایین ریخته بود
مانتوم رو پوشیدم و شالم رو روی سرم انداختم و پول رو حساب کردم و بعد از تشکر کردن و خداحافظی باهاشون از
.آرایشگاه بیرون رفتم
.بعد از پنج دقیقه ماشین ساسان جلوم ترمز کرد. سامان هم باهاشون بود پایین اومد
!به زنداداش خوشگلم حسابی به خودت رسیدی ها با عروس اشتباه نگیرنت -
.سامان خیلی شوخ بود و من هم خیلی باهاش راحت بودم، ً واقعا مثل داداش دوستش داشتم
.به شوخی مشتی بهش زدم
.برو بابا معلوم نیست تعریف میکنی یا تیکه میندازی -
.ساسان هم پیاده شد.بهتره زیاد شما دوتا باهم حرف نزنید آخر شوخیهاتون به دعوا ختم میشه -
.همه زیر خنده زدیم. سوییچ من رو به سامان دادیم تا ماشینم رو به خونه ببره. خودمون هم سوار ماشین ساسان شدیم
.سمیر از بغل پرید صندلی جلو و با ذوق گفت: سلام مامانی جونم تهقدر خوشگل شدی
.ساسان به شوخی اخم مصنوعی کرد
.پدر سوخته رو دست بابات میزنی زودتر تعریف میکنی -
.چند دقیقه بهم خیره شد
!خیلی بهت میآد عشقم ً واقعا خوشگل شدی و من از حسودی میمیرم اگه کسی تو رو نگاه کنه -
.دستش رو محکم گرفتم
.میدونی که چشم من فقط تو رو میبینه و این واقعیت مهم زندگیه، الان از گشنگی تلف میشیم گاز بده بریم -
.دنده رو جابهجا کرد
!ای به چشم خانمی -
.جلوی یه فست فودی نگهداشت، چشمکی زد
با پیتزا چهطورین؟ -
.انگشت شصتم رو به نشونهی لایک جلوش گرفتم
.ساسان پیاده شد تا بره پیتزا بگیره. تعجب کردم که سمیر مثل همیشه ذوق نکرد آخه عاشق پیتزاست
.دیدم مثل فیلسوفها دستهاش رو زیر چونهاش گرفته و تو فکر فرو رفته
.دستش رو پایین آوردم. یه دفعهای تکون خورد
!مامانی تلسیدم -
.خودم رو به سمت صندلی عقب خم کردم و آوردمش صندلی جلو بغلم نشوندمش
به چی فکر میکردی؟ -
خندید و چال گونهاش نمایان شد، بعد از سه ساعت بوسیدن و تو بغلم فشردمش و ابراز احساسات بالأخره راضی شدم ولش
.کنم
اذیتم نتن مامانی! به این فکل میکلدم مگه بلای من و بابایی هم لباس نخلیدی همه بلیم علوسی چلا نذاشتی من هم بیام -
.آلایشگاه خودم رو خوشچل تنم
!از طرز حرف زدنش خندهام گرفت، بوسیدمش
.ببین عشقم اونجا آرایشگاه زنونه بود -
.دستی به موهاش کشید
.به من چه فقط موهام رو خوشچل میکلدم -
.نه فدات بشم تو با بابایی میری موهات رو خوشگل میکنی و میآی -
همون لحظه ساسان با سه پیتزا تو دستش داخل ماشین اومد. موقع خوردن ساسان و سمیر از بس با سسهای اضافه با هم
.بازی میکردند، کل لباسشون سس ریخته بود
.خوبه میدیدند من حاضر شدم جرأت نداشتند من رو کثیف کنند
بعد از این که پیتزاهامون رو خوردیم که ً واقعا خوشمزه بود و خیلی چسپید، به سمت شمال راه افتادیم. با هزار زحمت که
.خطره و فلان و بهمان سمیر رو راضی کردیم بره عقب بشینه
.با خوردنیهای که گرفته بودیم سرگرم بود و نصف راه هر چیزی میدید به ما نشون میداد و تعریف میکرد
.یه کم بعدش آروم رو صندلی خوابش برد
.ساسان با تعجب عقب رو نگاه کرد و گفت: پس آتیش پاره خوابش برد که ساکت شد
دلت میآد اینجوری میگی به پسرم قوربونش برم تو خواب چه قدر ناز و خواستنی میشه! راستی ساسی اونجا رسیدیم -.من رو تا آرایشگاه برسون به هما قول دادم پیشش باشم
.دستش رو روی چشمهاش گذاشت
بیبلا عزیزم! تو برنامهات چیه؟ -
.با یه دستش فرمون رو گرفت و ژست خاصی نگاهم کرد
عرضم به حضورت من اول خانمم رو میرسونم، بعدش میرم ویلای حمید با سمیر یه دوش میگیرم و لباسهامون رو -
...میپوشیم و میریم آرایشگاه موهامون رو درست کنیم بعد میآم دنبالت پیش به سوی عروسی
...مسخره انگار داری نقشهی جنگ رو توضیح میدی، راستی حمید هم شمال -
.نهخیر آقات هوس ماه عسل کرده کلیدهای ویلاش رو گرفتم -
.لبم رو دندون گرفتم
.وای چه قدر پررویی ساسان متأسفم برات سمیر باهامونه -
.زبونش رو درآورد
.سمیر یه روز با مامانبزرگ جونش میمونه -
.بیادب فکر همهجاش هم کرده -
.با تکونهای دستی روی شونهام از خواب پریدم. ساسان دستش رو به نشونهی سکوت رو لبش گذاشت
.پاشو خانمی تنبل رسیدیم، یواش حرف بزن سمیر بیدار نشه بهونه بگیره -
.مثل گیجها از شیشهی ماشین اینور و اونور رو نگاه کردم
اینجا کجاست؟ -
.لپم رو کشید
!خانمم از خواب بیدار شده گیج میزنه جلوی آرایشگاهیم دیگه عزیزم هما منتظرته تا سمیر بیدار نشده برو -
.تا این حرف رو زد مثل اینکه بهم جرقهای زده باشند، آیینه رو از کیفم بیرون آوردم و خودم رو نگاه کردم
خداروشکر آرایشم بهم نخورده نفسی از رو آسودگی کشیدم و یادم افتاد مهناز خانم گفته بود برام اسپری فیکس زده و آرایشم
.تکون نمیخوره
.ساسان یه کم هاج و واج نگاهم کرد و با دستش اشاره کرد چی شده
.هیچی نشده عزیزم من دیگه برم -
.بعد از خداحافظی با ساسان از ماشین پیاده شدم و به سمت آرایشگاه رفتم
.داخل شدم یه سالن بزرگ چند خانم مشغول اصلاح و رنگ بودند. بعد از سلام و احوالپرسی ازشون پرسیدم هما کجاست
.یکی از خانمها همراهم اومد از پلهها بالا رفتیم. با لبخند نگاهم کرد
...بفرمایید عزیزم اینجا اتاق عروس -
!خیلی ممنونم -
ً واقعا آرایشگاه شیک و باکلاسی بود، حالت دوبلکس بود پایین کارهای اصلاح و رنگ و کوتاهی، بالا هم عروس رو درست
.میکردند
.بعد از زدن تقهای به در وارد اتاق شدم
.هما زیر دست آرایشگر بود، تا فهمید منم بلند شد و با ذوق تو بغلم پرید
.وای آرام مرسی که اومدی و به قولت عمل کردی -
!خواهش عزیز دلم ایشا ϑکه خوشبخت بشی خیلی برات خوشحالم -
.آرایشگر که خانم جوان و بامزهای بود صداش دراومد
هما خیلی خانمانه رفت سرجاش نشست و اون خانمم که بین حرفهامون فهمیدم اسمش سارا خیلی ماهرانه شروع به کار
.شد.بعد از سه ساعت کارش تموم شد، خدایی حرف نداشت هما خیلی تغییر کرده بود شبیه عروسکها شده بود
.با اینکه گریم کلی براش کرده بود ولی از رنگهای مات استفاده کرده بود و تو ذوق نمیزد
.لباس عروسش رو از کارتونش بیرون آوردم و کمکش کردم تا بپوشه
کل بالا تنهی لباسش مروارید و سنگ کار شده بود و دامنش یه کم پفی بود و کمی هم دنباله داشت. ً واقعا هما شبیه فرشتهها
.شده بود از دور که نگاه میکردی درخشش سنگهای رو لباس و تاجش برق و جذابیت خاصی به چهرهاش میداد
.یه کم بعدش نوید اومد و هرچی اصرار کردند باهاشون نرفتم. به ساسان زنگ زدم و بعد ً تقریبا نیم ساعت دنبالم اومدند
.بعد از تشکر کردن و خداحافظی از آرایشگاه بیرون زدم
.ساسان از ماشین پیاده شد و در جلو رو برام باز کرد تو اون لباسهای تازهاش و مدل موی جدید خیلی جذاب شده بود
.تا سوار شدم سمیر تو بغلم پرید
.سلام مامانی خوشچل شدم -
.محکم بوسیدمش که جای رژم رو لپش موند
...آره عشق مامان تو همیشه خوشگلی -
.مدل موهاش رو عین موهای ساسان درست کرده بودند و دو تا دستبند مشکی ست هم دستشون بود
.به دستبند اشاره کردم
.جریان چیه باکلاس شدین پدر، پسری ست میپوشید -
.خندید
.زود کارمون تموم شد گفتم تا عشقم کارش تموم بشه بریم تو بازار یه دور بزنیم که این دستبند چشمم رو گرفت -
.مبارکتون باشه حالا گازش رو بگیر به موقع به تالار برسیم -
خوبی شمال به این بود مثل تهران ترافیک نبود و هواش هم آلوده نبود، گرچه مرطوب بود ولی برای ما که همیشه تو اون
.آلودگی نفس میکشیدیم، خوب و تازه بود
.وقتی رسیدیم تالار اکثر مهمونها اومده بودند. با چشم دنبال مامان گشتم برام دست تکان داد
.سمیر رو بهش سپردم و با ساسان به احوالپرسی با فامیل رفتیم
.بعد از یک ساعتی عروس و دوماد اومدند، پسرها مشغول آتیش بازی شدند و ما دخترها با دست زدن همراهیشون میکردیم
هما مثل ماه میدرخشید و تو تاریکی شب تو اون لباس عروس سفیدش مثل فرشتهها شده بود، نوید هم خیلی خوشتیپ
.شده بود
.خدایی به هم میومدند
.با دخترها رفتیم به هما و نوید تبریک گفتیم
چشمم خورد به ساسان و سمیر که روبهروم وایستاده بودند، جفتشون جذاب و خواستنی بودند و من عجیب امشب برای این
.دو مرد زندگیم دلم قنج میرفت
.سمیر تا متوجه من شد به سمتم دویید و پاهام رو بغل کرد
!مامانی من گلسنمه -
.تو بغلم گرفتمش
.باشه عشق مامان الان میریم شام میخوریم -
.خوبیش به این بود ً دقیقا وقت شام گرسنهاش شد ویلا سمیر گشنه باشه آدم رو دیوونه میکنه
.بعد از شام آهنگ لایتی گذاشتن
.ساسان اومد جلوم واستاد
.بانوی من افتخار میدی -
.با ناز نگاهش کردم!با کمال میل -
...یه چشمک بهم زد و دستم رو گرفت و با هم رفتیم وسط
دستم رو روی شونهاش گذاشتم و خیلی هماهنگ شروع به رقصیدن کردیم. ساسان جوری با عشق بهم زل میزد انگار بعد از
.سالها من رو پیدا کرده
.بعد از تموم شدن آهنگ صدای دست زدن بلند شد. همه دورمون حلقه زده بودند و رقص ما رو نگاه میکردند
.از خجالت سرم رو پایین انداختم و پیش مامان رفتم تا سمیر رو ازش بگیرم
.بعد از چند تا آهنگ محلی و کلی رقص و قر دیگه نوبت به کادو دادن رسید
.با ساسان رفتیم و هدیهمون که یه زنجیر ظریف و خیلی خوشگل بود رو دادیم و به هردوشون تبریک گفتیم
.موقع رفتن با شادی و دست زدن تا جلوی خونهاشون بدرقهشون کردیم
.خانوادهی ما بر این عقیدهایم که نباید عروس رو با گریه بدرقه کنیم بد یومی میآره
یه کم جلوی خونه رقصیدیم که نوید خیلی عجله داشت دست هما رو گرفت و داخل خونه رفتند، ما هم سوار ماشین شدیم تا
.به ویلا برگردیم
سمیر تو راه خوابش برد. وقتی رسیدیم ساسان ماشین رو پارک کرد و سمیر رو بغل کرد و به داخل ویلا رفت، من هم به هزار
.بدبختی با اون کفشهای پاشنه بلند خودم رو به داخل رسوندم
.همیشه به آرایش زیاد حساس بودم مستقیم وارد اتاق شدم و به حموم رفتم
.یه دوش مختصر گرفتم و حوله رو دور موهام پیچیدم و لباس راحتی پوشیدم و به آشپزخونه رفتم
.دو تا قهوه درست کردم و به پذیرایی رفتم
...ساسان هم از طبقهی بالا پایین اومد. ویلاشون دوبلکس بود پذیرایی و سرویسها و آشپزخونه پایین بود، اتاقهام بالا
.با خنده اومد کنارم نشست
.آخیش خداروشکر این عروسی سمیر رو خسته کرد و کار ما رو راحت کرد -
.مشتی به بازوش زدم
.عه بیادب میگم ها ساسان چهقدر زمان زود میگذره انگار همین دیروز ماهعسلمون بود -
.یه خندهی آرام کش کرد
.آره دیگه الان عشقمون عمیقتر شده، خانمم فهمیدهتر شده -