.اووو بله خانم ً حتما فکر نمیکنی ما کاری با هم نداریم -

.از حرص مشت محکمی زدم تو دیوار که فکر کنم استخوان انگشتهام خورد شد و داد زدم

.کثافت آشغال همهی زندگیم رو نابود کردی -

.قهقهی سر داد و گفت: عشق و حالش رو تو کردی نابود کردن چیه؟ مگه من گفتم: باهاش رابطه داشته باش

من ً اصلا حواسم نبود عوضی تو هیچی تو مشروب نریخته بودی؟ -

.ادام رو درآورد و صداش رو بلند کرد

معلومه میریزم دخترهی خنگ یک درصد تو پشیمون میشدی همه چیز رو خراب میکردی برای همین یه ذره قرص رو -

!گذاشتم و باعث شب رویایی شد براتون دیگه هم به من زنگ نمیزنی دخترهی هرزه

.شنیدن صدای بوق ممتد نشون از قطع شدن تماس رو میداد

.با زانو افتادم رو زمین و برای بخت بدم زاری کردم

آرام: از وقتی اون آراد آشغال سر راهم سبز شد بیشتر داغون شدم، چه رویی هم داره تقصیر من نبوده وقتی شک کردی

.میزدی بیرون یا اصرار میکردی زنگ بزنه به من، پسرهی نفهم حیف عمرم که پاش تلف شد

.تقهای به در اتاقم خورد زود خودم رو جمع و جور کردم و اشکهام رو پاک کردم

.بلند شدم و در رو باز کردم

.مامانم با کلی پلاستیک تو دستش اومد تو

!طبق عادت همیشگیام آویزونش شدم و بوسیدمش

!عه آرام نکن دخترم تو هیچوقت بزرگ نمیشی، داری میری خونهی بخت زشته -

ول کن مامان جون همیشه خوب دنیای بچهها قشنگه تا ما بزرگها، این همه پلاستیک چیه؟ -

...رو تخت نشست و گفت: اینها خریدهای نامزدیتونه ساسان آوردش فکر کردیم خوابی دلش نیومد بیدارت کنهبا اسم ساسان یاد صبح افتادم که چهقدر با حوصله و مهربون تموم مغازهها رو باهام میومد تا من چیزی رو که میخوام پیدا

.کنم

مامان دستی جلوم تکون داد کجایی دختر؟

.لبخندی به روش زدم

!هیچجا مامان خوشگلم، بیا خریدها رو ببینیم -

.تا آخر شب با مامان مشغول نگاه کردن خریدها شدیم و مجبورم میکرد لباسها رو بپوشم و ازم تعریف میکرد

.سوگند: جرأت دادم به خودم و شمارهی آراد رو گرفتم

.وقتیکه داشتم ناامید میشدم، گوشی رو قطع کنم، صدای دلنشینش به گوشم رسید

.چیه؟ لعنتی دست از سرم بردار به هدفت رسیدی -

!آراد توروخدا کاریه که شده بیا گناهت رو گردن بگیر، شاید من اندازهی آرام خوشگل نباشم ولی دوست دارم -

:با عصبانیت داد زد نزدیک بود پردهی گوشم پاره بشه و گفت

کدوم کار آشغال؟ از چه گناهی حرف میزنی تو ً اصلا آدم نیستی، اگه بودی میومدی و همه چیز رو به آرام میگفتی، دیگه -

!بهم زنگ نزن

.صدای بوق ممتد نشون از قطع کردن تماس رو میداد، اینقدر ضجه زدم و رو سرم زدم نفهمیدم کی خوابم برد

.آرام: صبح با صدای گوشیم بیدار شدم

.جواب دادم

.الو سلام -

.صدای بشاش ساسان تو گوشم پیچید

!سلام خانم خودم صبحت بخیر -

.صبح جناب عالی هم بخیر در ضمن خانمت نیستم ها شاید پشیمون شدم -

:صداش ناراحت شد و گفت

ای بابا نمیشه صبحها زیاد باهات حرف زد خطری، تا آدم چیزی میگه میزنی تو ذوقش! بههرحال زنگ زدم بگم میام دنبالت -

.بریم سراغ بقیهی کارها شام هم خونهی ما دعوتی ً فعلا

.باشه ممنون خداحافظ -

.راست میگه این بیچاره چه گناهی کرده، من خودم گفتم: هنوز رو پیشنهادتی و الان اینطور رفتار کردنم درست نیست

.خدایا خودت کمکم کن بهم صبر بده من از رو حرص زندگیم رو تباه میکنم

.با صدای در به خودم اومدم، مامان با یه لیوان آب پرتقال و بیسکوئیت به طرفم اومد

.سلام مامان خوشگل خودم دستت دردنکنه -

.سلام دخترم بیا صبحونهات رو بخور الان که ساسان برسه -

...اومد کنارم رو تخت نشست و سینی رو گذاشت وسطمون

.با اجازهی شما مامان جون برم تا سرویس بیام -

.برو گلم! من هم میرم به نهار برسم -

با عجله داخل سرویس شدم و مسواک زدم و دست و صورتم رو شستم و همونجور که مشغول انتخاب کردن لباس بودم و

.آبمیوهم سر کشیدم

...آرایش ملایمی کردم و مانتو قرمزم رو با جین و شال مشکی ست کردم و رفتم پایین

.ساسان نشسته بود تا متوجهم شد بلند شد

!سلام خوش اومدی -

!سلام خانمی چهقدر طول کشید روز عروسی چهقدر انتظار بکشم تا بیای -.با اینکه با آراد این حرفها رو میزدیم اما با ساسان خجالت میکشیدم، سرم رو انداختم پایین و گفتم: بریم تا دیر نشده

...بعد از خداحافظی با مامان راه افتادیم به سمت مرکز خرید بزرگ شهر

بعد از بالا پایین کردن همهی مغازهها بالأخره لباس مورد نظرم رو پیدا کردم یه کت و دامن مجلسی شیک شیری رنگ با یه شال

.سفید و کفش پاشنه بلند شیری، سرویس طلای سفید ریز قشنگ و از آرایشگاه وقت گرفتیم

خوب حالا نوبت چیه؟ -

نمیدونم نوبت چیه؟ -

دستی به شیکمش کشید و گفت: معلومه خوب وقت نهاره، چی میخوری؟

...بیتعارف گفتم: پیتزا

.بعد از خوردن نهار و کلی کل کل کردن به پارک آب و آتش رفتیم، تا نزدیکهای تاریکی هوا موندیم

ساسان گوشیش زنگ خورد و بعد مکالمهاش که با سامان داداش کوچیکترش حرف میزد، گفت: دیره بریم؟

.یه کم صبر کنیم چند دقیقه دیگه هوا تاریک میشه، یه کم ستارهها رو نگاه کنیم بعد بریم -

.دستش رو گذاشت رو چشمهاش، ای به روی چشمهام خانمم

.از گفتن کلمهی خانمم یه جوری شدم یاد آراد افتادم، اه بسه دیگه آراد باید ازمغزم پاک بشه

سرم روبالا گرفتم و بعد از اینکه یه دل سیر ستارههای قشنگ رو که تو تاریکی شب نموی قشنگی به آسمون داده بودن و نگاه

.کردم، به سمت خونهاشون راه افتادیم

.ساسان کلیدهاش رو درآورد و قبل از اینکه در رو باز کنه زنگ رو فشرد

با تعجب بهش نگاه کردم و گفتم: چرا دیگه زنگ میزنی؟

...عادتمه عزیزم اینکار یعنی آمادگی داشته باشن -

.خداییش دهنم بسته شد چهقدر موءدبه، چی فکر میکردم و چی شد

.با صدای ساسان به خودم اومدم

!بفرما عزیزم نمیشه همینجا وایسی -

:بله بفرمایید -

.دستش رو به سمتم گرفت، نه شما بفرمایید خانمها مقدمترن

.من اول داخل وارد شدم، ساسان هم پشت سر هم اومد

!زری جون با ذوق به سمتمون اومد و من رو بوسید

!به عروس خوشگلم خیلی خوش اومدی بشین و تعارف نکن اینجا خونهی خودته -

.بله زری جون ممنون -

.به اولین اتاق نزدیک رفتم لباسهام رو با تونیک سبز و شلوار سفید عوض کردم و برگشتم تو سالن نشستم

سمانه هم اومد پیشم با داداش بزرگش سامان، همه تو اون خانواده رو دوست داشتم بجز سعید پدرش، بهخاطر خبر از خیلی

.کارهاش از هم خوشمون نمیومد فقط ً ظاهرا همدیگه رو تحمل میکردیم

.یه کم با سمانه حرف زدیم و رفتیم میز شام رو چیدیم

.زری جون سنگ تموم گذاشته بود، خیلی غذاهای عالی درست کرده بود، چون من عاشق زرشک پلو بودم بیشتر اون رو خوردم

!بعد از جمع کردن سفره و خوردن قهوه ساسان اومد نزدیکم و گفت: خانمی نریم فردا باید زود بیدار شی

.باشه بریم، با همهشون خداحافظی کردم و رفتیم تو ماشین ساسان من رو برسونه -

.کل راه هی من رو نگاه میکرد و زیر لب آواز میخوند

!تو چشمهام زل زد و گفت: بفرما خانمی

مرسی خیلی خوش گذشت امشب، راستی صدای قشنگی هم داری، از خجالتی که ازمن بعیده سرم رو پایین انداختم و

.خداحافظی کردم و با عجله وارد خونه شدم.خداروشکر همه خواب بودن حوصلهی تعریف کردن نداشتم، مستقیم به اتاقم رفتم و از خستگی رفتم روتختم و خوابیدم

.صبح با صدای مامانم که مثل همیشه غر میزد بیدار شدم

.آرام دخترم بیدار شو ً مثلا امشب نامزدیته -

.با عجله صبحونه خوردم و رفتم تو حموم

دوش رو با فشار باز کردم و رفتم تو فکر، چه قدر با آراد روءیا داشتم، کی فکر میکرد یه روز با ساسان نامزد کنم، تو خوابمم

.نمیدیدم

.کثافت، بیلیاقت، همون بهتر زود تموم کردم

.بالأخره دست از فکر کردن کشیدم، خودم رو آب کشیدم و بیرون رفتم

.لباسهام رو پوشیدم و موهام رو سشوار کردم

.گوشی رو برداشتم زنگ بزنم به ساسان خودش زنگ زد

سلام خوبی؟ -

.سلام بر همسر مهربان و خوبم -

.گوشی رو تو دستم جابهجا کردم و شونه رو آوردم و موهام رو شونه زدم

!هنوز نامزدتم نیستم چه برسه به همسر زبون نریز -

.ای بابا باز تو ضدحال زدی، من جلوی در منتظرم قدم رنجه فرمایید: بیا -

.اوکی خداحافظ -

.بعد از خداحافظی با مامان بیرون رفتم، دیدم ساسان به ماشین تکیه داده

.جلو رفتم و سلام بلندی کردم، یه متر پرید هوا

تو فکری؟ -

.مگه میشه خانمی به این خوشگلی داشته باشی و تو فکر نباشی -

!قری به گردنم دادم و گفتم: لوسم میکنی ها

.خندید اشکال نداره لوس خودمی تو ناز کن بهونه بگیر همش رو خریدارم، تا ابد نازت رو میکشم

.خندیدم و سوار ماشین شدیم

تو فکری خانمی؟ -

.بهش زل زدم و گفتم: آره فکر نمیکردم همچین آدمی باشی

چهطوری بدم؟ -

.نه همیشه سرد و خشک بودی، مدلت خشنه -

.عه داری کم لطفی میکنی خانمم، بعد عروسی خشن رو نشونت میدم -

.پر صدا خندیدم، مال این حرفها نیستی من برم دیرم شده

!برو خانم یکی طلبت ً فعلا فرار کن -

.بعد از خداحافظی باهاش پیاده شدم و داخل آرایشگاه شدم

.داخل آرایشگاه شدم، آرایشگر با لبخند مهربانی به سمتم اومد

!سلام خانمی خوش اومدی، لباسهات رو عوض کن و رو صندلی کار بشین دیرمون نشه -

!سلام مرسی چشم -

.به طرف اتاقی که مخصوص عروس رفتیم، لباسهام رو عوض کردم رو صندلی نشستم

،آلبومی به دستم داد

!بیا عزیزم نگاه کن مدل انتخاب کن -

:آلبوم رو کنار گذاشتم و گفتم!به من باشه تا فردا هم نمیتونم انتخاب کنم، خودتون یه چیزی ازم بسازین -

!لپم رو کشید، چشم هرچند خودت خوشگلی عزیزم

.مشغول آرایش کردنم شد و من هم ناخودآگاه مغزم به گذشتهها پر کشید

!روزی که با آراد قرار داشتم، از کنار یه آرایشگاه رد شدیم، یههویی بهم گفت: زود برو داخل آرایشگاه

برای چی؟ -

!با لبخند جذابش که دل من هم با اون برده بود نگاهم کرد و گفت: میگم این عروس اورژانسی تا ده دقیقه دیگه آمادهاش کنین

.به شوخی مشتی به بازوش زدم و گفتم: ای بچه پررو میخوای بدون خواستگاری مفتکی به دستم بیاری

.با یادآوری اون روزها قطره اشک سمجی از چشمم پایین افتاد

اشکهام رو پس زدم، نه نباید گریه کنم برای اون بیلیاقت، ساسان این همه خوبه عشقش رو ثابت کرده باید بهش خو بگیرم و

.زندگیم رو از نو بسازم

!مهناز خانم دستی به سرم کشید و گفت: گریه برای چیه عروس گلی خوشحال باش

.یه کم دیگه آرایشم رو ترمیم کرد

!حالا برو خودت رو نگاه کن عزیزم -

.بلند شدم و به سمت آیینهی تمام قد رفتم، از دیدن خودم تعجب کردم! خیلی تغییر کرده بودم

موهام رو فر کرده بود و دورم ریخته، خط چشم کشیدهای که چشمهام رودرشتتر نشون میداد، سایهی زیتونی که به

.چشمهای سبزم خیلی میومد، رژلب و رژگونهی آجری که با پوست سفیدم تضاد جالبی ایجاد کرده بود

.لباسهام و کفشم رو پوشیدم

.یکی از شاگردها اومد و گفت: دوماد اومده

.ساسان ً قبلا حساب کرده بود

.ازشون تشکر کردم و بعد از خداحافظی بیرون رفتم

.ساسان با دهن وا مونده به طرفم اومد و دسته گل قشنگی از رزهای قرمز و سفید رو به دستم داد

.تو اون کت و شلوار طوسی خیلی جنتلمن شده بود

.سلام خانمی چهقدر خوشگل شدی! هر چند خودت ماهی -

...سلام مرسی خودت هم خیلی شیک شدی، نه دیگه اغراق نکن، ماه کجا و من کجا -

...با چشمهای خوشرنگ عسلیش بهم خیره شد و گفت: تو ماه شبهای منی اگه نباشی تاریکم

!هندیش نکن، دیر میشه ها بریم -

.در ماشین رو برام باز کرد و بعد از اینکه خودش هم سوار شد به سمت خونهی ما راه افتادیم

.قرار شد مراسم رو تو حیاط خودمون بگیریم

.وقتی رسیدیم، همه به استقبالمون اومدن، مامان اسفند آورد و جوانهام با کل و شادی ما را تا جایگاهمون بردن

.طولی نکشید آخوند هم اومد

.همه ساکت شدن و شروع به خوندن خطبه کرد

خانم آرام خسروی فرزند اردلان، آیا بنده وکیلم شما را با مهر1300سکه بهار آزادی، و سند یک باب آپارتمان شما را به عقد

دایمی آقای ساسان سعیدی دربیاورم؟

!نصف دخترها با هم داد زدن عروس رفته گل بچینه

.انگار زبونم رو یه قفل بزرگ زده بودن، از اظطراب دستم عرق میکرد

خانم آرام خسروی برای آخرین بار تکرار میکنم آیا وکیلم؟

.خودم هم نمیدونم چهجوری بله رو گفتم

.با صدای دست و کل به خودم اومدم، عاقد ازمون خواست امضاءها رو بکنیم.بعد از امضاءها، حلقهها رو که داخل جعبهی شیشهی خوشگلی تزیین کرده بودن رو آوردن

...ساسان با لبخند مهربونی نگاهم کرد و دستم رو تو دستهاش گرفت و حلقه رو انداخت تو دستم

!دیگه مال خودم شدی خانمم -

.از خجالت سرم رو پایین انداختم و حلقه رو تو دستش انداختم

نمیدونم چرا دیگه مثل قبل از خانمم گفتنهاش ناراحت نمیشدم، شاید بهخاطر اینکه جدایی با آراد رو قبول کرده بودم یا

.شایدم بهخاطر قولی که به خودم داده بودم

:سوزان اومد و دستمون رو گرفت و با حالت طلبکارانهای گفت

!کم دل و قلوه بدین بیاین وسط ببینم -

.همراه سوزان رفتیم و به بقیهی بچهها ملحق شدیم

.دیجی یه آهنگ برای رقص تانگو گذاشت

.خداییش ساسان پانتر خوبی بود جفتمون تانگو رو خوب بلد بودیم

.بعد از کلی رقص به جایگاهمون رفتیم

:دختر بچهای اومد و دستم رو گرفت و گفت

!خاله یه لحظه باهام میای، من عروسها رو دوست دارم -

!من هم بچهها رو خیلی دوست دارم گل خوشگلم! آره عزیزم بیا بریم -

.ساسان با دوستش حرف میزد حواسش به ما نبود

.دستش رو گرفتم و به قسمت حیاط پشتی رفت

.با دیدن آراد از تعجب دهنم وا موند

.تا خواست حرفی بزنه دستم رو به نشونهی سکوت جلوش گرفتم و داد زدم

اینجا چه غلطی میکنی؟ بس نبود این همه من رو به بازی گرفتی هان؟ -

.دستم رو گرفت

!یواش آرام خواهش میکنم باید باهات حرف بزنم -

.دستش رو پس زدم و با تمام نفرت بهش زل زدم

.من حرفی با تو ندارم -

.خواستم برم اومد جلوم وایساد

.خواهش میکنم آرام چهطور میتونی اینقدر راحت به عشقمون پشت پا بزنی -

هه من رو نخندون عشقمون، ببین کی از عشق حرف میزنه، همونجور که تو زیر پات لهم کردی و من رو خر فرض کردی، -

.من هم همونجور به همه چیز پشت پا زدم

.دستی داخل موهای خوشحالتش کشید و پوفی کرد

.چرا نمیفهمی آرام برام نقشه کشید اون دوست عوضیت -

...اصلا گیریم حرف جنابعالی درست وقتی میفهمیدی میزدی بیرون -

.من وقتی فهمیدم هیچی یادم نبود کنترلم دست خودم نبود -

بس کن این چرندیاتت رو دیگه سر راهم قرار نگیر، مزاحمم نشو، میبینمت حس انزجار بهم دست میده گم شو! دستم رو بلند -

.کردم و حلقه رو نشون دادم

.ببین این فقط یه حلقه نیست یه تعهده به من و نامزدم، دیگه هیچوقت سر راهم قرار نگیر -

.اجازهی حرف دیگهای بهش ندادم و با سرعت برگشتم

.تا ساسان متوجهام شد به طرفم اومد

...نخواستم دعوا بشه و یا بهخاطر آراد اسمم بیفته رو زبونها.لبخندی زدم و سعی کردم بحث رو عوض کنم تا بهش دروغ نگم

.بریم سر جامون مامان گفت: مهمونها میخوان بیان برای تبریک، مراسم تموم میشه -

!متقابل لبخندی بهم زد و گفت: باشه خانومم

.دستم رو محکم گرفت و به طرف جایگاهمون رفتیم

!راستی کجا غیبت زد اونموقع عزیزم -

.یهکم دستپاچه شدم ولی خودم رو نباختم، خیلی ریلکس جواب دادم

.هیچی عزیزم تشنهام بود رفتم آب بخورم -

...خداروشکر مهمونها کم کم اومدن برای گفتن تبریک و دادن کادوهاشون

بعد از رفتن مهمونها، ساسان اومد نزدیکم و با حال گرفتهای گفت: باید از خانمم خداحافظی کنم، قول میدم اتفاقی نیفته

.فقط بذار پیشت بمونم

:قیافهی حق به جانبی به خودم گرفتم و گفتم

...چشمم روشن! هنوز مهر دفترچهمون خشک نشده زدی زیر حرفت -

!من غلط بکنم بزنم زیر قولم، باشه بابا نخواستیم ، پس مواظب عشق من باش -

! ً حتما -

.چشمکی زد و پیشونیام رو بوسید و خداحافظی کرد

.با مامان و بابا رفتیم و خانوادهی ساسان رو بدرقه کردیم

.شب بخیر سرسری به مامان و بابا گفتم و به اتاقم رفتم

.بعد از تعویض لباسهام به حموم رفتم

.دوشی گرفتم و یه کم زیر آب وایسادم تا خستگی از تنم بره

.یه حوله پیچیدم دور موهام و خودم رو انداختم رو تختم و به حلقهام خیره شدم

نمیدونم این چه حسیه به ساسان پیدا کردم، اما خیلی خوبه کاش همیشه همینطور بمونه، دیگه از دورویی و آدمهای بازیگر

.و و دروغ خستهام ، اینقدر فکر کردم تا خوابم برد

.صبح با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم

.تا تماس رو متصل کردم صدای شاد فاطمه دختر عمهم تو گوشم پیچید

به عروس خانم تنبل، خوابی؟ -

!زهرمار، په نه بیدارم ادای خواب رو درمیارم، زود بنال و قطع کن -

بیچاره ساسان با این زن بداخلاقش، خدا بهش صبر بده زنگ زدم بگم ساعت پنج میام دنبالت بریم خرید، چه وضعشه عروس -

.باید ذوق داشته باشه

.بیچاره عمهم با این دخترش از بس فک میزنی رو دستش میمونی، باشه بهدرک گناه داری باهات میام -

.نذاشتم حرفی بزنه و گوشی رو قطع کردم

.یه کم رو تخت اینور و اونور غلط زدم

.دیدم نخیر خوابم پریده

.تختم رو مرتب کردم و بعد از شستن صورتم، به آشپزخونه رفتم

.مامانم نشسته بود و صبحونه میخورد

!سلام مامان خودم صبحت بخیر -

.سلام دخترم صبح توهم بخیر، بیا صبحونهات رو بخور و خوابتم تنظیم کن از این به بعد زشته خانم خونه میشی -

.اه مامان حوصله داری الان دوره زمونه عوض شده -

.دستی به طرف مغزش برد، همیشه وقتی میخواست بگه بیعقل اینکار رو میکرد!تو که آدم نمیشی -

.فدات من فرشتهام خودم هم میدونم -

.بعد از خوردن صبحونه میز رو جمع کردم و به اتاقم رفتم

.گوشیام رو نگاه کردم ده تماس از ساسان داشتم

.باهاش تماس گرفتم، همینکه بوق خورد جواب داد

الو سلام آرام خوبی؟ چرا جواب نمیدی؟ چیزی شده؟ -

.طبق معمول موهام رو دور انگشتم چرخوندم و شروع به حرف زدن کردم

.سلام چه خبرته یکی یکی بپرس، بله خوبم ببخشید پایین صبحونه میخوردم -

:پوفی کرد و گفت

.خیلی سر به هوایی آرام دلم هزار راه رفت -

.مثل گربهی شرک صدام رو مظلوم کردم و گفتم: ببخشید خو تکرار نمیشه

!آخ الان اگه نزدیکم بودی گازت میگرفتم، بخشیدمت جلسه دارم عشقم ً بعدا بهت زنگ میزنم فع Ȓمیبوسمت -

.اووو نخیر آقا قول دادی -

.بجز بوس یادت رفته -

.بچه پررویی نثارش کردم

!شنیدم چی گفتی ها -

.خوب بشنو خودم میدونم که برو به جلسهات برس تا خدا بدتر نداده، خداحافظ -

.مواظب خانمم باش، بهسلامت -

.تا چند دقیقه گوشی تو دستم مونده بود و به حرفهامون فکر میکردم و مثل دیوونهها زیر لب میخندیدم

.خدایا ازت ممنونم که چهرهی واقعی آراد رو برام رو کردی و کسی مثل ساسان رو شریک زندگیم قرار دادی

.نمیدونم چه مهری بود به دلم افتاده که خیلی زودتر از چیزی که فکر میکردم به ساسان خو گرفتم

.وای خاک تو سرم پاک یادم رفت، فاطمه من رو میخوره

.سریع به سمت کمدم رفتم

شلوار جین یخیام رو با مانتو اسپرت مشکی و شال مشکیام ست کردم و رژلب و رژگونهی صورتی زدم و به آژانس زنگ زدم

.و بیرون رفتم

.طولی نکشید ماشین رسید

.سوار شدم، آدرس رو دادم

.چون مسیرشون دوره و ترافیکم بود چهاروچهل رسیدم، کرایه رو حساب کردم و پیاده شدم

.زنگ رو فشردم

.فاطمه در رو برام باز کرد و محکم بغلم کرد

.چهخبرته استخوانهام رو له کردی -

!خره خو دلم برات تنگ شده، کوفتش بشه ساسان چهقدر تو خوشگلی -

.پررو تمومم کردی -

.زد تو صورتش

.خاک تو سرم یادم رفت تعارف کنم بیا بریم داخل -

.فاطمه به اتاقش رفت تا خودش رو حاضرکنه، عمه هم تو آشپزخونه بود

یواش رفتم و از پشت چشمهاش رو گرفتم، دستهام رو گرفت و گفت: آرام دخترم خانم خونهی خودت میشی و این کارهای

.بچگونهات رو ترک نکردی.محکم بغلش کردم و گفتم: نه عمه جون اینکه قلیان و سیگار نیست بد باشه ترک کنم، روحیهاتون هم عوض میشه

.زبون دراز بهخدا من حریف تو نمیشم -

.بالأخره فاطمه خانم بعد از کلی افتخار داد و حاضر شد

!عمه گفت: از مامانت اجازهت رو میگیرم، برگشتنی بیا اینجا

!باشه عمه جون مرسی -

.با عمه خداحافظی کردیم و به سمت مرکز خرید بزرگ راه افتادیم

،بعد از کلی زیر و رو کردن مغازهها

فاطمه یه مانتوی عروسکی خوشگل صورتی خرید، من هم یه لباس مجلسی شیک فیروزهای که بالاش تنگ و پایینش کلوش

.بود و روش سنگهای فیروزهای کار شده بود خریدم

:از مغازه اومدیم بیرون فاطمه پاش رو تکون داد و گفت

.وای دیگه جون رفتن ندارم، پاهام شکسته بیا بریم یه آبیموهای بخوریم -

.کافیشاپی اون نزدیکیها بود، رفتیم و دوتا آب طالبی سفارش دادیم

.فاطمه کیفش رو گذاشت رو میز

.تا سفارش رو میارن میرم دستهام رو بشورم -

!باشه خانم وسواس برو -

.گوشیام زنگ خورد

.با دیدن شمارهی ساسان ناخودآگاه لبخندی رو لبم اومد

!سلام خسته نباشی آقا -

سلام مرسی گلم، کجایی؟ -

.شالم رو مرتب کردم و گفتم: با فاطمه اومدم خرید

.باشه عشقم خوش بگذره، کی برمیگردی بیام برسونمت -

...عمه اصرار کرد به مامانم زنگ زده امشب میرم اونجا -

!یه کم صداش جدی شد و گفت: با اجازهی کی اونوقت

.من هم یه کم صدام بالا رفت

.با اجازهی مامان و بابام، ببین ساسان من تا وقتی تو خونهی بابام اجازهم دست اونهاست، فعلا خداحافظ -

.منتظر جوابش نموندم و گوشی رو قطع کردم

.فاطمه هم برگشت لبخند مصنوعی بهش زدم

.روبهروم نشست و بهم خیره شد

!خوب تعریف کن -

چیرو؟ -

...من اگه تورو نشناسم به درد لای جرز میخورم، از چیزی ناراحتی -

!نه عزیزم -

.گارسون سفارشها رو آورد و نجاتم داد

.ساسان هم چندبار دیگه زنگ زد، رد کردم و بهش پیام دادم

.دخترعمهم پیشمه نمیخوام بفهمه بحثمون شده -

.جواب داد

!معذرت میخوام من شوخی کردم عزیزم ولی باید به من هم خبر بدی -

.میدونم ولی حرفت معنی بدی داشت -.باید میگفتی از این به بعد به من هم خبر بده مامان و بابام بیشتر ازتو نگرانن من رو جای بدی نمیفرستن

.باشه خانمم معذرت، فردا خواستی برگردی زنگ بزن بیام دنبالت و از دلتم دربیارم -

.بعد از خوردن آبمیوه حساب کردیم و تاکسی گرفتیم و برگشتیم به خونهی عمه

.خداروشکر فاطمه دیگه چیزی نگفت و البته میدونست وقتی چیزی رو نخوام بگم، هرچی هم اصرارکنه نمیگم

.سوگند: با شنیدن جواب آزمایش دنیا رو سرم خراب شد

.همونجا رو زمین افتادم

.پرستاری با لبخند به سمتم اومد و دستم رو گرفت، رو صندلی نشوندم

!چیشده؟ عزیزم حالت خوب نیست -

.انگار قفل بزرگی به دهنم زده بودن، زبونم نمیچرخید جواب بدم

.اشکهام بیاختیار پایین اومدن

!چرا گریه میکنی؟ باید خوشحال باشی! مادر شدن قشنگترین حس دنیاست -

...یه دفعه گریهام شدیدتر شد و داد زدم نه برای من سیاه بخت

.یه لیوان آب قند آورد، به زور کمی به خوردم داد

.بعد از چند دقیقه کمی بهتر شدم، ازش تشکر کردم و بیرون رفتم

.گوشیام رو درآوردم و به آراد زنگ زدم

.بعد از هزار بار زنگ زدن و رد تماس، بالأخره جواب داد

!مگه نگفتم دیگه بهم زنگ نزن -

!صبر کن آراد خواهش میکنم، باید ببینمت خیلی ضروریه زود خودت رو برسون به کافی شاپ نزدیک خونهمون -

.باشه فقط آخرین بار خداحافظ -

.دستم رو برای اولین تاکسی بلند کردم

.سریع سوار شدم و آدرس رو دادم

.خداروشکر ترافیک نبود و زود رسیدیم

.کرایه رو حساب کردم و داخل رفتم، آراد رو دیدم در دنجترین گوشهی کافه نشسته بود

.با اینکه ناراحت بود و مثل قبل به خودش نمیرسید، اما بازم جذاب و خوشگل بود

.به طرفش رفتم و صندلی روبهروش رو بیرون کشیدم و نشستم

چی میخوای سوگند، چرا دست از سرم برنمیداری؟ -

...خیلی وقته بیرونم و زیاد وقت ندارم آراد، برای همین یه راست میرم سر اصل مطلب، من حاملهام آراد -

!خواسته یا ناخواسته باید مسولیت کارت رو گردن بگیری -

.پوزخندی زد و گفت: این نقشهی جدیدته، مسخره بازی رو تموم کن

.جواب آزمایش رو از کیفم بیرون کشیدم و انداختم جلوش و داد زدم

.خیر که نمیکنی حالت رو کردی حالا گردن نمیگیری آبروی من بره، ازت شکایت میکنم -

.خودش رو جابهجا کرد

بشین داد نزن! چی میخوای؟ -

!شروع کردم به بازی کردن با انگشتهام

.بیا خواستگاریم ازدواج میکنیم، بعد یکسال میگیم تفاهم نداشتیم -

عه زرنگی نه بابا! تنها لطفی در حقت میکنم میام خواستگاریت عقدت میکنم، یه سفر کاری به خارج دارم، تو هم میای اونجا -

اقامت دایم میگیری، میگی اونجا زندگی میکنیم، و اما بچه سقطش میکنی یا اگه میخوای نگهشداری تنهایی بزرگش

.میکنی.کوچکترین مسولیتی در قبالش ندارم -

.دستش رو گرفتم و گفتم: مرسی آراد جون تا عمر دارم مدیونتم قول میدم

.بعد از خوردن دو تا آبمیوه و هماهنگ کردن کارها و حرفهامون، من رو تا خونه رسوند و خودش رفت

.آرام: صبح با تکون شدیدی از خواب بیدار شدم

.فاطمه بالا سرم با یه لیوان آب وایساده بود

.صبح بخیر دیوونه، ترسوندیم! خدا خیرت بده از تشنگی مردم آب رو بده بخورم -

.لیوان رو بهم داد و نیشش رو تا بناگوشش باز کرد

.چیه؟ اول صبحی چه انرژی تو داری -

...نه به این خندیدم یه دقیقه دیرتر گفته بودی آب رو خالی میکردم سرت -

...دنبالش کردم تا حیاط

.وایسا ببینم ورپریده کی رو خیس میکردی -

.آقا محسن شوهر عمهام کنار حوض نشسته بود جدول حل میکرد و به ما میخندید

!عمه هم با یه سینی چایی اومد کنارش نشست و داد زد: بچهها بسه بیاین صبحونه بخورین

.من و فاطمه هم رفتیم پیششون نشستیم، آخرهای صبحونهام بود که صدای گوشیام دراومد

.با معذرت خواهی بلند شدم به سمت خونه رفتم و جواب دادم

!الو سلام -

.به سلام خانمم خوبی صبح شما هم بخیر! خودت هم خسته نباشی -

!خوب هول شدم تو هم ساسان گیر میدی ها -

هول چرا پدر شوهرت که نیستم، خجالت میکشی عزیزم چه خبر، بچه رو شیر دادی؟ -

.لبم رو گزیدم تا از خندیدن هم جلوگیری کنم

.عه پررو اینها چیه که میگی -

!با صدای رساش خندید و گفت: شوخی کردم گلم یه کم دیگه میام دنبالت خودت رو حاضر کن

...باشه عزیزم پس ً فعلا -

!خدا به همرات نفسم -

.برگشتم سفره رو جمع کنم

.فاطمه خندید و گفت: جمع کردم تو برو به خودت برس

.رفتم تو اتاق فاطمه و وسایل آرایشهام رو ریختم زمین، برای اولین بار دلم خواست یه کم تو آرایش کردن زیادهروی کنم

یه کرم پودر سفید زدم، خط چشم کشیدهای کشیدم، ریمل زدم و در آخر رژقرمزم رو مالیدم رو لبهام، مانتو سفید فاطمه رو

.با شال و کفش قرمز ست کردم

.خواستم فاطمه رو صدا بزنم، نظرش رو بپرسم که گوشیام زنگ خورد

!جانم -

!بیبلا بالأخره نمردم و یه احساسی ازت دیدم، جلوی درم عزیزم اگه حاضری بیا -

.باشه تا پنج دقیقه دیگه میام -

.فاطمه اومد سوتی زد

!واو چه کردی دختر، چهقدر خوشگل شدی -

.بودم، تو نمیدیدی -

:ام بله قربان راست میفرمایید -

!من برم ساسان منتظرمه عزیزم -!چشمکی زد، خوشبگذره برو

.بعد از خداحافظی با عمه هم بیرون رفتم

.ساسان پیاده شد، در رو برام باز کرد تا سوار شم

.سلام ببخشید منتظر شدی -

سلام عشقم خواهش میکنم، تا هزار سال هم منتظرت میمونم، کجا بریم؟ -

...بیاختیار گفتم: پارک آب و آتش

!دستش رو گذاشت رو چشمش

.ای به چشم -

.دستش رو برد سمت پخش، روشنش کرد و حرکت کرد

.عاشق آهنگ دونه، دونهی محسن ابراهیم زاده بودم، همیشه در هر شرایطی با شنیدنش حال و هوام عوض میشد

. ً تقریبا بعد از یه ساعت رسیدیم

.پیاده شدیم، ساسان دستم رو گرفت و به سمت پارک رفتیم

.به نیمکت اشاره کرد

.اینجا بشین عزیزم الان میام -

.بعد از چند دقیقه با یه پلاستیک پر از خوراکی برگشت

.این همه خوراکی رو کی میخوره -

.کنارم نشست و گفت: قرار نیست همش رو الان بخوری شیکمو، بقیهاش رو خانمم میبره خونه میخوره

.تا وقت نهار کل پارک رو دور زدیم و ساسان همش با شوخیهاش من رو میخندوند

...به پیشنهاد ساسان رفتیم یه رستوران سنتی

.تختههای قشنگی با فرش و پشتی قرمز گذاشته بودن، وسطش فوارهی بزرگی بود کنارش گلهای رنگاو رنگی کاشته بودن

.جفتمون کوبیده سفارش دادیم

.هیچوقت کوبیده رو با هیچ غذایی عوض نمیکردم، اینقدر عاشق کوبیده بودم

.کمی نشستیم، غذا رو آوردن

.ساسان زود یه لقمه گرفت و چپوند دهنم و با خنده گفت: از این به بعد خودم بهت غذا میدم چاق و چله بشی

.به هزار زحمت خوردمش

.نه خیلی ممنون! اینجوری میخوای خفهم کنی -

.بعد از نهار که قشنگترین نهار زندگیام بود

.ساسان حساب رو پرداخت کرد و اومد

گلم امروز یه جلسهی مهم داریم، نمیشه کنسلش کنم، اشکال نداره بریم؟ -

.نه بابا چیرو کنسل کنی عزیزم خیلیم خوش گذشت، مرسی اینقدر امروز گشتیم خسته شدم -

!به طرف ماشین رفتیم، من رو رسوند جلوی خونه

.بازم ممنون! خیلی خوش گذشت -

.سرش رو آورد نزدیکم و پیشانیام رو طولانی بوسید

.قابل تو رو نداره عشقم خداحافظ -

.از خجالت بوسه زود خداحافظی کردم و پیاده شدم

.همینکه داخل خونه شدم، به مامان خوردم

.وای مامان جون! سکتهام دادی -

:با اون لبخند قشنگش بهم خیره شد و گفتمثل اینکه چیزی هم بدهکار شدم، عزیزم تو میای داخل باید یه در زدنی یه چیزی بگی، آدم جا نخوره ولی حالا که تو -

.ترسیدی اشکال نداره بدو بشین یه قهوه و کیک برات بیارم

.دستهام رو به هم کوبیدم و به سمت مبل رفتم

!وای مامان جون مرسی من عاشق کیکهاتم -

.با مامان قهوه و کیک رو خوردم و یه کم در مورد اتفاقات دیروز و خرید رو براش گفتم و به اتاقم رفتم

.لباسهام رو عوض کردم و رو تخت خودم رو ولو کردم

.طولی نکشید گوشیام زنگ خورد، با دیدن اسم ساسان لبخندی کنج لبهام نشست و تماس رو متصل کردم

!جانم -

.به چه عجب خانمم یه ابراز وجودی کرد -

...بیا لیاقت نداری که -

چه خبرا گلم نباید یه خبر از شوهرت بگیری ببینی مردهست، زندهست؟ -

.نه بمیری اعلامیهت رو میبینم خبردار میشم -

.ای بچه پررو، میخواستم یه خبر بهت بدم ولی حالا که دلم رو شکوندی نمیگم -

.ای بابا بیجنبه نباش دیگه شوخی کردم -

.باشه قرار فردا بیایم خونهاتون و تاریخ عروسی رو مشخص کنیم -

.چیییی به همین زودی، قرار بود پنج شش ماه دیگه -

...خوب دیگه طاقت دوری از خانمم رو ندارم که اینطور ناراحت شدی، باشه -

.نه فقط شکه شدم -

!باشه استیکر تعجب -

...عه ساسان -

!شوخی کردم گلم خوب مواظب خودت باش -

...تو هم همینطور استیکر زبون دراز -

...تو جواب ندی دلت آروم نمیگیره، نه -

.چیه؟ پشیمونی هنوز وقت هست -

.نه من غلط بکنم -

.دور از جون خوب به کارت برس خداحافظ -

دوباره خودم روولو کردم و گوشی روچسپوندم به سینهام، یه حسی خوبی بهش دارم اما نمیدونم چیه؟ شاید همون عشق و

.من میترسم که اون بلاها سرم بیاد

.اینقدر فکر کردم تا خوابم برد

.با تقهای به در بیدار شدم

:بله بفرمایید -

.مامان اومد داخل بوسم کرد

.چهقدر میخوابی تنبل بیا بریم شام بخوریم -

!باشه مامان جونم مرسی -

...دست و صورتم رو شستم و رفتم آشپزخونه

...مامان سر سفره برای بابا تعریف کرد مادر ساسان زنگ زده و فردا میان برای مشخص کردن تاریخ عروسی

.تمام مدت از خجالت سرم پایین بود

بعد از خوردن غذام که استانبولی بود و خداییش دستپخت مامانم حرف نداشت، سفره رو جمع کردم و چایی بردم برای...مامان اونها

.سوگند: آخرین نگاهم رو به آیینه دوختم، خداییش خوشگل شدم

.مامان صدام زد

.دخترم زود باش بیا پایین، الان خواستگارها میرسن -

!چشم مامان جون -

.صندلهای یاسی رنگم رو که همرنگ لباسهام بود رو پام کردم و پایین رفتم

.یه کم به مامان کمک کردم و وسایلها رو چیدیم

.بعد از ً تقریبا نیمساعت اومدن، همراه مامان و بابا به استقبالشون رفتیم

.پدر و مادرش هم جوان بودن، هم باکلاس و شیک، آراد هم تو اون کتوشلوار طوسی رنگ بینهایت جذاب شده بود

.کاش من و آراد ً واقعا قسمت هم بودیم، یه جای دیگه با هم آشنا میشدیم

...اما بعضی وقتها ما از کار دنیا سر درنمیاریم و چیزی رووقتی بهمون میده یا خیلی دیره یا دلت رو زده

بعد از مراسم خاله زنک خواستگاری، آراد جواب مثبتمون رو اعلام کرد و قرار شد آخر هفته عقد کنیم و شرطش هم این بود

.که بهخاطر کارش به خارج میریم

آرام: بعد از این که یه آرایش مفصل کردم و موهام رو حالت دادم و نصفش رو دورم ریختم، چون لباسم زیپ داره موهام

.خراب نمیشد

لباس فیروزهای رنگم رو پوشیدم و کفشهای پنج سانتی مشکیام رو پوشیدم، خوشبختانه خانوادهی ساسان هم مثل

.خودمون بودن، من راحت بودم لازم به روسری نبود

.تا خواستم پایین برم، گوشیام زنگ خورد

!جانم -

!با این جانم گفتنت لازم شد بیام ببوسمت -

.عه ساسان خیلی پررویی، برات دارم -

!گردن من از مو نازیکتره جلوت عشقم -

!اینقدر زبون نریز -

.چشم خانمی! ما نزدیکیم -

.اینقدر هول شدم، زود خداحافظی کردم و پایین رفتم

:داد زدم

مامان کجایی؟ -

.از آشپزخونه صداش اومد

اینجام دخترم، چه خبرته؟ -

.ساسان گفت: همون موقع زنگ در به صدا دراومد، با بابا و مامان به استقبالشون رفتیم

آقا سعید با بابام به طرف پذیرایی رفتن، زری جون ومامان تو حیاط وایسادن، فکر کنم باز غیبت کردنشون گل کرده، ساسان

.هم با یه دسته گل رز صورتی و آبی با کت و شلوار طوسیاش خیلی جذاب و قشنگ شده بود

...اومد جلو دسته گل رو بهم داد و سریع لبهام رو بوسید و فرار کرد پیش بابام اونها

.تا چند دقیقه انگشتم رو لبهام مونده بود

.وای خدا دارم دیوونه میشم، به آشپزخونه رفتم تا مامانم و زری جون بیان داخل شربت آماده کردم و براشون بردم

:آقا سعید رو به بابام کرد و گفت

.مثل اینکه این بچهی ما کم طاقت نمیتونه تحمل کنه، اومدیم خدمتتون تاریخ عروسی رو مشخص کنیم -

.بابا میخندید و ساسان از خجالت سرش رو پایین انداخته بود:زری جون گفت

.بذاریم خودشون تصمیم بگیرن -

.ساسان گفت: بذاریم برای آخر هفته دیگه که تولد آرامم هست -

.همه موافقت کردن و قرار شد بکوب بریم دنبال خریدها و کارهامون

.بعد از یه کم قصد رفتن کردن، ساسان از بابام اجازه گرفت، با هم بیرون بریم

.به اتاقم برگشتم و لباس رو با مانتوی سبزم رو شلوار و شال مشکی عوض کردم و پایین رفتم

.ساسان تو ماشین منتظرم بود

،در رو برام باز کرد

خوب خانمی کجا بریم؟ -

!هر جا آقامون بخواد، بعدشم تو مردی باید خودت جاهای خفن و خوبی رو که بلدی من رو ببری -

.بله عشقم -

.سوگند: همش تو سالن فرودگاه نشستم و قدم میزدم

.خدایا آراد سرکارم نذاره، نیم ساعت مونده به پرواز من که حتی بلیط هم ندارم دست خودشه

.نکنه خواسته باشه تلافی کنه آبروم رو پیش همه ببره

.برای آخرین بار شمارهاش رو گرفتم

.ناامید رو صندلی نشستم

.خدای من سرکارم گذاشته، من الان چهجوری به خونه برگردم، تو همین فکرها بودم که یه دفعه از پشت سرم صداهایی شنیدم

.سرم رو برگردوندم، آراد با کل فامیل نزدیک اومده بود

:اومد جلو روم وایساد، دستم رو گفت

!سوپرایز شدی خانمم -

...خودم رو کشیدم کنارش و آروم طوری که بقیه متوجه نشن، گفتم: این چه مسخرهبازیه آراد

.اون هم مثل خودم یواش گفت: همه زنگ زدن باید میومدن میخواستی شک کنن

بابام اومد جلو بغلم کرد و گفت: بیا اینجا ببینم پدر سوخته الان وقت دل و قلوه دادن نیست، یه کم دیگه برای همیشه پیش

.هم میمونین

.تو دلم آهی کشیدم و گفتم: وای بابا جون کاش حرف تو بود من عاشق آرادم اون حتی با وجود یه بچه نمیخواد با من باشه

.با همه خداحافظی کردیم و به سمت هواپیما رفتیم

.من کنار پنجره نشستم و آراد هم اون طرفم، نگاهش کردم خوابش برده بود

.خدای من چهقدر تو خواب ناز و خواستنیه، چی میشد این ازدواج واقعی بود

:دستی کشیدم رو صورتش که بیدار شد، تو چشمهام خیره شد و گفت

چیه؟ -

!هیچی آراد خیلی ترسیدم بزنی زیر قولت -

.اخمهاش رو درهم کشید و گفت: من مثل تو شیاد نیستم وقتیم قولی بدم هستم

!از شنیدن کلمهی شیاد دلم خیلی گرفت، چرا اخه آراد من رو درک نمیکنه

.سرم رو چسپوندم به شیشه و با هزار تا فکر و خیال خوابم برد

.آرام: بعد از این که ساسان من رو برد پاساژ جدید و بزرگی که درست کرده بودن، حسابی گشتیم

.نمیدونم از کجا میفهمید تا من از یه چیزی خوشم میومد و با چشم نگاه میکردم، میفهمید و میرفتیم برام میخرید

!راستی آرام میگم بریم دنبال خونه -

!وای ساسان چهقدر عجولی تو باشه بریم ببینیم -.به چند تا املاکی زنگ زد و باهاشون قرار گذاشت

.با چندتاشون هر چی خونه سراغ داشتن دیدیم، چیزی به دلمون ننشست، آخرش یکی بهش زنگ زد

.باهاش رفتیم تو منطقهی بالا شهر یه واحد آپارتمان شیک و لوکس بود

.همینکه داخل رفتیم تو اولین نگاه بهدلم نشست

یه هال بزرگ با یه آشپزخونه لوکس و بزرگ پله میخورد بالا دو تا خواب داشت و یه تراس که منظرهی روبهروش یه پارک

.قشنگ بود

.ساسان توروخدا اینجا رو بگیریم عاشقش شدم -

.چشم خانمم مگه من رو حرف تو حرف میزنم -

.همونجا با املاکی قرارداد رو بست

خوب خانمی کجا بریم؟ -

.هیچجا دیگه عزیزم خیلی خستهام بریم خونه -

.من رو رسوند جلوی خونه، از بس تو فکر بودم حواسم نبود که رسیدیم

:ساسان دستی جلوی چشمهام تکون داد و گفت

.کجایی خانمم، مثل اون سری منتظر بوسی پیاده نشدی -

...مشتی به بازوش زدم بیحیا

.خم شدم کیفم رو با خریدها رو از صندلی عقب بردارم، از فرصت استفاده کرد و بوسیدم

.کیف رو زدم تو سرش و پیاده شدم

!بدقول قهرم -

عه لوس نشو خانمی تازه من با این سیراب نمیشم کمه ولی کم مونده بریم سر خونه و زندگیمون تو هم به فکر باش عشقم -

.باید کنار بیای

.به شوخی دستم رو به نشونهی دعا بالا بردم و گفتم: خدا ایشا ϑبه راه راست هدایتت کنه من که رفتم خداحافظ

.خندید و گفت: بهسلامت نفسم

.با سر و صدایی از خواب پریدم

.بعد از اینکه ساسان من رو به خونه رسوند، با همون لباسهای بیرون خوابم برد

.لباسهام رو با شلوار و تاپ ست بنفشم عوض کردم و موهام رو دم اسبی بستم و به سمت پایین رفتم

.چند پله مانده به آخر وایسادم و گوشهام رو تیز کردم، مامانم با یه دختر حرف میزد

.خدایا چهقدر صداش برام آشناست، یعنی کی اومده، بیخیال ولش الان بیشتر از این به مغز پوکم فشار نیارم که کار نمیکنه

.بالأخره دلم رو به دریا زدم و به سمت هال رفتم

!هما به سمتم دوید و محکم بغلم کرد و همدیگه رو بوسیدیم

!وای دیوونه اینجا چیکار میکنی؟ از ذوق دارم میمیرم، خوش اومدی -

.اومدم عروسی خواهرم، تو بیمعرفت رفتی و پشت سرت رو نگاه نکردی، نباید من رو برای عروسیت دعوت کنی -

.دستش رو گرفتم و به طرف مبل رفتیم و نشستیم

بهخدا اینقدر درگیر بودم و مشکلاتی پیش اومد نتونستم خواهری حق داری معذرت میخوام، گوشیمم شکست هیچ -

.شمارهای نداشتم

:دستم رو فشرد و گفت

.شوخی میکنم گلم ایشا ϑکه خوشبخت بشی -

!مامان از آشپزخونه داد زد: من غذا درست میکنم هما رو ببر تو اتاقت استراحت کنه

!باشه چشم -.با هما به اتاقم رفتیم، ساکش رو تو کمدم گذاشتم

.لباسهاش رو عوض کرد و رو تخت دراز کشید، رو لبهی تخت نشستم

...راستی هما -

...خیلی ماستی -

.تو یه دقیقه جدی باشی انگار خسارت ازت میگیرن -

...چشمهای قهوهای خوشگلش رو درشت کرد و گفت: خوب بفرما این هم جدی برای شما

.کی بهت خبر داد -

...فکر کن خاله -

.اولاً فکر نمیکنم، دوما مامانم شمارهی کسی رو بلد نیست -

:چینی به لبش داد و گفت

.ساسان بهمون خبر داد -

از بس شکه شدم داد زدم: چیییی

.چته کر شدم دختر آره همهمون رو دعوت کرد و حتی بابات هم آشتی کرده با همه اومدن و معذرت خواهی کرد -

...پام رو پام گذاشتم و شروع کردم به بازی کردن با موهام

!که اینطور چیزی به من نگفت آخه -

...میخواست سوپرایزت کنه -

.لپش رو کشیدم

!سوپرایز خوبی بود خدایی مرسی که اومدی، تا مامان شام رو حاضر میکنه تو هم یه کم بخواب گلم -

...باشه عزیزم -

.سوگند: بعد از این که به آلمان رسیدیم، آراد گفت: یه خونهی معمولی برام گرفته

.وقتی رسیدیم نزدیک بود چشمهام از حدقه بیرون بزنه، یه خونهی مبلهی شیک با ویوی عالی و هر امکاناتی که لازم باشه

!از ذوق دستهام رو بهم کوبیدم

...وای آراد این خونهی معمولیه -

...اینجا خونهی معمولیشون همینجوریه -

.نه بابا خیلیم خوبه، کاش فقط میشد تو هم باهام بمونی -

.دستش رو مشت کرد

. ً خواهشا سوگند باز شروع نکن -

:سعی کردم از ظرافت زنونهام استفاده کنم، با ناز به طرفش رفتم و دستم رو گذاشتم رو شونهاش و گفتم

...توروخدا فقط امشب -

.دستم رو آورد پایین و گفت: باشه فقط امشب، حالا بیا بریم برات سوپرایز دارم

.چشمهام رو بست و به طرف یه در رفتیم

.دستش رو برداشت یه اتاق خوشگل هرچی که برای بچه لازمه گرفته بود

!وای آراد ازت ممنونم -

.خواهش هرچند من نمیخوامش ولی تو گفتی مطمئنی نگه میداری، این اولین و آخرین کار براش انجام میدم -

.خودت هم کلاس زبان ثبت نام کردم و کارهای دانشگاهت رو انجام دادم و هر وقتم اگه کمی داشتی بهم خبر بده -

...آویزونش شدم بوسش کردم، خیلی ممنون -

.صبح بیدار شدم، دیدم آراد نیست

با وضعیت لباسهام شکی تو دلم افتاد ولی نه غیر ممکن اتفاقی بینمون افتاده باشه و روم نمیشه ازش بپرسم، الان با خودش.فکر میکنه نقشهای چیزی دارم

.تو همین فکرها بودم که آراد کنارم نشست

.سریع پتو رو دور خودم پیچیدم

:لبخندی زد و گفت

.پاشو تنبل صبحونه رو حاضر کردم، بیا بخوریم و بعدش بریم مسیرهای ضروری رو یادت بدم -

.مرسی الان میام -

داخل سرویس شدم و دست و صورتم رو شستم و شلوار جین یخیام رو با تیشرت فیروزهای پوشیدم و موهام رو دم اسبی

.بستم

.بعد از خوردن صبحونه به دانشگاه رفتیم و با محیط آشنا شدم

.بعدش مسیر کلاس زبانم رو با مسیر فروشگاه و بازار و بیمارستان یاد گرفتم

.خوب دیگه برو داخل من هم برم -

:هنوز حرفی از دهنم خارج نشده بود، دستش رو به نشونهی سکوت جلوم گرفت و گفت

.بعضی وقتها شاید بهت سر زدم الان هم چیزی نگو خداحافظ -

.با گفتن خداحافظش اشکهام جاری شد و داخل رفتم

.آرام: امروز هما گیر داده بریم بیرون و یه دور بزنیم، هرچند حوصله ندارم ولی مجبورم اون خیلی هوای من رو داشت

.هما که حاضر شد و رفت پایین، آرایش سادهای کردم و مانتوی آبیم رو با شال و شلوار سفید ست کردم و پایین رفتم

.هما به سمتم اومد بالأخره شاخ غول رو شکستی حاضر شدی

.مسخره آره بریم -

.هما یه تاکسی گرفت و آدرس رو داد با تعجب نگاهش کردم

.دستش رو به معنی چیه تکون داد

.تو مگه اینجا رو بلدی که آدرس رو دادی -

.نه تو کار نداشته باش فعلأ، ً بعدا میفهمی -

.شانس آوردیم ترافیک نبود و زود رسیدیم

.تا پیاده شدیم ساسان جلوم ظاهر شد

.از دیدنش ذوق کردم

!سلام اینجا چیکار میکنی عزیزم -

...سلام خانمم هیچی ما اینیم دیگه -

...عه پس با هما دست به یکی میکنید برای من

!نه عشقم سوپرایزت میکنم، حالا لطف کن همراهیمون کن و باهامون بیا -

!بله چشم آقامون -

.پشت سرش راه افتادیم و داخل پاساژی رفتیم و وارد مزون بزرگ لباس عروس شدیم

بعد از کلی پیشنهاد دادن لباس توسط فروشنده و هما آخرش یه لباس تور براق که مدل ماهی و سینهاش منجوق و پولک کار

.شده بود

.هر چی ساسان اصرار کرد نذاشتم موقع پرو بیاد و لباس رو تو تنم ببینه

...بذار بیام آرام دیگه -

.نه هم شگون نداره هم میخوام سوپرایز شی روز عروسی ببینی -

.باشه نفسم هر چی تو بگی -

بعد از اینکه ساسان بیرون رفت، لباس رو پرو کردم دقیق اندازهام بود انگار برای من دوخته بودن، فروشنده یه تور و تاج آورد:گذاشت رو سرم و گفت

...حالا شدی یه عروس کامل -

.هما جلو اومد و محکم بغلم کرد

...وای چهقدر خوشگل شدی عزیزم ایشا ϑخوشبخت بشی مثل یه تیکه ماه میمونی -

.بعد از خرید لباس با هما به سمت ماشین ساسان رفتیم

.سوزان هم اومده بود، باهاش روبوسی کردیم و سوار شدیم

!وای چهقدر دلم برات تنگ شده بود آرام جون -

...من هم همینطور خوشحال شدم دیدمت، این هم دخترخالهام هما و این هم سوزان خواهر ساسان -

.بعد از آشنایی و حرفهای معمولی یه گشتی تو شهر زدیم و برای شام به خونهی سوزان رفتیم

از شانس بدم نمیدونم مال گرسنهگیام بود یا سرما هی شیکمم قار و قور میکرد، هی هما و سوزان میخندیدن، من هم از

.خجالت سرم رو انداختم پایین و ساسان هم خودش رو به اون راه میزد نخنده

:وقتی جلوی در رسیدیم، ساسان خواست ماشین رو پارک کنه، سوزان دستش رو جلوش گرفت و گفت

تو کجا؟ -

.ساسان با تعجب نگاهش کرد

...داخل بریم مگه نگفتی برای شام بیاید اونجا -

:قیافهی حق به جانبی به خودش گرفت و گفت

خوبه والا اگه ما هم بگیم خودت نباید تو جمع خانمها بیای داداشی جون! الان ما بریم این بیچارهها از گشنهگی نمیرن، تو -

...هم برو بهسلامت

.باشه آبجی جون نزن ما رو پس شما برید با خانمم خداحافظی میکنم -

:یه نگاه بدی کرد و گفت

.بچههای این دوره زمونه چهقدر پررو و بیادبن بیا هما جون ما داخل بریم -

.جفتشون با خنده رفتن

.ساسان هم نزدیکم وایساد، دستم رو گرفت

.خوب خانمم چیزی لازم نداری -

:چشمهام رو ریز کردم و گفتم

...آره جون عمهات بهخاط این هما و سوزان رو فرستادی جلوتر برن جلوی اونهام میتونستی ازم بپرسی -

.لبهاش رو رو لبهام گذاشت، عقب رفتم

!چیکار میکنی؟ ساسان زشته -

.دیدم روت نمیشه رک بگی بوسم کن دست به کار شدم -

باز سرخ شدم و سرم رو انداختم پایین، نمیدونم چرا اینقدر ازش خجالت میکشم با وجود محرمیت بینمون و خجالت هم

.که از من شیطون بعید بود

.عاشق این شرمتام گونههای قشنگت گلگون میشه -

.وای خیلی زشت شد دیگه ساسان برم -

.باز مثل همیشه فرار کردی باشه نفسم خداحافظ -

.بهسلامت -

.وایسادم تا ساسان سوار ماشین شد و دور شد، تا خواستم برم یه پسر جلوم سبز شد

.سلام آرام خانم آشنام ً لطفا چند لحظه باهام بیا کارتون دارم -

من با شما جایی نمیام اصلأ کی هستی با من چیکار داری؟ -.من پسردایی آرادم -

.من نمیخوام حرفی از اون آشغال بزنم، مزاحم نشید -

.قدمهام رو تند کردم

باشه هر جور راحتین فقط خواست بگم که بهتون خیانت نکرده، و از شنیدن ازدواجش با سوگند و رفتنشون به خارج فکر -

.نکنید بهتون دروغ گفته

.با این حرفش یه دفعه اینقدر شکه شدم انگار پاهام رو با میخ به زمین کوبیدن و توان حرکت نداشتم

:پوزخندی زدم و گفتم

.هه ازدواج کردن و از خودش دفاع میکنه، چه رویی داره -

.خواست بهتون بگم اگه هر وقت طلاق بگیرین باهاتون ازدواج میکنه -

قهقهی زدم وای توروخدا زحمتش میشه، بهش بگو ازش متنفرم اگه مرد رو کرهی زمین نمونه باهاش ازدواج نمیکنم درضمن

!عاشق نامزدمم شما هم مزاحم زندگیام نشو

.من اگه میخواستم مزاحم بشم از صبح از در خونه اومدین بیرون تا الان علاف نمیشدم بیفتم دنبالتون تا تنها بشین و بگم -

با تمام سرعت داخل رفتم و در رو کوبیدم نه اینکه هنوز عاشقش باشم ولی دلم میسوخت از این که من رو خر فرض کردن و

.اون بلاها رو سرم آوردن

.سوزان به سمتم اوم

!خوش اومدی چهقدر دل و قلوه میدین بابا بسه -

:لبخند مصنوعی زدم و گفتم

.عه دلت میسوزه خودت شوهر نداری -

.یه دفعه چونهام رو گرفت و سرم رو بلند کرد

چیزی شده؟ آرام جون با ساسان دعواتون شده؟ -

.نه عزیزم -

.رنگت پریده آخه اگه چیزی هست بگو تا خودم گوشش رو بکشم -

...نه گلم گرسنهام فکر کنم از فشارمه -

.دستش رو گذاشت پشتم و به سمت پذیرایی هدایتم کرد

.باشه بریم بشینیم عزیزم با هما ماکارونی رو درست کردیم و سالاد، یه کم دیگه میکشم -

...باشه دستتون دردنکنه ببخشید همهی کارها افتاد گردن شما -

.این چه حرفیه عزیزم -

.سر شام اینقدر هما و سوزان شوخی کردن و حرف زدیم، ً واقعا حال و هوام عوض شد

.با اصرار ظرفها رو شستم و تا آخر شب فیلم دیدیم و تنقلات خوردیم

.هر چی اصرار کرد برای خواب نموندیم، ساسان اومد دنبالمون و به خونه رفتیم

.با کلیدهای یدکی که داشتم، در رو باز کردم و داخل رفتیم

.برقهای خاموش نشون از خواب بودن بقیه بود

.با هما آهسته پلهها رو بالا رفتیم و داخل اتاقم شدیم

.وای آرام میگم ما به درد دزدی میخوریم -

.به شوخی زدم تو سرش

.خاک تو سرت نکنم بهجای پروفسوری، یه شخصیت خوب پیدا کنی -

.آخه خنگه خدا کدوم پروفسور و شخصیت خوب اینکار رو میکنه -

.زدیم زیر خنده.خیلی خوب بیا بخوابیم فردا باید زود بیدار بشیم -

وای چرا؟ -

.یه دست لباس بهش دادم

.بیا لباسهاتو عوض کن الان بهت میگم -

:مشغول عوض کردن لباسهام شدم و گفتم

.عرضم به حضورت فردا ساسان میاد بریم برای خرید طلا و بعدشم بریم خونه رو بچینیم، مثل اینکه پسفردا عروسیه -

آره خیلی هیجان دارم برای عروسیتون، راستی آرایشگاه رو چیکار کردی؟ -

.سوزان یه آشنا داره خیلی تعریفش رو میکنه اونجا میرم -

.همون موقع برام پیام اومد، گوشیام رو برداشتم

.ساسان بود

سلام خانمی جونم خوابی؟ -

.جوابش رو دادم

.سلام نه آقایی -

.میشه فردا تنها خودمون بریم خونه رو بچینیم -

.نه عشقم آدم گوشت رو که دست گربه نمیده، تو هم بهجای این افکار شوم برو بخواب بیدار بشی، شبت بخیر -

.خودم هم از جوابم خندهم گرفته بود، گوشی رو زیر بالشم گذاشتم و خوابیدم

.صبح با تکونهای هما بیدار شدم

.پاشو دیگه آرام خوبه دیشب به من میگفتی زود بیدار بشیم -

.یه کم خودم رو کشیدم و بلند شدم

.باشه عزیزم بریم صبحونه بخوریم و حاضر شیم -

.دست و صورتم رو شستم و با هما پایین رفتیم

.مامان مشغول تمیز کردن کابینتها بود

.پریدم بغلش بوسیدمش

مامان خوشگل خودم چهطوره؟ -

.هما وسط حرفم پرید

.اینقدر خودت رو لوس نکن بیا بشین -

.صندلی کناریاش رو بیرون کشیدم و نشستم

.عه حسود -

:دو، سه لقمه صبحونه خوردم و رو به هما گفتم

.من میرم حاضر بشم تو هم بعد صبحونهات بیا -

.برگشتم تو اتاقم، یه رژ یاسی و رژگونهی صورتی با یه کم ریمل زدم، مانتوی یاسیام رو با شلوار و شال مشکی ست کردم

.هما هم اومد بالا خودش رو حاضر کنه

.بعد از نیمساعت بالأخره هما خانم رضایت داد و حاضر شد، گوشیام رو برداشتم و زنگ زدم به ساسان

!جونم نفس -

.بیبلا حاضریم عزیزم -

.پایینم بیاید -

.بیادب باز بی خداحافظی قطع کرد

.بعد از خداحافظی با مامان بیرون رفتیم، ساسان جلوی در منتظر بود.پیاده شد درهای ماشین رو برامون باز کرد و سوار شدیم

.ببخشید زیاد منتظر موندی -

.مثل خودم حرف زد

.خواهش میکنم -

.بیادب مگه تو طوطی همیشه ادای من رو درمیاری

...نه خانمم تو حرص میخوری خیلی خوشگل میشی برای همین -

!جلوی یه طلا فروشی بزرگ وایساد اینجا رو مامانم معرفی کرده ولی اگه نپسندیدی بهم بگو گلم

.داخل رفتیم

.همون نگاه اول یه سرویس زنجیرش ظریف بود و روش پر از پروانههای کوچیک بود رو دیدم و چشمم رو گرفت

.اون سرویس رو با چهار تا سرویس دیگه ساسان و هما انتخاب کردن خریدیم

.و به سمت خونهای خودمون رفتیم تا بچینیم

:وقتی رسیدیم ساسان کلیدها رو بهم داد و گفت

.عزیزم تا من ماشین رو میبرم پارکینگ، شما برید بالا -

.با هما رفتیم

.وای آرام چهقدر خونهاتون خوشگل و دلباز ایشا ϑبه خوشی توش بشینید -

.ممنون عزیزم ایشا ϑقسمت تو هم بشه -

.برق شادی رو تو چشمهاش دیدم، تو دلم دعا کردم نوید و هما بهم برسن ً واقعا جفتشون لیاقت خوشبختی دارن

.تا نزدیکهای غروب سهتایی مثل خر کار کردیم و خونه رو چیدیم، بعدش هم شام خوردیم و ساسان ما رو به خونه رسوند

.بفرمایید خانمها خسته نباشید، راستی فردا ساعت چند بیام دنبالت برای آرایشگاه -

.نهونیم عزیزم، خوب دیگه ما بریم شبت بخیر تو هم خستهای برو -

.باشه عشقم شب تو هم بخیر -

.با هما پیاده شدیم و داخل خونه رفتیم

.صبح با صدای زنگ گوشیام بیدار شدم

.گوشی رو ساکت کردم و لباس و حولهام رو برداشتم و جعلی تو حموم رفتم

.یه دوش مفصل گرفتم، اومدم بیرون موهام رو خشک کردم و پایین رفتم

:مامانم و هما داشتن میز صبحونه رو میچیدن، تا چشمشون بهم خورد جفتشون با هم گفتن

:سلام عروس خانم بفرما -

:لبخندی به روشون زدم و گفتم

!سلام یادتون نره هرکی اول دست بزنه به موهای اون یکی شوهر اون خوشگلتره -

.مامان به صندلی اشاره کرد

.بیا ورپریده بشین، صبحونهات رو بخور دست از شیطونی بردار -

:در حالیکه داشتم لقمه رو میچپوندم تو دهنم گفتم

.غصهی من رو نخور مامان جون من سرپا هم میخورم نمیذارم بهم بد بگذره -

.بعد از صبحونهام به اتاقم رفتم و خودم رو حاضر کردم

.هما هم اومد

.چه عجلهای داره زود حاضر شدی -

:پشت چشمی براش نازک کردم و گفتم

!آره اص Ȓعجله دارم، حسود -.به شوخی هولم داد

.پس زود باش ساسان اومده دنبالت، راستی لباس عروست رو با بقیهی وسایلها رو تو ماشین گذاشتم -

!بوسیدمش

!مرسی عزیزم تو یه دونهای -

.بعد از خداحافظی و یه دل سیر مامان و هما رو بغل کردن سوار ماشین شدیم

.با بوسهی ساسان از خواب بیدار شدم

.پاشو تنبل جونم آخه نیم ساعت راه خوابیدن داره -

:کش و قوسی به بدنم دادم و گفتم

.آخه امروز خسته میشم یه کم استراحت کنم -

.لبخند موذیانهای زد

.آره راست میگی بهخصوص شب نمیخوابی خسته میشی -

.بیحیایی نثارش کردم و پیاده شدم، به سمت آرایشگاه رفتم

.سوزان رسیده بود، تا من رو دید به سمتم اومد، بوسم کرد

!زود باش آرام جون دیرمون نشه -

.پیش آرایشگر رفتیم، ما رو بهم معرفی کرد و خودش هم پیش یکی از شاگردهاش رفت، تا آرایشش کنن

.من هم همراه آرایشگر به اتاق مخصوص عروس رفتم و خودم رو بهش سپردم

.بعد از دو ساعت بالأخره رضایت داد

!بفرما: عروس خانم حالا میتونی خودت رو تو آیینه نگاه کنی -

!بلند شدم به سمت آیینه رفتم، دهنم از تعجب وا موند

.خداییش اینقدر تغییر کرده بودم، خودمم به زور خودم رو میشناختم

خط چشم کشیده و نازکی برام کشیده بود، مژههای بلندی برام گذاشته بود،سایهی براق اکلیلدار بژ، رژلب و رژگونهای کالباسی،

موهام رو به شکل گل پشت سرم جمع کرده بود، یه تاج پر از سنگهای برق دار رو جلوی موهام وصل کرد با یه تور بلند که

.روش مروارید بود

با کمک سوزان لباسم رو پوشیدم و کفشهای پاشنهبلند نقرهای که پر از سنگبود رو پام کردم، یکی از شاگردها اومد و گفت: آقا

!دوماد بیرون منتظره

.سوزان دم گوشم گفت: خیلی ماه شدی خدا امشب بهت رحم کنه

.خودم رو به کوچه علیچپ زدم و گفتم: تو هم ً واقعا محشر شدی

.مرسی زنداداش خودم، دیگه برو ساسان بیشتر از این انتظار نکشه -

.بیرون رفتم ساسان تو اون کتوشلوار خوش دوخت مشکیاش خیلی جذاب و خواستنی شده بود

.گل رو به سمتم گرفت و چند دقیقه مات و مبهوت فقط نگاهم میکرد

!دستش رو گرفتم و گفتم: آقایی تموم شدم زیاد نگاه نکن

!بوسهای رو دستم زد و گفت: مگه میشه خوشگل ترین عروس دنیا رو نگاه نکنی

!فیلمبردار لبخندی زد و گفت: قشنگترین کلیپ عروسی دراومد، خوب دیگه سوار شین بریم

.ساسان دستم رو گرفت و در ماشین رو برام باز کرد، سوار شدیم و به سمت آتلیه راه افتادیم

.اونجا اینقدر ساسان ژست عکس و کلیپ گفت و گرفتیم، دیگه فیلمبردار ایدهی دیگهای نگفت

.به سمت باغ راه افتادیم

.وقتی رسیدیم همهی جوانهای فامیل به استقبالمون اومدن

.همینکه وارد باغ شدیم، خانوادهی مامان رو دیدم گل از گلم شکفت.بعد از کلی رقص و پایکوبی بالأخره وقت شام رضایت دادن بشینیم

بعد از شام کلی رقص دونفرهی هماهنگ رفتیم و بعد از دادن کادوها، همهی نزدیکها رو تک به تک بغل کردم و خداحافظی

.کردیم

:نوید اومد جلومون و روبه ساسان گفت

.عه میخوای دخترمون رو برداری فرار کنی، ما هم میایم خونهاتون -

.ما راه افتادیم و جوانهام پشت سرمون اومدن

.اونجا هم کلی رقصیدن و آهنگ خوندن و بعد یه دوساعت رفتن

.سوگند: فکر کنم نصف شب بود، زنگ خونه رو زدن، با ترس و لرز رفتم و در رو باز کردم

.با دیدن آراد جا خوردم

چه بیخبر، اینجا چیکار میکنی؟ -

.مگه زنم نیستی، مکه نمیگفتی عاشقمی من الان احتیاج دارم بیا آرومم کن -

!چرا خوش اومدی عشقم بیا -

...خواستم برم آشپزخونه قهوه بیارم، بغلم کرد و تو اتاق خواب بردم و انداختم رو تخت

.مثل وحشیها افتاد به جونم، جوری که زیر دستش میخواستم جون بدم

!هر چی داد میزدم آراد بچهمون مواظب باش

.انگار نمیشنید یا شاید هم مست بود

.بعد از یه ساعت ولم کرد، لباسهاش رو پوشید و از خونه زد بیرون

.همونجا رو تخت تا صبح گریه کردم، باید این سری باهاش اتمام حجت کنم

.من لباسش نیستم این رفتار رو باهام میکنه و شخصیتم رو خورد میکنه

.آرام: با تابش نور به چشمم بیدار شدم

.وای از دست ساسان با لباس عروس من رو آورده رو تخت خوبه تاج و تور رو برداشته و موهام رو باز کرده

.به سرویس اتاق رفتم و یه دوش گرفتم

.تاپ و شلوارک قرمزم رو پوشیدم و موهام رو خشک کردم و دم اسبی بستم، خواستم برم آشپزخونه بین راه به ساسان خوردم

!سلام صبح بخیر ترسوندیم دیوونه -

.سلام خانمی صبحونه رو آماده کردم خواستم بیام صدات بزنم -

مرسی آقایی جونم! چرا دیشب بیدارم نکردی؟ -

.اینقدر قشنگ خوابیده بودی دلم نیومد، حالا چه عجلهای داری به اونهام میرسیم -

.مشتی بهش زدم

.بچه پررو خجالت بکش برا این گفتم تو هم خسته بودی با پای خودم میومدم -

.فکر میکنم اینجوریه -

.براش زبون درآوردم

.دستم رو گرفت به آشپزخونه رفتیم، رو صندلی نشست و من رو نشوند رو پاش

.سوتی زدم

.اوو چه میزی آماده کردی -

.مثل بچهها لقمه به لقمه رو میذاشت تو دهنم

.بعد از خوردن صبحونه مشغول جمع کردن میز شدم

.راستی ساسان جون لیست میگیرم برو خرید تا تو میای نهار رو آماده میکنم -

:یه چشمک زد و گفت.من دلم نمیاد خانم خوشگلم رو تنها بذارم، با هم میریم -

.نه من خستهام عزیزم -

.پس از بیرون نهار میگیرم -

.نوچ خودم درست میکنم -

.چشم خانمی هر چی تو بگی -

.با چشم رفتنش رو دنبال کردم

.خدایا من کی این همه وابسطهی این پسر شدم

.مواد لازانیا تو خونه بود، من هم که استاد درست کردن لازانیام

.نهار رو درست کردم و تو اتاق رفتم، یه کم آرایش کردم و موهام رو مرتب کردم و به آشپزخونه برگشتم میز رو چیدم

.داشتم لازانیا رو برش میدادم تو ظرف بذارم

.دستی دور کمرم حلقه شد

.وای ساسان چرا مثل دزدها میای زهرم ترکید -

!بوسم کرد و گفت: معذرت میخوام نفسم

.تا تو دستهات رو بشوری من نهار رو کشیدم -

.بعد از شستن دستهاش دو تا صندلی کنار هم رو بیرون کشید نشستیم و مشغول خوردن شدیم

.اممم خیلی خوشمزهست خانمم دستت درد نکنه پس آشپزیت خوبه و رو نمیکردی -

.ما اینیم دیگه آقامون -

.بعد از غذا خواستم بلند شم میز رو جمع کنم، دستم رو گرفت

.بشین عزیزم کارت دارم -

.نشستم بهم خیره شد یه خبر خوب دارم

جدی چیه؟ -

...میریم شمال -

.از ذوق داد زدم: توروخدا

.آره ماه عسل خانمم رو نبرم دیگه هیچی، یه روزم به خانوادهات سر میزنیم -

!محکم بوسیدمش

.حالا بدو حاضر شو من میز رو جمع میکنم -

.نه با هم جمع میکنیم بعد میریم -

.آراد: دیشب خبر عروسی آرام رو بهم دادن، داغون شدم یادم نیست چهقدر مشروب خوردم

.منی که اون همه خواستمش از ته دل اینطور شد ولی ساسان با حقه و کلک به دستش آورد

.هنوزم نمیتونم فراموشش کنم، برام سخته سهم کسی دیگه شد و همهی اون آرزوها و روءیاهامون بر باد رفت

.نمیدونم چه ساعتی بود پیش سوگند رفتم، فقط تیکههایی که یادمه خیلی بهش بد کردم

.نمیدونم چه حسی بهش پیدا کردم خودمم کشف نکردم

.هر چی بهش زنگ زدم و دم خونهاش رفتم، جواب نمیده حقم داره اونم ضربه خورده

.بد انتقامی ازش گرفتم باید به فکر باشم

.سوگند: تازه از دانشگاه رسیدم، زنگ در رو زدن

.به سمت در رفتم صدای ماری اومد

!سوگند خونهای در رو باز کن -

.در رو باز کردم.مثل همیشه با لبخند خوشگلش به طرفم اومد

...سلام ماری جون خودم چه عجب از این طرفها -

.توروخدا نگاهش کن اگه من دیگه اومدم پیشت -

:دستش رو کشیدم و گفتم

.خیلی خوب قهر نکن بیا داخل بریم -

.تا تو لباسهات رو عوض میکنی، دو تا قهوه دبش درست میکنم -

!نه نمیخواد بدو حاضر شو میریم بیرون -

.نه ماری یه وقت دیگه حوصله ندارم -

.به زور دستم رو کشید و به اتاق رفتیم

.به انتخاب خودش از کمد برام لباس آورد و یه کم آرایشم کرد

...خوب حالا شدی یه خانم خوشگل و باوقار -

.تو تا کاری که میخوای نکنی دست بردار نمیشی -

!آره دیگه بیا بریم -

.زنگ زدیم به آژانس و با هم رفتیم

.ماری آدرس کافهای که همیشه با هم میرفتیم و داد

.زیاد از خونه دور نبود بهخاطر این زود رسیدیم

.کرایه رو حساب کردیم و به سمت کافه رفتیم

.تا در رو باز کردم یه عالمه کاغذهای رنگی رو سرم ریخت و یه آهنگ پخش شد

.آراد با لبخند جذابش با ژست همیشگیاش به طرفم اومد

.دستش رو به طرفم دراز کرد

.این خانم خوشگل افتخار یه دور رقص رو بهم میده -

...دستم رو گذاشتم تو دستش

!چرا که نه -

.ماری اومد نزدیکمون

.مأموریت من تموم شد میرم -

.آراد خیلی ازش تشکر کرد و رفت

.با آهنگ یه کم رقصیدیم و به سمت میزی که تزیین کرده بودن رفتیم و نشستیم

.آراد دستم رو گرفت

سوگند معذرت میخوام ازت اون شب تو حال خودم نبودم و میدونم خیلی اذیتت کردم، درسته مثل زن و شوهرهای عادی -

.نیستیم ولی از این به بعد چند وقت یبار بهت سر میزنم و تو کارهات و خریدهات کمکت میکنم، من رو میبخشی

.مگه میشه نبخشمت من اینقدر عاشقتم خودت هم نمیتونی فکرش رو کنی -

.بوسهای رو دستم زد و دستش رو گذاشت رو شکمم

.نینی باباش چهطوره -

.از تعجب نزدیک بود شاخ دربیارم آخه آراد هیچموقع بچه رو قبول نکرد، انگار ً واقعا تغییر کرده

.خوبه باباش -

.بین حرف زدنمون کیک و قهوه رو خوردیم و یه کم گشتیم، آراد من رو خونه رسوند و خودش رفت

.آرام: از حموم بیرون اومدم و حوله رو دورم پیچیدم و مشغول دید زدن ویلا شدم

.خداییش ویلای بزرگ و خوشگلیه فکر کنم مال همون دوستشه که میگفتدوبلکس بود، پایینش یه نشیمن بزرگ و آشپزخونه شیک پله میخورد بالا هم دو تا اتاق بزرگ چوبی و خوشگل داشت داخل

.هر اتاق هم سرویس داشت

.بهتره فضولی رو تموم کنم و برگردم تو اتاق و لباسهام رو عوض کنم

.داخل رفتم با ساسان روبهرو شدم، از ترس جیغی زدم

.با خنده اومد بغلم کرد

خانم فضول خودم چرا اینقدر میترسی؟ -

.فضول نه و کنجکاو، خوب معلومه میترسم یههویی مثل جن ظاهر میشی -

!دستت دردنکنه -

.من رو انداخت رو تخت و اینقدر قلقلکم داد، حولهام افتاد

...تا چن دقیقه فقط نگاهم میکرد، یهدفعه لبهاش رو گذاشت رو لبهام

! ً کاملا به ساسان اعتماد دارم و عاشقشم

.من هم همراهیش کردم و با دنیای دخترونهام خداحافظی کردم

.با نوازش دست ساسان رو موهام بیدار شدم

چند ساعته خوابیدم؟ -

...لبخندی زد و گفت: ساعت هشته خانمی زیاد خوابیدی

.چرا بیدارم نکردی -

.تو خسته بودی گلم، شام درست کردم تا یه دوش میگیری سفره رو میچینم -

...بعد از اینکه ساسان پایین رفت، خودم رو تو حمام انداختم و دوش مختصری گرفتم و اومدم بیرون

.تاب و شلوارک سفیدم رو پوشیدم و یه کم آب موهام رو گرفتم و دم اسبی بستم و پایین رفتم

!ساسان داشت شمعهای رو میز رو روشن میکرد، از پشت رو کولش پریدم و بوسیدمش

!بهبه خانم من اومده، بفرما نفسم بشین -

!چشم آقایی جونم -

.بعد از خوردن شام که به قول ساسان زرشک پلوی مخصوص اون بود، خوردیم و ظرفها رو با هم شستیم

.البته بیشتر بازی کردن بود تا ظرف شستن کلی کف بازی کردیم

!خوب عشقم نوبتیم باشه نوبت بیرون رفتنه، خودت رو حاضر کن بریم -

برگشتم تو اتاق مانتوی زیتونیام رو با جین و شال مشکی ست کردم و رژ کالباسیام رو مالیدم رو لبهام و موهام رو کج رو

.صورتم ریختم

...رو نردهی پلهها نشستم و خودم رو سر دادم تا پایین

.ساسان بغلم کرد

:به شوخی دهنش رو به نشونهی گاز گرفتن باز کرد و گفت

.حقته گازت بگیرم چند بار بگم اینکار رو نکن -

...بذارم زمین وگرنه داد میزنم -

!داد بزن ببینم -

.از ویلا بیرون رفت و تا دم ماشین با بغل من رو برد سوار شدم، خودش هم ماشین رو دور زد سوار شد و راه افتادیم

.به پاساژ بزرگی رفتیم، ساسان به زور نصف لباس مغازهها رو برام میخرید

!وای ساسان چهقدر خسته شدم بسه -

...کجا خانمم تازه اولشه، این همه خوابیدی میریم کنار دریا -

!این وقته شب -:دستم رو گرفت و گفت

!تا وقتی شیری مثل خودم پشتته از هیچی نترس -

.اعتماد به سقفت رو برم -

.نزدیک یه ساعتی طول کشید تا از رشت به آمل رسیدیم

.کنار دریا رسیدیم تو اون تاریکی خیلی وحشت کردم

...همیشه دریا رو دوست دارم ولی شب تضاد وحشتناکیه

.ساسان آتیشی درست کرد و حصیر رو پهن کرد

.نشستیم ساسان دراز کشید و دستش رو دراز کرد و اشاره کرد رو دستش بخوابم

.دراز کشیدم و با هم ستارهها رو نگاه میکردیم و حرف میزدیم

.کم کم ترسم ریخت و بلند شدم به سمت دریا برم

...ساسان یهویی ازم عکس گرفت و گفت: قشنگترین عکس دنیا از خوشگلترین خانم دنیا

!وای ساسان مسخره نکن تو این تاریکی -

.آره عشقم از نیمرخ صورتت کامل مشخص نیست و موهات هم تو دست باد میرقصه، خیلی عکس جذابی شد -

.رفتم تو دریا و تا ساسان نزدیک شد آب پاچیدم روش، اینجوری آب بازی رو شروع کردیم

.تا به خودمون اومدیم مثل موش آبکش شده بودیم، ساسان پارچهای دورم پیچید و یه کم کنار آتیش خودم رو گرم کردم

.ساسان گفت: برگردیم تو ماشین، دو تا چایی گرفت خوردیم و به ویلا برگشتیم

.آخیش چهقدر خسته شدم، حوصله ندارم لباسهام رو عوض کنم، میخوابم -

.ای بابا اینقدر تنبل نباش، بیا کمکت کنم -

چشمهام رو درشت کردم، نگاهش کردم و گفتم: خیلی ممنون خودم عوض میکنم، خودم فوری عوض کردم و رفتیم رو تخت

.سرم رو گذاشتم رو سینهاش و دراز کشیدم

.صبح با صدای ساسان که جلوی آیینه دات موهاش رو مرتب میکرد و آواز میخوند، بیدار شدم

!یواش به سمتش رفتم و یه دفعه پشت سرش با صدای بلندی گفتم: صداتم خیلی قشنگه آقا

.به سمتم برگشت و لبخندی زد

!یکی طلبت من رو ترسوندی خانمم -

...عه بهخدا عمدی نبود، ببخشید باشه -

.با چشمهای تیلهای خوشگلش بهم نگاه کرد

.چشمهاش یه برق خاصی داشت جوری که تو روحت نفوذ میکرد

:خودم رو لوس کردم و با صدای بچهگونه گفتم

...خوب معذرت خواهی کردم دیگه

.خم شد گونهام رو بوسید

.درسته من قدم بلند بود ولی در برابر ساسان باز کوچولو بودم

.خواهش میکنم نفسم مگه من میتونم تویی که همهی جونمی نبخشمت، حالا بدو صبحونه بخوریم برات سوپرایز دارم -

دستهام رو بهم کوبیدم و داد زدم: آخ جون. سوپرایز، بگو چیه؟

...اسمش رو خودشه گلم سوپرایز نمیشه گفت: خیلی عجله داری زود حاضر شو بریم بفهمی چیه -

.جعلی خودم رو انداختم تو حموم یه دوش گرفتم و اومدم بیرون حولهی تن پوشم رو پوشیدم و پیش ساسان رفتم

.اوووو آقایی خودم چه میز شاهانهای چیدی -

!قابلت رو نداره عشقم نوش جونت -

.همیشه بیشتر از چند لقمه نمیتونستم صبحونه بخورم.میز رو جمع کردم و تو اتاق رفتم

خط چشم کشیدهای کشیدم و یه کم ریمل زدم و رژ گونهی آجری با رژلب کالباسی زدم و مانتوی سورمهایم رو با جین و شال

.یخی ست کردم و پایین رفتم

.ساسان هم با من ست کرده بود، بلوز سورمهای با شلوار یخی پوشیده بود

.با هم راه افتادیم به سمت پارکینگ ماشین رو برق انداخته بود

.وقتی با آراد بودم میگفتم: جنسیس زرد بخر عاشقشم، خدا کجای زندگی نصیبم کرد

.ساسان در رو برام باز کرد سوار شدم و بعد از این که خودش هم سوار شد راه افتادیم

.تو یه مسیر گل و شیرینی گرفتیم

.رو بهم کرد و گفت: آرام وجدانن بیا چشمهات رو ببندم تا سوپرایزم کامل بشه

وقتی دیدم چهقدر ذوق کرده با خودم گفتم: خنگه خدا این همه این مدت خوشحالت کرده نمونه است حالا نوبت تو

.خوشحالش کنی، چون ً واقعا از هیچی برام کم نمیذاشت و مهربون بود

.من هم دلم رو بهش داده بودم

!باشه قبوله -

.مثل بچهها با ذوق یه پارچه آورد چشمهام رو بست و به مسیر ادامه داد

.بعد از مدتی یه جا وایساد و گفت: حالا وقتشه از فضولی درت بیارم و سوپرایز بشی

...عه ساسان فضول نه کنجکاو -

!خیلی خوب هر چی تو بگی -

.اومد نزدیکم و پارچه رو باز کرد

.با دیدن خونهی عزیز جون از ذوق جیغی کشیدم

وای ساسان خیلی ممنونم! تو این جا رو از کجا میدونستی؟ -

.ابروش رو داد بالا و ژست بامزهای به خودش گرفت

.تو آقات رو دست کم گرفتی، غیر ممکنه چیزی رو بخوام به دست نیارم -

.اووو بله اعتماد به سقف دیر میشه بریم -

.گل و شیرینی رو از صندلی عقب برداشتم و پیاده شدیم، ساسان زنگ رو زد

.طولی نکشید هما در رو باز کرد

.با ذوق بغلم کرد

...سلام بیمعرفت خانم ازدواج کردی، دیگه حاجی حاجی مکه -

...نهبخدا عزیزم! کارهام رو هم ریخته بود بهخاطر این ببخشید -

!نوید از دور داد زد: هوی آیدا خانمم رو له نکنی

!این چی گفت: خانمم -

.هما خندید

...پریشب اومدن خواستگاری و نشونم کردن برای همینه -

.خیلی خوشحال شدم براتون مبارکه، خوشبخت بشین، ساسان هم نوید رو بغل کرد و تبریک گفت -

.عزیز جون هم اومد، از دیدن ما جا خورد

.به طرفش دویدم و بغلش کردم

.سلام عزیز جون خیلی دلم براتون تنگ شده بود -

سرم رو بوسید و گفت: سلام به روی ماهت دخترم، خاک تو سرم حواسم نبود یک ساعته ساسان جون رو سر پا نگهداشتیم،

...بفرمایید پسرم.ساسان هم دستش رو بوسید و همهگی داخل رفتیم

.تا اومدن آقا جون همهی کارها رو کردیم و عزیز جون غذا رو آماده کرد

بعد از این که آقا جون اومد، و سلام و احوالپرسی کردیم و طبق معمول با پسرها دربارهی کار حرف زدن، من و هما سفره رو

.انداختیم و نهار رو که قیمه پلوی خوشمزه عزیز بود رو خوردیم

سر سفره ساسان با همه شوخی میکرد و هی میخندونشون ، با این که از خانوادهی پولدار و سرشناسی بود ولی ً اصلا از خود

.راضی و مغرور نبود، شاید هم به خاطر همین اخلاقهاش و طرز حرفش که با بابام فرق داشت عاشقش شدم

.بعد از خوردن غذا نوید و ساسان سفره رو جمع کردن و من و هما هم ظرفها رو شستیم

.بعدازظهر به پیشنهاد پسرها چهارتایی به پارک رفتیم و تو شهر گشتی زدیم و نوید و هما رو رسوندیم و به ویلا برگشتیم

!میگما عشقم -

!بگوآ نفسم -

.عه مسخره نکن ساسان، توروخدا بیا امشب برگردیم -

.باشه خانمم هر چی تو بگی -

.با کمک هم چمدونا رو بستیم و به سمت تهران راه افتادیم

.نزدیک سوپری نگهداشت کلی لواشک و پفک و چیپس و تخمه برای تو راه گرفتیم

.هرجا روشن بود ساسان نگهمیداشت به زور وادارم میکرد عکس بگیریم

. ً واقعا خوش سفر بود و آدم گذر زمان رو باهاش احساس نمیکرد

.سوگند: بعد از کلاس ماری پیشم اومد و گفت: به کافه بریم و چیزی بخوریم

...باشه بریم ولی یه کافهی ایرانی هست بریم اونجا -

اون کافه رو آراد بهم معرفی کرده بود، چون ً واقعا نوشیدنیهای خودمون از مال خارجیها سرتره، البته همهچیزمون سرتره